آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

دندون دهم +کارای جدید+خرابکاریهای جدید

نفسم اول از همه بگم انقدر هوا سرد شده که هیچ رقمه خونمون گرم نمی شه ! و من مجبور شدم شما رو با لباس کاموایی  تو خونه بگردونم ! همین الانش که لنگ ظهره منفیه 7 درجس ! خدا  تا شب به دادمون برسه! وای که چقدر دلم کرسی می خواد! من عاشق کرسیم دعا کن  زودتر یه خونه ی بزرگتر بخریم من قول میدم یه قسمتشو   به کرسی اختصاص بدم از سرما بگذریم چند روزی هست که دندون دهمت در اومده عسلم مبارکت باشه ولی شما همچنان از دهنت به شدت آب میاد و سمت دیگه ای رو با انگشتات می خارونی  کی تموم می شن خداااااا این روزا دیگه کامل زبونمون رو می فهمی و من و بابات مجبوریم با هم پچ پچ کنیم تا شما یهو دور بر نداری ! مث...
15 بهمن 1392

16 ماهگیت مبارک...

نفسم 16 ماهگیت با یک روز تاخیر مبارک باشه قند عسلم  ..دیروز به این مناسبت برات کیک پختم و شب هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزی و عکس گرفتیم و کیک خوردیم و شمع فوت کردی و اینطوری وارد 17 ماهگی شدی مبارکت باشه مرد کوچک من وزنت تو این ماه 13/300 ماشالا به پسمل توپولم ماشالا پنجشنبه رفتیم عروسی ! بله و من نتونستم با خودم کنار بیام وخوشگل پسرم رو نبرم ! و اینطوری بود که با هم رفتیم عروسی البته خیلی هم بد نبود ! یعنی اونقدرها که فکر می کردم بد نبود !  لا اقل یه 1 ساعتی خوب بودی و نشستی رو میز و خوردی! ولی بعدش  همونی شد که حدس می زدم ! یعنی شما بدو من بدو ! بعد از عروسی هم با بابایی رفتیم گردش  به صورت ...
9 بهمن 1392

به خانه بر گشتیم+ ماجرای سفر+ حذف موقت 47 مطلب

عزیزم الان دو  روزه بر گشتیم تبریز سر خونه و زندگیمون  البته بابایی اومد دنبالمون و از اونجا هم با نانا اینا رفتیم عروسی تهران ... در کل  عروسی خوش گذشت البته عقد کنون بود زیاد مفصل نبود ولی خوش گذشت بیچاره بابایی فکر کنم بس که دنبال شما دوید یه چند کیلویی گذاشت زمین! آخه تالاری که شام خوردیم یه آب نمای بزرگ داشت که همه ی بچه ها رو جذب خودش کرده بود و شما  و بقیه ی بچه ها می دویدید اونجا همش بازی می کردی با آبها  بابایی  و سایر پدرها هم دنبال بچه هاشون بعد از شام هم رفتیم خونه ی  عروس و زدیم و رقصیدیم و اونجا هم حسابی بابایی رو دنبال خودت کشوندی  کلی هم من و بابایی شاباش گرفتیم ! از بس آذری رق...
1 بهمن 1392

رفتنی شدیم....و همچنان بالا رفتنها...

عزیزم عقد پسر داییم تهران دعوت شدیم و من هم از این فرصت  استفاده کردم و به بابایی گفتم هم  لباس برام بیاره هم بیاد تهران  دنبالمون.... شنبه میریم تهران و بابایی  هم میاد بریم عقد کنون و فرداش هم بریم تبریز .... از شما هم گفته باشم همچنان در حال بالا رفتنی  و همینطور عاشق گیتار! چند روز پیش اومدم دیدم داری از دیوار میری بالا! یعنی رفته بودی رو تخت اتاق و از اونجا روی تاج تخت و از اونجا دستت رو گرفته بودی به بالای کمد پارچه ای و می خواستی بری بالای کمد! حالا این همه تلاش برای چی بود ! مسلمه ! برای گیتار که اون بالا قایم کرده بودیم! دیروز رفتیم خونه ی اون یکی مامان بزرگم (مامان بابام) حالش...
25 دی 1392

کشف یک استعداد+ دیوار راست که می گن همینه +اولین جمله ی کوتاه....(در اراک)

گلم این روزا واقعا" نمی شه دیگه کنترلت کرد شیطون بودی شیطون تر شدی! هیچی از دستت در امان نیست  دیگه بلندترین جای خونه که دستت بهش نرسه روی کمد پارچه ایه اتاق  خونه ی نانا ایناست!  و من مجبورم هر چیزی رو روی اون یک وجب جا بذارم که دستت بهش نرسه ...حتی گیتار آقا جووون! به شکل عجیبی عاشق گیتار شدی و من فقط کافیه  از دستت بگیرمش و قایمش کنم انقدر گریه می کنی نه الکی ها! واقعیه واقعی با یه عالمه اشک! حالا خوبه آقا جون خودش با کمال میل گیتارش رو در اختیارت گذاشته و شما همش می زنی روش و آهنگ می خونی  دقیقا" هم می دونی چطوری صداش رو در بیاری و کجای گیتار رو دست بزنی هم قسمت دسته و هم بدنه ی گیتار رو با دستت ضربه می ...
21 دی 1392

در سفر.....

جیگرم الان اراک هستیم....و اما ماجرای سفرمون از روز 5 دی 5 دی ساعت 5 و خورده ای سوار اتوبوس شدیم به مقصد اراک ...اتوبوس گرم! گرم می گم ها! داشتم هلاک می شدم ...نمی دونم چرا هیچ کس جز من این طوری بال بال نمی زد! حتی مورد داشتیم که با شال و کلاه خوابیده بود ! بیچاره بابایی رو  2..3 دفعه فرستادم پیش راننده که دمای بخاریشو کم کنه! بازم راضی کننده نبود خلاصه کباب شدم تا آخر راه  ...شما هم مثل دفعه ی قبل علاقه ای به خواببیدن نداشتی و همون 2 ساعت اول راه رو خوابیدی و اجازه دادی من و بابایی فیلم" هیس دختر ها فریاد نمی زنند" رو که تو اتوبوس پخش می شد ببینیم بعد از اون بیدار شدی و یکم بازی کردی یکم شیر خوردی یکم خندیدی یکم ...
16 دی 1392

15 ماهگیت پیشاپیش مبارک+ooooooooyy+این روزهای ما

قند عسلم فردا این موقع تو اتوبوسیم البته من که استرس ندارم  چون بار اولی نیست که باهات با اتوبوس  مسافرت میرم ولی بابات بار اولشه و می ترسه شما گریه کنی یا اذیت کنی و من همش دارم بهش قوت قلب میدم این روزامون به بستن ساک و سر و کله زدن با شما می گذره و البته رفتن خونه ی مامان جون تبریزی!  از شب یلدا به بعد هر شب شام اونجا بودیم! می خوان جبران رفتنت رو بکنن کلی دلشون برات تنگ میشه ها ...به خصوص اینکه این روزا کلی با مزه و تپلیتر شدی همشم که داری خونه رو متر می کنی اونم با دستایی که مثل گارد بالا نگه میداری و راه میری  انقدر خنده دار راه میری ها عین پنگوین ! سرعتت انقدر تو راه رفتن زیاد شده که واقعا" من و ب...
5 دی 1392

و باز هم مارکوپولو می شویم!+هوا فیل افکن می شود

عزیزم دیروز  گفتیم یه سر بریم  طرفای بازار و تربیت گردش ! چشمت روز بد نبینه یخ زدیم! اصلا" فکر نمی کردم تا این حد بیرون سرد باشه  اصلا" فاجعهههههه 13 درجه زیر صفر بود ولی خیلی بیشتر به نظر می رسید! هر چند با توجه به سرمای خونه که با بخاری تا آخرین حد زیاد و بستن در اتاق شما... هنوز احساس سرما می کردیم حدس می زدم سرد باشه ولی نه تا این حد! علنا" انگار داشتیم تو فریزر راه می رفتیم!  همه تند تند فرار می کردن برن خونه ما هم زود بر گشتیم البته رفتیم خونه ی مامان جون و با با جون تبریزیت ...از  همونجا هم برات بن بن بن BAN BEN BON  مقدماتی که برای 1 سال  تا 3 ساله هاست خریدیم فعلا" فارسیشو خریدیم تا بعد ب...
26 آذر 1392

روزهایی که مامان حرص می خورد +اپس!

عزیز دلم الان راحت گرفتی خوابیدی ولی اگه بدونی امروز سر غذا خوردنات چقدر منو حرص دادی! البته می دونم تقصیر خودت نیست چون بقیه ی دندون آسیابت داره در میاد یکم ناراحتی و نمی تونی غذا بخوری آخه نصفش کامل در اومده و نصف دیگش به زور داره میاد بیرون  هر وقت هم درد داری دستت رو می کنی تو دهنت و با ناله می گی درد .... فدات بشم عزیزم که درد داری کاش من جای تو دندون درد می گرفتم عزیزم چند روز پیش رفتیم لاله پارک! تعجب نکن که این همه میریم اونجا  آخه تو این برف و سرما جای دیگه ای نمی شه رفت ...بهر حال رفتیم لاله پارک و به دوستامون هم زنگ زدیم بیان با هم باشیم (یاسمین کوچولو ) رو می گم از اونجا هم مستقیم رفتیم قسمت غذا خوری&n...
24 آذر 1392

تولد دختر خالت+آراد فوتبالیست می شود

گلم عزیز دل مامانی ...امروز تولد دختر خالت (آیلین) از همینجا بهش تبریک می گیم و می گیم آیلین جووونم دوست داریم تولد 2 سالگیت مبارک! یادش بخیر پازسال برای 1 سالگیش خالت براش تولد گرفت با تم کفشدوزک خیلی مفصل و خوب بر گزار شد شما اونجا هنوز 3 ماهت هم نشده بود  منم هنوز به این لاغری نشده بودم یه مقادیری گوشت رو استخوونام مونده بود ! هر چند دیگه اثری ازشون نیست و من الان 54 کیلو شدم! باز داغ دلم تازه شد!  همه فرق کردیم از پارسال تا امسال البته منظور از همه من و شماست! وگرنه بابایی که تکون نخورده! همونطور که تو پست قبلی بهت گفتم  دیگه برای شبهات شیر ندوشیدم البته تا پریروز!  2 روزه که بازم دارم برات...
19 آذر 1392