16 ماهگیت مبارک...
نفسم
16 ماهگیت با یک روز تاخیر مبارک باشه قند عسلم ..دیروز به این مناسبت برات کیک پختم و شب هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزی و عکس گرفتیم و کیک خوردیم و شمع فوت کردی و اینطوری وارد 17 ماهگی شدی مبارکت باشه مرد کوچک من وزنت تو این ماه 13/300 ماشالا به پسمل توپولم ماشالا
پنجشنبه رفتیم عروسی ! بله و من نتونستم با خودم کنار بیام وخوشگل پسرم رو نبرم ! و اینطوری بود که با هم رفتیم عروسی البته خیلی هم بد نبود ! یعنی اونقدرها که فکر می کردم بد نبود ! لا اقل یه 1 ساعتی خوب بودی و نشستی رو میز و خوردی! ولی بعدش همونی شد که حدس می زدم ! یعنی شما بدو من بدو !
بعد از عروسی هم با بابایی رفتیم گردش به صورت پیاده و خیلی چسبید به خصوص اینکه پیاده بودیم و خیلی وقت بود پیاده نرفته بودیم قدم بزنیم شما هم با کالسکه بردیم و تا گذاشتمت تو کالسکه خوابیدی و تمام راه رو خوابیدی حتی بر گشتنه بابایی یاد ساندویچیه دوران کودکیش افتاد که سر راهمون بود و هوس ساندویچ کرد رفتیم ساندویچ خوردیم و شما همچنان بیهوش برات یه اسباب بازی و 3 تا سی دی هم گرفتیم عمو پورنگ 4 ...آقای آقایان (خاله ستاره) و ما با نی نی (این با نی نی فرق داره ) قربونت بشم که تا برگشتیم دم در خونه بیدار شدی و گفتی دد!dada ولی چه فایده ما دیگه برگشته بودیم و شما هیچی از دد نفهمیدی اومدیم خونه و سی دیه ما با نینی که آموزش رنگها بود برات گذاشتیم و چه جالب که تلفظ خیلیهاشون رو بلافاصله یاد گرفتی
خلاصه برات بگم که از وقتی که اومدیم تبریز عصرها همش بیرونیم یه بارم با 3 چرخت تصممیم گرقتیم بریم خونه ی مامان جون تبریزی پیاده....(جمعه عصر) اولش خیلی راحت به نظر می رسید ولی باید اعتراف کنم اصلا" راحت نبود! نابود شدیم ! آخه اولش گفتیم بریم پارک منظریه شما یکم بدو بدو کنی ! اولا" که تا برسیم اونجا از بس سر بالایی بود نابود شدیم وزن شما هم زیااااد از اون طرف هم هوا تاریک شد و جز ما هیشکی نبود ! البته به نظر من اصلا" سرد نبود ولی بابات جور دیگه ای فکر می کرد ! برای همین شاید 10 دقیقه اونجا بودیم و راه افتادیم طرف خونه ی مامان جون تبریزی ..
از کارای جدیدت
رنگها رو تلفظ می کنی
زرد=یه
سبز=یه
آبی=آبی
نارنجی=نا
قرمز=ق
سیاه=یاه
می گم بریم لالا می گی نانا؟
به یاشار پسر عمت می گی یا و هی سراغشو می گیری و هر جا عکسشو می بینی نشون میدی می گی یا؟ به پارسا (نوه ی داییه ی بابات می گی پا)
می گم گریه کن ادای گریه در میاری دستاتم میذاری جلوی چشمات البته اگه نگیم هم وقتایی که خودتو لوس می نی الکی گریه می کنی
وقتی بابات میره سر کار لباسای تو خونش رو که پشت در اتاق آویزونه نشون میدی و می گی بابا
وقتی ممه یا به قول خودت مه می خوای ممه ی خودت رو نشون میدی و می گی مه
چند روز پیش اومدی جلوم وایسادی و هی میزدی به پات و می گفتی eee هر وقت این کار رو می کنی یعنی گیتارتو می خوای منم گیتارتو نشون دادم یه نگاه بی تفاوت بهش انداختی و دوباره با شدت و بیشتری همون کار رو تکرار کردی منم گفتم چی می گی یه دفعه ساکت شدی و گفتی دلdal یعنی جل (بیا) البته من باورم نشد داری به ترکی بهم می گی بیا با این حال بلند شدم و تو هم سریع دویدی رفتی دم در اتاقت منم اومدم دنبالت تو هم رفتی تو اتاقت و بوفتو نشون دادی و یکی از اسباب بازیاتو که دستت نمی رسید بهش نشونم دادی که بهت بدم ! قربون تو برم که به جای زبان مادری با مامانت زبان پدری حرف می زنی!!!
یه روزم بابات دراز کشیده بود جلوی تی وی و برای اینکه بیاد دنبالت و بهت اسباب بازیه مورد نظرتو بده پوست صورتشو می کشیدی!
دویدنت خیلی بامزه شده عین اسب های که یورتمه میرن
امروز یه بارون خوشگلی میومد و من از صبح که بیدار شدم گفتم امروز معلومه روز خوبیه ولی لا اقل صبح که همچین چیزی نبود ! از بس بلا سرم آوردی ! شکر پاش رو از توی سفره برداشتی و تا من بهت برسم کلی خونه رو با شکر آبیاری کردی! با خودم گفتم فدای سرش با یه جارو حل می شه! بعد چایی رو ریختی ! دیگه نمی دونستم با خودم چی بگم! و در آخر به عنوان حسن ختام دهن بیسکوییتیتو مالیدی به رو تختیه نا زنینم !و من متوجه شدم که اصلا" حسم درست کار نمی کنه در مورد خوبی و بدی یک روز!
راستی یکی از دوستای وبلاگت ازم خواسته تا بگم چطوری با بابات آشنا شدم از همین جا می گم من و بابای آراد از طریق اینترنت در سال 82 با هم آشنا شدیم
اینم عکسات
دیروز رفتیم تسنیم برات این لباس تو خونه رو خریدم البته جدا از همن خودمون ست کردیم بشه کادوی16 ماهگیت
عاشق نشستن دم در دستشویی هستی
اینجا آماده شدی بریم عروسی
اینم تو عروسی
اینم روزی که رفتیم بیرون پیاده روی و شما همش تو کالسکه خواب بودی
اینم دیروز که برات ماهگرد گرفتیم شما و باباجون تبریزی (مامان جون تبریزی هم سانسور کردم بر خلاف میلم!)
قربون خندیدنت عزیزم
همیشه خوب و راحت بخوابی وروجکه من
دوستای عزیزم شرمنده که هنوز فرصت نکردم نظراتتونو تایید کنم اگه خدا بخواد و آراد بذاره فردا حتما" تایید می کنم بازم ببخشید ...در مورد حذف 47 پست هم هوز وقت نکردم سی دی بلاگ سفارش بدم هر وقت دیدید نیست بدونید وقت کردم و سفارش دادم