آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

9ماهگیت مبارک.....

عزیز دلم الهی من فدای تک تک روزای زندگیت بشم قربونت برم که به این زودی ۹ ماهه شدی مبارکت باشه عسلم گلم از اونجایی که درگیر مهمونی عمه ی من بودیم وقت نکردم سر وقتش بیام بهت تبریک بگم .... عمه مینا ی من پریروز از آمریکا(فلوریدا) اومد اراک و ما بعد از ۲ سال دیدیمش  کلی اونجا شما رو گاز گرفتن و خوردنت! لپای خوشگلت قرمز شده بود ولی مگه کسی می تونست شما رو از چنگال  عمه مینا بکشه بیرون! می گفت  نمی تونم جلوی خودمو بگیرم !شما هم که نا مردی نکردی در نهایت خوش اخلاقی و خنده رویی وارد خونه یمامان بزرگم شدی و به همه کلی قهقهه زدی و مهربونی کردی آخرشم خسته شدی و بیهوش شدی! همه کلی تعریف کردن از آروم بودن و خ...
4 شهريور 1392

متهم ردیف اول ...آراد

فدات بشم من مامان که پشه ها بهت حمله کردن و پیشونیتو نیش بارون کردن!البته قرمزی صورتتم برای آلودگی هوا و حساسیت بود که رفع شد الا دیگه قرمز نیستی و دوباره شدی سفید برفیه مامان عسلم تو عکس پایین ۳ تا دندون پایینیت کامل معلومه تو عکس پایین داری دس دسی می کنی یعنی عاشق این عکستم فقط حیف تکون خوردی و تار شد   ...
4 شهريور 1392

منتظر مهمون+کارهای جدیدت+دندونپزشکی

پسر گلم این روزها منتظر یه عزیز هستیم که قراره از آمریکا بیاد اراک  و اون کسی نیست جز عمه ی من  که خیلی دوست داره شا رو ببینه و به قول خودش بچلوندت  چهارشنبه صبح می رسه تهران و از اونجا میاد اراک  کلی خوشحالم چون عمه هامو دوست میدارم چیزی نمونده ۹ ماهت تموم بشه   و باید بریم  بهداشت! چه کار سختی! لابد بهداشت اینجا هم می خواد ملامتم کنه که چرا پرونده نداری اینجا! و من باز باید توضیح بدم! از وقتی اومدیم اراک اصلا؛ بیرون نرفتیم از خونه! البته با ماشین رفتیم ولی پیاده نه! نمی دونم چی شده که نمی خوام برم بیرون! انگار نه انگار من همون آدمیم که وقتی دختر خونه بودم هر روز خدا بیرون بو...
4 شهريور 1392

یه خبر خوب+شب عجیب !+و باز هم حرف و حرف و حرف

عزیز  دلم خیلی خوابم میاد و خستم !   سرمم درد می کنه ! دیروز شاید ۱ ساعت در کل روز خوابیدی ! هر کاری می کردم نمی خوابیدی و نق می زدی کلی هم غذا خوردی   نمی دونم  شاید دندونه چون دو تا از دندونات انگار می خواد با هم در بیاد یکی نیش پایین و یکی پیش پایین  خدا کنه زودتر در بیاد واقعا؛ خستم! دیشب تا ساعت ۳ و نیم داشتم  عکساتو میذاشتم تو وبلاگت   و تا کارم تموم شد و اومدم بخوابم یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم! چشمامو باز کردم دیدم دو تا چشم درشت داره هاج و واج نگام می کنه! شوک شدم! بله شما بودی که بیدار شده بودی و چهار دست و پا اومدی بودی بالای سرم و هی می زدی تو صورتمو می خندیدی!!! این ا...
4 شهريور 1392

آراد و بابا بزرگش....

عسلم همونطور که بهت گفته بودم..شما و بابا وحید ( که قراره بهش بگی آقاجوون! هیچ وقت دوست نداشت نوه هاش آقا جووون صداش کنن ولی از وقتی نوه دار شد بیخیال شد ما هم هی می گیم آقا جووون حرص و در میاریم)خیلی همدیگرو دوست دارید منم از یکی از لحظه های خوشی که با هم داشتید عکس گرفتم تا ببینی چه آتیشی می سوزوندی بیچاره آقا جون! هم خسته بود و از سر کار اومده بود با این حال کلی خندوندت!ببین.... این عکستونو خییییییلی دوست دارم (پایینی) اینجا دیگه خسته شدی و سرتو گذاشتی رو سینه ی آقا جون! این عکستونم خیلی دوست دارم ...
4 شهريور 1392