آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

کارهای جدید +خصوصیات این روزها + افزایش شیطنتها

گلم بعد از اینکه خوبه خوب شدی  هر کاری نمی کردی هم دیگه می کنی! یعنی خدا صدامو همه جانبه شنیده ها! هم خوبت کرد هم شیطونیهاتو نصیبمون کرد! اونم چه شیطنتهایی! اصلا" کار نمونده نکنی... زورتم زیاده! همه ی مبلها رو جابجا می کنی میری بالا میای پایین هیچ چیزی از دستت در امان نیست! بلندگوی سینما خانگی که روی میز تی ویه  مدام از دست شما در حال سقوطه ...البته بود! چون به پشت تی وی منتقل شد! جالبیش اینه که از وقتی خوب شدی خیلی  لوس شدی ! همش می خوای تو بغلم باشی و پیشت بشینم تکون نخورم! تا بلند می شم برم گریه می کنی ! تو 4 ماهگیتم اینطوری بودی! دوباره کوچولو شدی ؟! غذا خوردنت که به ...
17 آبان 1392

دکتر آبکی ...تشخیص الکی

عزیزم بعد از اینکه دیروز بردیمت دکتر و برگشتیم ...داروت که شامل یه شربت سرما خوردگی بود رو شروع کردم! اما نه تنها بهتر نشدی که بدتر هم شدی! تبت بالاتر رفت و ما شب مجبور شدیم ببریمت بیمارستان کودکان که از شانسمون شلوغ هم بود! بهر حال نشستیم تا نوبتمون بشه من انقدر ناراحت بودم که مدام اشک می ریختم شما صورتت قرمزه قرمز شده بود و بی حال نشسته بودی رو صندلی هر کس میدیدت می فهمید تب داری و می گفت بریم صورتت رو بشوریم  ...اگه بدونی چقدر برات دعا کردم  و به خدا التماس کردم  کمکت کنه !  خدا صدامو شنید پسرم چون همون موقع یه زن و مرد مهربون مثل فرشته ها به دادمون رسیدن و نوبتشون رو که همون موقع هم بود به ما دادن  خیلی...
17 آبان 1392

آرایشگاه و عروسی و کارهای جدید!

گلم عزیز دلم  این روزا یکم سرم شلوغه برای همین نمی تونم بیام وبلاگت دلیل  شلوغی سرم هم اینه که یه چیزی تو مایه های خونه تکونی انجام میدادم ...جمعه شیشه ها رو تمیز کردم  با بابات و شما رفتیم انباری رو تمیز کردیم که از قبل از تولد شما تمیز نشده بود و بابات هم از فرصت استفاده کرده بود و همه ی وسایل رو  مثل کوه ریخته بود رو هم روهم ! خلاصه شستن تراس و کارای این چنینی انجام میدادم از طرفی هم به خاطر سردی هوا لباسهای زمستونی رو  جایگزین تابستونیها می کردم و امروز هم عروسی دعوت بودیم و پس فردا هم نانا از اراک میاد پیشمون و بعد از اون هم با هم میریم تهران چون اونجا هم عروسی دعوت شدیم امروز تو عروسی مثل همیش...
28 مهر 1392

کلمات جدید

 ضمن اینکه باید بگم بازم مطلب نوشتم و پرید عسلم دلیل اینکه این روزها مثل قبل که هر روز برات مطلب می نوشتم مطلب نمی نویسم  اینه که همه چیز روال عادیشو داره و اتفاق تازه ای به جز یه سری پیشرفت در راه رفتن و حرف زدن وجود نداره  برای همین  صبر می کنم تا شما کلمات بیشتری بگی یا پیشرفتهای بیشتری داشته باشی تا بیام و برات بنویسمشون   یکی از کارایی که 2 هفته ای هست انجام میدی و یادم رفته بود برات بگم  اینه که از 2 هفته ی پیش یاد گرفتی با نی  نوشیدنیهاتو می خوری و خیلی هم دوست داری اینطور خوردن رو کلماتی که چند روزیه می گی انگور..... می گی (اگ)ag چایی....می گی دایی زشته ...
20 مهر 1392

1 سال با تو ...+سفر نامه ی انزلی

عزیزم می دونم که هم خودت در آینده و هم دوستای عزیزم همین الان فکر می کنن که چقدر تنبل شدم که نمیام وبلاگت! اما خدا شاهده که چند روز پیش به زور وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم ولی یهو هر چی نوشتم پرید و منم چند روز با ایترنت قهر کردم! الانم عصبانیم از دستش! ضمن اینکه کلی با ذوق شوق و ذوق نوشته بودم و بعد از اون هم مشکلاتی پیش اومد که تو پست بعدی می گم چرا نشد بیام بگذریم باز هم می نویسم با تاخیر تولدت مبارک عزیز دلم ٧ مهر ساعت ٩:٢٠ دقیقه ی صبح متولد شدی و من همون موقع بیدار بودم و بهت تبریک گفتم و تمام خاطرات اون روز صبح رو تا الان مرور کردم با کلی اشک در چشم و لبخند بر لب! خیلی خاطرات شیرینی بود و من برای ...
17 مهر 1392

واکسن 1 سالگی

عسلم بعد از اینکه از سفر بر گشتیم دوشنبه صبح شما رو بیدار کردیم و رفتیم که واکسن ١ سالگیتو بزنیم ولی  گفتن ٣ شنبه ها واکسن می زنیم و فردا بیاید!  و ما دوباره فردا زود بیدار شدیم و راهی بهداشت! قد و وزنت رو گرفت  که به این شرح بود قد ٨٢ وزن 12/100 که مشخص شد ترازوی خودمون درست نشون میداده و ترازوی باباجونت اینا زیاد نشون میده این واکسن رو به دستت زدن و جالبترین قسمتش این بود که شما اصلا" نفهمیدی که بهت زدن! و گریه هم نکردی ! خیلی جالب بود برامون ...گفتن استامینوفن بهت ندیم چون تب نداره و اصولا" هیچ  مشکلی هم پیش نمیاد فقط ممکنه علایم سرما خوردگی  تا ١٠ روز دیده بشه ما هم خوشحال بر گش...
17 مهر 1392

هوا بس نا جوانمردانه سرد شد!!!

عسلم چند روز پیش که برات مطلب نوشتم یادم رفت بگم که جدیدا" چه کارایی یاد گرفتی برای همین گفتم ی پست دیگه بذارم  که هم توش برات بگم که چیکارا می کنی هم برات بگم که هوای تبریز  از پریروز چقدر سرد شده! باور کن تا ٣ روز پیش کولر روشن می کردیم! اما یک دفعه یه جایی برف اومد و ما یخ کردیم ! الانم بخاری روشنه ! عین زمستون سرد و سوزناکه راستی نانازم  بعد از اینکه تبت قطع شد  بدنت پر از دونه های قرمز شد و ما فهمیدیم که با اون واکسن  کذایی شما سرخجه گرفتی ! و الان صورتت بهتر شده و دونه ها روی کمر و شکمت یکم هنوز هست خوب از کارایی که تو این مدت که من نتونسته بودم بیام برات بنویسم انجام میدی : م...
17 مهر 1392

خرابکاریه بزرگ!+کارهای جدید+ یه حس عالی +3 چرخه ی ناجی

عزیزم  برای اولین بار خرابکاری کردی اونم چه خرابکاریهایی! دیروز از شدت ناراحتی می خواستم جیغ بکشم ! پرده  ی نازنیم رو پاره کردی !! همون پرده ای که موقع خریدن جهیزیه  از چند ماه قبل از خریدش عاشقش شده بودم خیلی دوسش داشتیم هم من هم بابات! الان پرده ی پاره مدام جلوی چشممونه و نمی دونیم چیکارش کنیم ! بعد از اینکه دیروز عصبانیتم کم شد!(از بین نرفت که)رفتم ازش عکس گرفتم بذارم وبلاگت بعد ها ببینی چه کارا که نکردی! تازه غیر از این کاغذ دیواری اتاق رو هم ..... بهتره تو عکسهایی که برات میذارم ببینی چیکار کردی ... عسلیه من....همونطور که گفتم 3 شنبه صبح میریم انزلی و  اونجا تولد کوچیکی برات  می گیریم برای همین نا...
1 مهر 1392

روز آراد....+سفری در پیش است!+یه سری عکس

گلم روز 25 شهریور روز شما بود! کلا" 25 هر ماه روز شماست یعنی روز  آراد ....الان که فکر می کنم می بینم معنی اسمت رو تو وبلاگت ننوشتم همینجا بهت می گم که چرا 25 هر ماه روز شماست و اینطوری معنیه اسمت هم مشخص می شه....آراد: فرشته ای به نام آراد در دین زرتشت  هست که فرشته ی روز 25 هر ماهه و کارهای روز 25 رو حل می کنه   خوب حالا بذار برات از 25 شهریور بگم که چطور با روز تولد امام رضا یکی شد ! جالبش اینه که شما روز تولد امام رضا به دنیا اومدی و همه ی اینا با هم جمع شد و دست به یکی کرد و مشکلات ما در همون روز حل شد (یه چند ماهی بود یه گره ای افتاده بود به کارمون و حل نمی شد ) الهی فدای خودتو اسمت عزیزم دیشب رفتیم خ...
28 شهريور 1392

آراد اینجا ...آراد اونجا...آراد همه جا

خونه ی مامان جون تبریزی   خونه ی خودمون ...مثلا" میز وسط خونه رو پخش کردیم تو خونه تا شما راحت باشی! شما هم که حد اکثر استفاده رو ازشون می کنی! بعد از بهم ریختن زمین و زمان به تابت تبعید شدی عاشقتتتتتتتتتم من آراد رو سر باباش! ...بابایی گفت سانسورش کنم منم اینطوری سانسورش کردم! بعد که دیده بود می گفت چرا منو اسید پاشی کردی! انقدر سر این عکس و این حرفش خندیدم که اشکام سرازیر شده بود! فدای موهای خوشگلت عزیزم اینم از امروز! هدف : رسیدن به ریسیور! ...
27 شهريور 1392