به خانه بر گشتیم+ ماجرای سفر+ حذف موقت 47 مطلب
عزیزم
الان دو روزه بر گشتیم تبریز سر خونه و زندگیمون البته بابایی اومد دنبالمون و از اونجا هم با نانا اینا رفتیم عروسی تهران ... در کل عروسی خوش گذشت البته عقد کنون بود زیاد مفصل نبود ولی خوش گذشت بیچاره بابایی فکر کنم بس که دنبال شما دوید یه چند کیلویی گذاشت زمین! آخه تالاری که شام خوردیم یه آب نمای بزرگ داشت که همه ی بچه ها رو جذب خودش کرده بود و شما و بقیه ی بچه ها می دویدید اونجا همش بازی می کردی با آبها بابایی و سایر پدرها هم دنبال بچه هاشون بعد از شام هم رفتیم خونه ی عروس و زدیم و رقصیدیم و اونجا هم حسابی بابایی رو دنبال خودت کشوندی کلی هم من و بابایی شاباش گرفتیم ! از بس آذری رقصیدیم کلی شما چشم خوردی و ازت عکس گرفتن و هی با تعجب می گفتن این خوشگل پسر شکل کدومتونه! منم خیلی جدی می گفتم که شکل منی ولی خیلیهاشون می گفتن شما ترکیبی بهر حال من کلی حرص خوردم بس که ازت عکس گرفتن و تعریف کردن و بوس مالیت کردن و خیلی نگران بودم مثل دفعه ی قبل که از تهران بر گشتیم مریض نشی بهر حال بعد از اتمام عروسی رفتیم خونه ی عمه ی من و شما اونجا با سگشون از نزدیک آشنا شدی یه بار اومدی نازش کنی پارس کرد بهت و شما بدنت شروع کرد به لرزیدن ! انقدر آقا جووون بهت خندید که اشکش در اومده بود البته هممون خندیدیم ولی با این وجود به روی خودت نیاوردی که ترسیدی و همچنان دنبال سگه می رفتی کار به جایی رسید که سگه که اسمش عسل بود از دست شما فرار می کرد ! اینم بگم که دفعه ی قبل که رفته بودیم خونه ی عمم گربه داشتن و اون بیچاره هم از دست شما آسایش نداشت و فرار می کرد !خلاصه اینکه روز یکشنبه صبح هم با نانا اینا رفتیم فروشگاه رفاه آرزانتین و یه سری خرید کردیم کلی هم اونجا چشم خوردی و همه باهات بازی کردن و بهت شکلات دادن و من حرص خوردم سوار ماشین فروشگاه کرده بودیمت و شما از جلوی ماشین می خواستی بیای بیرون ! اصلا" یه حرکاتی از خودت نشون میدادی که هیچ بچه ای تو فروشگاه انجام نمیداد همه خیلی ریلکس پشت ماشیناشون نشسته بودن ولی شما یا در حال بیرون اومدن از جلو بودی یا از پنجره ی بغل آویزون می شدی و دستت رو می مالیدی به زمین ! بعد از اونم راه افتادیم به طرف تبریز و من از ترس چشم خوردن شما مرتب دست میذاشتم رو پیشونیت ببینم تب نکرده باشی ! البته بابام حسابی تعجب کرده بود که من صدقه میدادم و به این چیزا اعتقاد پیدا کرده بودم ! البته منم براش توضیح دادم که چون دفعه ی قبل بلافاصله بعد از برگشتمون از تهران حسابی مریض شدی برای همین الان انقدر می ترسم و اعتقاد پیدا کردم به چشم خوردم و چشم زدن
راستی یادم رفت بگم که از بس عاشق گیتار بودی بابا جون تبریزی برات یه گیتار کوچیک خریده که انقدر دوسش داری حتی موقع خواب هم از خودت جدا نمی کنیش و حسابی می کوبیش به این ور و اون ور خیلی سگ جونه که هیچیش نشده تا حالا !
کارای جدیدت
خیلی وقته می گفتی بعبعی چی می گه ولی الان شعرشو کامل می گی
من: بع بعی می گه؟
شما: بع بع
من:دنبه داری؟
شما:نه نه
من: پس چرا می گی ؟
شما:بع بع
به هاپو می گی آپو صداشم که خیلی وقته بلدی در بیاری
من:خروسه می گه؟
شما: قو
من: گاوه می گه ؟
شما: ما
گربه و جوجه رو هم که بلد بودی
تو راه تبریز که میومدیم بهت قنوت یاد دادم! نیست خیلی مومنم واسه ی اون! الان تا می گم ربنا آتنا فی الدنیا حسن شما دستاتو به شکل قنوت می گیری و بعد که می گم الله اکبر می بری طرف گوشات عکسشو میذارم برات
از وقتی بر گشتیم خونه همش دنبال نانا می گردی و هی صداش می کنی ...تا می گم نانا اومد به در نگاه می کنی صبح ها تا چشماتو باز می کنی بلند بلند صداش می کنی ...تا میام در لب تاب رو باز می کنم می دوی میای می گی نانا ؟ آخه تو اسکایپ می بینیش
امروز به شکل عجیبی گرسنه بودی! تا بیدار شدی صبحونه ی مفصلی خوردی که شامل 1 کیک sisi یه موز و نون و پنیر در حد زیاد به اضافه ی یه استکان چاییبلافاصله هم مه گویان اومدی چسبیدی بهم و ممه خوردی اونم نیم ساعت! بعد که بابایی اومد خونه تا دیدی بابایی داره غذا می خوره ما گویان چسبیدی بهش! آخه ماکارونی داشتیم و شما بهش می گی ما و خیلیییییییی دوست داری و اینطوری بود که هی خوردی تا الان!
راستی پنجشنبه عروسی دعوت داریم تو تبریز هر چند مطمین نیستم شما رو می برم یا نه! چون نمی خوام به جای لذت بردن از عروسی همش دنبال شما بدوم ! تا ببینیم چی می شه
دوستای عزیزم برای سفارش سی بلاگ باید یه 47 تایی از پستها رو به شکل موقت حذف کنم اگه دیدید نیستن دلیلش اینه !
اینم یه سری عکس
خونه ی نانا رو میز ! مثلا" میز رو گذاشتیم اونجا که شما نری روش! اون گلدون هم گذاشتیم اونجا مثلا" که شما دست نزنی!
اینجام تو راه تهرانیم
در کل نتونستم تو عروسی ازت عکس بگیرم از بس شیطونی کردی منم یادم رفت کلا"
اینم تو رفاه تهران و تنها عکسی که تار نشد !
اینم گیتاری که بابا جون تبریزی برات خریده
تماشای تی وی همراه گیتار
اینجا گفتم ربنا آتنا و شما دستاتو به شکل قنوت گرفتی