آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسهای جا مونده از عید (کرمانشاه)

عزیز دلم بالاخره عکسهای کرمانشاه رسید دستم و این پست رو به این چند تا عکس اختصاص میدم تو این عکسها شما همون روز 6 ماه رو تموم کردی و ما با زدن واکسن راهی مسافرت عید شدیم 7 فروردین اولش بیدار بودی! کم کم خوابت برد  و به این ترتیب ما هر عکسی گرفتیم شما توش خواب تشریف داشتی !  من و باباتو  و آقا جووون !(بابا بزرگت) در حال خوردن دوغ محلی ببین بابای شکموت با چه عشقی به دوغ نگاه می کنه اینم عکس نانا جوون (مامان بزرگت) و آیلین...چون شما همش خواب بودی با شما عکس نداره     ...
4 شهريور 1392

روزهای نوروزی +6 ماهگی و واکسن +دیده شدن دومین دندون+سفر

مامانی خوشگلم درگیر سفر و گشت و گزاریم  برای همین دیر به دیر میام وبلاگت .... قبل از هر چیز 6 ماهگیت رو بهت تبریک می گم عسل خوردنیه من ...6 ماه با تو ام با تویی که همه ی وجودمی  تحمل یک لحظه دوریتو ندارم حتی وقتی خوابی  دلم برات تنگ می شه خیلی دوست دارم خیییلی هنوز اراک هستیم و تو این مدت به کاشان و کرمانشاه هم رفتیم روز 2  فروردین  به همراه بابا وحید و مامان ناهید و دایی من رفتیم کاشان(شهری که من توش متولد شدم) خونه ی دختر داییم سارا ناهار اونجا بودیم و شام خونه ی داییم روز 3 فروردین  هم خونه ی یکی دیگه از داییهام دعوت داشتیم و خلاصش این که برای اولین بار  اصلا" تو کاشان نگشتیم و فقط ...
4 شهريور 1392

اولین نوروز زندگیت+اولین سفر نوروزیه زندگیت +حرفای پراکنده

مامانیییییییی گل مامان بعد از مدتها وقت کردم بیام برات بنویسم  از یک طرف خونه تکونی و از یه طرف پسر عمت و از یک طرف آماده شدن برای مسافرت و  تموم شدن امتحان بابات و تلافیه روزایی که بیرون نرفته بودیم همه و همه باعث شد نتونم بیام برات بنویسم عسل مامان قبل از هر چیز  اولین نوروز زندگیت رو بهت تبریک می گم ایشالا با هم یه عالمه روزای خوب داشته باشیم بدون زلزله !!! آخه همچنان تبریز رو گذاشتن رو ویبره! از احوالات شما شروع می کنیم اول اینکه حال دندونت به شدت خوبه! و وقتی می خندی یه دندون خوشگل نمایان می شه که خیلی با نمکترت کرده !نمی دونم چطوریه که انقدر رشدش بالاست! خیلی زود بلند شده و همه رو هم گاز می گیری...
4 شهريور 1392

اولین دندون......شروع حریره بادوم

جیگررررررررررم دیشب دیدم یه دندون  تو فک پایینت  داره در میاد و لثت هم شکافته وقتی دست می زنم تیزی حس نمی کنم ولی بر آمدگیشو حس می کنم مبااااااارکت باشه گلم ایشالا همیشه سالم بمونه و بتونی یه عاااااااااااااالمه غذاهای خوشمزه بخوری در ضمن از دیشب بهت حریره بادوم دادم +آب !البته آب رو پریروز تست کردی و همچین خوشتم نیومد و قیافت رفت تو هم ولی تا آخرش خوردی  قرار بود چند وقت پیش بهت بدم ولی گفتم زوده  حالا ! الانم زوده ولی دادیم رفت !حریره رو با1 بادوم 30 سی سی شیر خودم و 1 قاشق چای خوری آرد برنج درست کردم وحشتناک خوشت اومد و نمی دونستی چجوری بخوریش همش می خواستی از دستم بگیریش و یه وضعی داشتیم با هم! منم...
4 شهريور 1392

نی نیه عمت همه رو غافلگیر کرد ...

عسللللللم  صبح سه شنبه 22 اسفند ساعت 3:15 دقیقه پسر عمت به دنیا اومد! و این در حالی بود که قرار بود هفته ی دیگه یکشنبه تشریف بیاره!ولی  همه رو غافلگیر کرد و با  کمر دردی که عمت گرفت و پشت سرش دلدرد! راهی بیمارستان شد و اینطوری بود که ما تمام شب رو اونجا بودیم و شما تو کریرت خوااااااااااااااب! آخه شما رو هم برده بودیم! قابل ذکره که عمت به روش آی وی اف بعد از 13 سال بچه دار شده  و همه خیلی استرس داشتیم چون چند سال پیش که به همین روش حامله شده بود درست در همین وضعیت (اورژانسی) به بیمارستان رفته بود و بچش  در آخرین لحظات مرده بود!  خوب حالا خودت حال و روز ما رو تصور کن! من که هیچی مامان بزرگت خیلی استرس د...
4 شهريور 1392

تنها دو روز تا پایان خانه تکانی .....

جیگرم عسل مامانی  پریروز کابینتها ی آشپزخونه رو تمیز کردم و واقعا" خسته شدم  با اینکه تمیز بودن ولی همه چیز رو در میاوردم می ذاشتم تو ماشین زیرشو تمیز می کردم دوباره از ماشین در میاوردم میذاشتم سر جاش حالا  خوبه خودم نمی شستم وگرنه می مردم بدتر از  اون اینکه شما اصلا" آروم نبودی و من  هر کابینت رو شاید در عرض 1  ساعت تمیز می کردم چون یا شیر می خواستی یا بازی می خواستی یا  منو می خواستی ! ولی در عوض برای دیروز کارای کمتری در نظر گرفتم و روز خوبی داشتیم با هم ... دیروز پنجره ی اتاق شما +سقف و دیوار اتاق شما+پرده که شستم و زدم+بالای بوفه و کمدت رو تمیز کردم و شما رو هم نشونده بودم تو رورویک و با تعج...
4 شهريور 1392

پایان خانه تکانی....+عکسهای شما

مامانی خوشگلم بالاخره  دیروز  تونستم خونه تکونیمو تموم کنم و یه نفس راحتی بکشم اول برنامه ریزی کرده بودم که جمعه کار رو تموم کنم به همین مناسبت صبح جمعه بعد از اینکه ساعت 12 از خواب بیدار شدی آمادت کردم و 250 سی سی شیر دوشیدم دادمت دست بابات که ببردت خونه ی مادر بزرگت(مامان بابایی) بعد  که بابایی برگشت تازه با بابایی صبحونه خوردیم و بابات تراس رو شست و رفت سراغ درسش و من از اتاق شما کار رو شروع کردم ساعت 5 اتاق شما تموم شد بعد اتاق خودمون رو شروع کردم که باز بابایی اومد کمک و تشک تخت رو برداشت تا من زیرش رو تمیز کنم خلاصه کار اتاق هم ساعت 7 یا 7/30 به اتمام رسید و من دیدم دیگه عمرا" نمی تونم دوریتو تحمل کنم! اینطور...
4 شهريور 1392