آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

خاطرات با تو بودن...

 

به وبلاگ پسمله ما خوش امدید

       فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

پست ثابت این وبلاگ

من زن مستقلی نیستم !شاید خیلی بد باشه این خصیصه ولی من از اونایی هستم که وابستگی رو دوست دارند و عاشق پناهند!از اونایی که زود خسته می شن و زیاد  دلشون تکیه گاه می خواد من از اونایی هستم که  هی دلشون می خوان لوس باشن و ناز کنند و یکی باشه که به دلشون راه بیاد !به نظر من پسر داشتن یعنی آخر لطف خدا

من عاشق پسر دار شدن بودم و هستم

دنیای من خیلی حرف داره ! پر از  رمز و رازهای عاشقانه ی مادر و پسریه

دنیای مادرا و پسرها قشنگترین دنیای جهان!پر از عشق, حمایت و غرور خجالت

تازه دارم میفهمم  مادرشوهر ها الکی بد نشدن .....پسرها دوست داشتنی ترین موجودات عالمند

برداشت از یکی از دوست داشتنی ترین وبلاگهایی که تا به حال خوندم

http://amirparsaa.niniweblog.com/

یه سری عکس

خاله ات اینا اومده بودن تبریز منم برای خودم تولد گرفتم و دعوتشون کردم آیلین و آرمین و شما تو عکس زیر هستید کیک هم خودم درست کردم ...
20 خرداد 1401

تولد ۹ سالگی آراد مهر ۱۴۰۰

سلاااام  می دونم بعد از ۲ سال دارم پست میذارم 🤒 ببخشید 🥲یه سری عکس از آراد ببینید .پسرم مرد شده .شاگرد اول کلاسشونه کلاس سوم رو تموم کرد و مهر میره کلاس چهارم البته چون متولد ۷ مهره  اینطوری شد وگرنه الان باید می رفت کلاس پنجم .به خاطر ۷ روز دیرتر رفت مدرسه و من از این بابت خوشحااالم  ...
3 خرداد 1401

دیگه نی نی تو دل مامان نیست...

عزیز دلم   دیروز رفتم سونو گرافی و گفت نی نی  کامل افتاده و سقط شده و رحم مامان دیگه خالیه خالی بود 😔 آمادگیشو داشتم می دونستم با اون همه خونریزی بچه ای نمی مونه  .من خیلی بچه دوست دارم اما فعلا نباید بچه دار بشیم تا  3 ماه   باز خوبه قلب نداشت و من صدای قلبشو نشنیده بودم اون جوری خیلی برام سخت می شد ولی الان لا اقل خوشحالم که نیازی به کورتاژ و دارو پیدا نکردم و  همونطور که یهویی اومد یهویی هم رفت 😔   شما ناراحت نشدی چون حسابی باهات توی این مدت حرف زده بودم .کاملا آماده بودی  بهت پفته بودم اگه نی نی مشکل داشته باشه خدا ازمون می گیردش و ما باید خوشحال باشیم که صاحب ی...
27 تير 1399

ممکن نی نیمون سقط بشه ....

  عزیزم من چون نمی دونستم باردارم قبل از فهمیدن کارای خیلی سنگینی کردم بهم فشار اومد و به خونریزی افتادم الان تو استراحتم ولی فرقی نکردم  یه سونو داشتم  بعد از خونریزی که همه چی خوب بود اما 5 روز دیگه دوباره سونو دارم دعا کن قلب تشکیل شده باشه البته اگه تا حالا نیفتاده باشه 😪 سن بارداریم  5 روز پیش که سونو کردم 5 هفته و 1 روز بود  با این حال هم ساک دیده شد هم جسم زرد هم فتال پل که همونه که تبدیل به جنین می شه  نمی دونم الان ذیگه هت یا نه ولی برای بودن و سالم موندنش دعا کردم 😔 اگه نی نی الان تو دلم مونده باشه این شکلیه به این می گن فتال پل     ...
21 تير 1399

عکس های تولد 7 سالگی آراد پسر مهر ماه سال 98

سعی می کنم خودم رو برسونم  و همه ی عکسهاتو بذارم کیک تولدت رو خودم درست کردم برات 🙂 میز شاممون مثل هر سال تولد شما و بابا سعید رو با هم گرفتیم به همراه مامان جون و بابا جون بقیه ی عکسها از ناناجون و من هم که چون نی نی وبلاگ سانسور می کنه نمی تونم بذارم عمه الهام و یاشار عزیزم اون موقع خیلی لاغر شده بودی الان مثل تووووپ قلقلی شدی چاق و چله الان 37 کیلویی موهاتم بلند کردیم باز 🤩 اینم کادوی تولدت که از من و بابا گرفتی خوکچه هندی که الان خیلی بزرک شده اون موقع بچه بود  ال...
9 تير 1399

ما برگشتیم.....و یه خبر بینظیر ....داری برادر بزرگتر می شی

عزیز دلم می دونم هیچ جوری نمی تونم نبودنم رو توضیح بدم که قانع بشی اما واقعیت اینه که اینیستا همه ی وقتم رو گرفته انقدر بزرگ شدی که میای می شینی گاهی وقتها بلند بلند وبلاگت رو  می خونی  فکر نمی کردم انقدر زود برسه این روز! از اسفند پارسال کرونا اومده ! یه ویروسه که تا مدتها مردم رو خونه نشین کرد ما نه به اون شدت ولی تا حد زدن ماسک در جای شلوغ و مسافرت نرفتن تو عید رعایت کردیم  ولی الان دیگه با وجود اینکه بیشتر هم شده قرنطینه ای در کار نیست فقط زدن ماسک و شستن دست ,ما که سالمیم الانم  اومدیم کاشان و مدتیه در مسافرتیم . الان خونه ی مامان بزرگ من هستیم و بعدشم میریم پرند تهران خونه ی نا...
9 تير 1399

عکسای تولد آراد سال 97 تولد 6 سالگی

فدات بشم اینجا قبل از تولد 6 سالگیته  مال یک سال پیشه تم تولدت برای لباس مهمونا زرد و آبی بود برای وسایلتم مینیون بود  .مهمونهامونم داییم و بچه ها ش  و زن داییم و دامادهاشون بودن که از کاشان اومده بودن مامان جون من هم از کاشان اومده بود و مامان جون بابا جون تبریزی و عمه الهامت و یاشار و شوهر عمه ات هم بودن به اضافه ی ناناجون و بابا وحید و خاله شهنازت و خانواده اش که از اهواز اومده بودن  عکسای خودمونو  که بی حجابه نذاشتم به خاطر نی نی وبلاگ که عادت داره سانسور کنه لباسای تولد شما و بابا سعید که براتون سفارش داده بودم کیک و میز تولدت دسرهای تولدت ...
8 آبان 1398

دیگه اومدییییم

من برگشتم  بعد از کلی وقت بالاخره اومدم  اینیستامو بستم و بیخیالش شدم تا بتونم به خودم و زندگیه قبل از اون برگردم  باورت نمی شه پسرم از هیجانه این نوشتنه دوباره دارم اشک  میریزم و می نویسم برات نمی دونم چی بنویسم انقدر نبودم که رشته ی تمام کاراتو حرفاتو بزرگ شدنات از دستم در رفته فقط یارمه عکسای تولد پارسالت رو قرار بود بذارم وای که یک ساله نبودم وای حالا تولد امسالتم هست در کل بگم پیش دبستانی رو به خوبی تموم کردی و همیشه معلمو مدیرت راضی بودن ازت .برای امسال هم رفتی  که کلاس اول  خیلی خیلی باهوشتر از چیزی هستی که فکر می کردیم خدارو شکر که درست به من نرفته 😅 همه ی شعرهای کتابتو تا معلم تو مدرسه...
8 آبان 1398