آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

13 بدر برفی و ....

نفسم همچنان اراکیم البته فقط من و شما چون بابایی 12 فروردین صبح بر گشت تبریز یعنی 13 بدر پیشمون نبود ! بذار از روزی برات بگم که واکسنت رو زدیم و شما اصلا" تب نکردی و من منتظر بودم مثل دوستای وبلاگت یا دختر خالت که از عصرش دیگه نمی تونستن راه برن بشی و دیگه راه نری ! ولی خبر نداشتم شما روت زیادتر از این حرفاس! اولش که از خواب ظهر بیدار شدی یه دستی به جای آمپولت زدی و معلوم بود درد داری ولی قشنگ بلند شدی و راه رفتی خودتم تعجب کرده بودی که چرا مثل همیشه نمی تونی راه بری یه پات می لنگید ولی بیخیال راه می رفتی و خلاصه این واکسن هم بخیر گذشت! در کل همه ی واکسنهات خوب بود و کلا" اهل تب کردن و گریه و زاری نبودی جز واکسن کذاییه 1 سالگیت&nb...
14 فروردين 1393

دندون 15 و واکسن 18 ماهگی

عسلم امروز صبح رفتیم واکسنت رو زدیم حالا بماند که چقدر دنبال مرکز بهداشتی که پارسال رفته بودیم گشتیم جاشو یادمون رفته بود و کلی گشتیم تا پیداش کردیم وقتی رسیدیم اول قد و وزن و دور سرت رو گرفتن و دوباره منو بازخواست کردن که  چقدر وزنش زیاده و گفتن که. بهت چیزای چرب و نشاسته دار ندم! ماشالا به شما وزن  14/700  قد 87 (یا من قبلا" اشتباه گرفتم یا شما تغییری نکردی نسبت به ماه پیش)   دور سر  48  ماشالا به پسرم ماشالا یکی از واکسنها رو  به دستت و یکیشو به پات زدن یکم گریه کردی و بعد همه چیز  یادت رفت همونجا که داشتی گریه می کردی دیدم که دندون نیش پایینت هم در اومده و شما الان دارای 15 ت...
9 فروردين 1393

حال و هوای ما در روزهای قبل از عید+تولد یاشار

این پست در تاریخ 24 اسفند نوشته شده و فقط به خاطر دو تا عکس تایید نشده بود تا الان یعنی 6 فروردین! عزیزم   این روزا همش بیرونیم !  تا بابایی میاد خونه میپریم میریم بیرون خرید! برای شما هم لباس خریدیم! دیدی نتونستم جلوی خودمو بگیرم! یه لباس خوشگل با یه کلاه خوشگل خریدیم برات البته تصمیم نداشتیم برات کفش بخریم چون چیزی که زیاد داری کفشه ولی یه روز که تو کالسکه برده بودیمت بیرون یه لنگه از کفشت افتاد و گم شد بماند که چقدر ناراحت شدم و بابایی راه رفترو برای پیدا کردن کفشت  برگشت تا پیداش کنه و پیدا نشد  از اونجایی که تصمیم داشتم همون رو برای عید پات کنم تا با لباست ست بشه الان دیگه کفش اون رنگی جز یه ...
6 فروردين 1393

17 ماهگیت با تاخیر مبارک+پایان خانه تکانی +زلزله

نفسممممممم 17 ماهگیت با 11 روز تاخیر مبارک ببخشید که سرم شلوغ بود و نشد زودتر بیام و بهت تبریک بگم عاشقتم الان که دارم بعد از مدتها برات می نویسم خیلی خسته و داغون و خوابالو و لولو ! می باشم! بعد از 17 روز خونه تکونی که چه عرض کنم خودکشی! الان وقت کردم بیام برات بنویسم اونم در حالی که خستگیه این روزا به کنار کم خوابیدنهای شما در شب حسابی خستم کرده! خوب از شما بعید به نظر می رسه که انقدر کم خواب شده باشی ! این دندونات  نمیذاره انگار خوب بخوابی! شبها ساعت 1 می خوابی و صبح راس 9 بیدار می شی! یا بهتره بگم بیدار می شیم!  از ناله که  بگذریم می رسیم به دوستای خوبی که نگرانمون شده بودن مرسی که به فکر ما بودید عزیزان ...
18 اسفند 1392

اولین عکسهای لو رفته از یه پسر مو کوتاه!

عزیزم امروز قرار بود خونه تکونی رو شروع کنم ولی به دلایلی چند نشد! یکی از بزرگترین دلیلاش خود شمایی! نمی دونم چرا از وقتی موهات رو کوتاه کردیم بد اخلاق شدی یعنی به هم مربوطه چند روز درست نمی خوابی پریشب به زور خوابوندمت و شما 7 صبح بیدار شدی! بیدار ها ! قبراق و سرحال! حالا هر چی بهت شیر میدم که بخوابی مگه فایده داره حتی گذاشتمت رو تابت بازم انگار نه انگار تلاش 1 ساعته ی من ساعت 8و نیم نتیجه داد و شما بالاخره خوابیدی ولی سر ساعت همیشگیت که 10و نیمه بیدار شدی قیافه ی من اون لحظه قیافه ی شما اون لحظه پشتمو کردم بهت و خوابیدم چنان زدی زیر گریه که پریدم ببینم چی شده! نگو آقا بهش بر خورده از من بی محلی دیده!اشکات گوله گوله می ریخت خلاصه...
1 اسفند 1392

تشکر از دوستای عزیزم....+اولین کوتاهی موی سر پسری توسط آرایشگر(27 بهمن )92

  دوستای عزیییییییییییییییزم آخه چقدر شماها خوبین؟ جدی جدی با کامنتهای قشنگ و دلگرم کنندتون حالم عوض شد  واقعا" فکر نمی کردم انقدر دوستای مهربونی باشید خیلی دوستون دارم همتونو ببخشید اگه ناراحتتون کردم الان حالم خوبه خوبه و به داشتن دوستای خوبم افتخار می کنم من همیشه مثل یه مشاور حرفه ای! هر وقت دلم برای خونوادمو شهرم تنگ می شد  می شستم با خودم تو دلم حرف می زدم که همه مشکل دارن تو زندگیشون مشکل منم اینه باید باهاش کنار بیام ولی از وقتی که کار شوشو زیاد شده و از 6/30 صبح میره تا 7 شب یکم صبر و تحملمو از دست داده بودم که اونم با دلگرمیه شما دوستام حل شد همین جا از نسیم جووون دوست عزیز تبریزیم که با هم رفت و آمد ...
28 بهمن 1392

اندکی تلخی در این روزهای برفی (کمی از خودم )

روزای زمستونی و سرد روزای دلگیرین ...انگار  سرما و تاریکی زودرس هوا روزی 100 بار به آدم یادآوری می کنن که تنهایی....بعضی روزا  که خیلی احساس  تنهایی می کنم تو کوچه سرک می کشم کاری که مادر بزرگم با 80 سال سن و دوری از بچه هاش انجام میده! خوب چه کنم یه جورایی در بهار زندگی احساس پیری می کنم! سرک می کشم ببینم چراغ بقیه ی خونه ها روشنه یا نه رفتن گردش رفتن خونه ی فک و فامیل داشتشون! یا کمه کمش خونه ی مادری خواهری..... این روزام پر از تنهایی و حسرته ....شهر من 800 کیلومتر دورتر  پشت کوها گم شده ...فک و فامیل داشتم ...جایی دور تر از من  زندگی می کنند و فقط اسمی ازشون دارم که به دیگران  پز بدم و بگم دایی؟ اووووه ...
24 بهمن 1392

عکسهای تولد 1 سالگی با n روز تاخیر.........

عزیزم دیدم بیکارم گفتم بیام چند تا عکسی که از تولد 1 سالگیت خالت  چند ماه پیش برام فرستاده بزارم تو این پست! شرمندتم عزیزم برای یاداوری می گم  که تولد 1 سالگیه شما با حضور مامان و بابای من +خاله و شوهر خالت و آیلین جووون و دختر داییه من با شوهرش و ترنم جووون  تو یکی از ویلاهای بندر انزلی که کرایه کرده بودیم برگزار شد بازم یاداوری کنم که اون روز تولد بابایی و شما رو با هم گرفتیم   اینم آیلین جونم     ...
21 بهمن 1392

دندون 12 و 13 ....

گلم مبارکت باشه! نه به اون موقع که مونده بودی رو 8 تا دندون نه به حالا که روزی 1 دندون داری در میاری! دیروز دندون 12 رو در آوردی که آسیاب پایین سمت چپ خودته و امروز دیدم دندون 13 رو در آوردی که اونم نیش بالا سمت راست خودته دندون 11 هم کامل در اومد و یه ذره لثه ی خوشگلت رو خونی کرده ولی تو بگو یه ذره نق بزنی ! اصلا" انگار درد نداره! نداره؟  جالبترین قسمت و البته عجیبترین اینه که واقعا" رشد دندونات خیلی سریعه! تو چند روز کامل میاد بیرون  مونده 3 تا نیش کاش اونم تو 3 روز آینده در بیاد خلاصصصصصصصصص عزیزم خدا خیلی منو دوست داره ! باور کن !  من خیلی برای غذا خوردنت حرص می خوردم! نه اینکه نخوری ....خوبم می خورد...
19 بهمن 1392

دندون یازدهم ...

عزیزم فدات بشه مامانت امروز دیدم  دندون آسیاب بالا سمت چپ خودت در اومده و از اندازش متوجه شدم همراه دندون دهم باهم در اومدن و من نفهمیده بودم عاشقتم عزیزم ایشالا همش زودی دراد دیگه راحت بشی دیشب هم رفتیم خونه ی عمه الهامت و یاشار از دیدنت کلی خوشحالی کرد هی جیغ می زد و می خندید و می خواست بیاد روی شما! فکر می کنی عکسالعمل تو چی بود؟ هیچی  انقدر بی تفاوت سرد نگاش می کردی ! آخه بچه انقدر قد ! نمی دونم چرا اصلا" علاقه ای به نی نیها نداری  البته بچه های 5...6 ساله به بالا رو دوست داری و می چسبی بهشون ولی کوچولوها رو تحویل نمی گیری  خلاصه هر جا می رفتی یاشار دنبالت چهار دست و پا میومد چند بار هم می خواست موهاتو...
15 بهمن 1392