آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

تشکر از دوستای عزیزم....+اولین کوتاهی موی سر پسری توسط آرایشگر(27 بهمن )92

1392/11/28 2:42
نویسنده : شهرزاد
2,081 بازدید
اشتراک گذاری

 

دوستای عزیییییییییییییییزمبغل

آخه چقدر شماها خوبین؟ جدی جدی با کامنتهای قشنگ و دلگرم کنندتون حالم عوض شد  واقعا" فکر نمی کردم انقدر دوستای مهربونی باشید خیلی دوستون دارم همتونوقلبقلبببخشید اگه ناراحتتون کردم الان حالم خوبه خوبه و به داشتن دوستای خوبم افتخار می کنم قلب من همیشه مثل یه مشاور حرفه ای!نیشخند هر وقت دلم برای خونوادمو شهرم تنگ می شد  می شستم با خودم تو دلم حرف می زدم که همه مشکل دارن تو زندگیشون مشکل منم اینه باید باهاش کنار بیام ولی از وقتی که کار شوشو زیاد شده و از 6/30 صبح میره تا 7 شب یکم صبر و تحملمو از دست داده بودم که اونم با دلگرمیه شما دوستام حل شد همین جا از نسیم جووون دوست عزیز تبریزیم که با هم رفت و آمد داریم و نی نیش یاسمین جونه تشکر می کنم که با اس ام اس قشنگش اشکمو در آورد و بهم یاد آوری کرد که هیچم تنها نیستم فقط باید خودم بخوام تا از این تنهایی در بیام نسیم جووون مثل خواهرمی خانومی کدوم دوستی انقدر مهربونه؟ از بقیه ی دوستای گلم هم تشکر می کنم  چه دوستایی که خصوصی فرستادن چه بقیه ی دوستای عزیزم .... میام تک تک جوابتونو میدم به زودی  قلب

خوب بریم سراغ پسری بایک پست مثل همیشه طولانییییییییییی

عزیزمقلب

امروز یکم بد اخلاق بودی و همش جیغ می زدی و می خواستی بیام باهات بازی کنم ! هر چیزی هم از دستت می گرفتم گریه می کردی ! رفتی تو اتاقت سوار ماشینت شدی و گاز گاز گاز تو دل وسایل اتاقت! هی از این ور می خوردی به اونور ...آوردمت تو حال با ماشینت بازی کنی از شانس من شارژش رو به اتمام بود و نمی رفت ..گریه گریه! گریه می گم ها! اشک! که چرا ماشینم گاز میدم نمیره! وای !حالا خر بیار باقالی بار کن! مگه می تونستم حواستو به چیز دیگه ای پرت کنم مکافاتی داشتم باهات! صبحونتم که  زیاد نخوردی و همش دستت تو دهنت بودو با عصبانیت انگار یه چیزی تو دهنت باشه می خواستی درش بیاری! فکر کنم دندون جدیدت لثت داره می شکافه ! نمیذاری نگاه کنم ببینم چه خبره! بهر حال بعد از کلی نق زدن خوابیدی ولی همش تو خواب وول می زنی بمیرم واست دیشبم همش وول می زدی فکر کنم دندون نیش پایین سمت چپت باشه  تا ببینیم چی می شه!

از وزنت می خوام برات بگم! قبلش بگم ماشالا ! اگه ترازوهای خونه ی خودمون و مامان جون تبریزی درست نشون داده باشه شما الان 14/200 هستی البته چند روز پیش وزنت کردم یه بارم بعد از شام وزنت کردم که 15/600   نشون داد! خوب طبیعیه اگه 1 کیلو خورده باشی! نه؟ راستش واقعا" نمی دونم چقدر باید بهت غذا بدم هر چی بدم می خوری یه بار انقدر خوردی بالا آوردی! بعد از اون همش دارم فکر می کنم چیکار کنم؟! قبلا" که نمی خوردی و کلی باید سرت رو گرم می کردم بخوری یه معضل بود! حالا که می خوری یه مشگل دیگه پیش اومده!  خوب وقتی می بینم داری می خوری می گم لابد بازم گشنته که هی می خوری! دیروز همینطوری قدت رو هم گرفتم 87/5 بود اگه درست گرفته باشم  سایز پاتم بگم! 25! نمی دونم مال همه ی همسن و سالات انقدره یا شما پاهات بزرگ تشریف دارن! البته 24 هم می تونی بپوشی ولی مشکل من با پای شما تپل بودنشه! که اگه کفش از طول اندازه باشه هم در قسمت بالای پات دچار مشکله و تنگه بهر حال الان 25 راحت پات میره و  پات کل کفش رو پر می کنه! حتی اون چکمه ی سیاه سفیدت هم دیگه پات نمی کنم چون به سختی پات میره و فکر کنم کوچیک شد رفت!

تو این مدت که چیزی ننوشتم یه سر لاله پارک رفتیم البته دوبار رفتیم یک بارش که انقدر ترافیک بود برای رسیدن به پارکینگ.... از همونجا برگشتیم خونه و نرفتیم تو! ولی بار دوم با عمه الهامت و یاشار و مامان جون تبریزی رفتیم ...شما راه می رفتی و یاشار تو سبد نشسته بود  موهاتم دم اسبی بسته بودیم و کلی توجه ها رو به خودت جلب کرده بودی چون از یک طرف موهات بلند بود و از طرفی لباس پسرونه تنت بود! فکر کنم درگیر شده بودن که شما دختری یا پسر و هی باهات بازی می کردن و راجع به موهات صحبت می کردن البته این روزای آخریه که موهات بلنده چون امروز فرداست که موهات رو کوتاه کنیم با اینکه دوسشون داریم ولی خیلی بهم ریخته شده و نباز به مرتب شدن داره !

راستی 5 شنبه از لاله پارک رفتیم خونه ی مامان جون تبریزی و چون دیر برگشته بودیم ساعت 11 شام خوردیم و شب هم همونجا موندیم! طبقه ی بالای خونشون رو ساختن و برای عید میرن بالا می شینن و پایین رو کرایه میدن ما هم رفتیم بالا خوابیدیم و صبح جمعه هم جای دوستان خالی پدر شوهر یعنی بابابزرگت سرشیر عسل گرفته بود که خوردیم و برگشتیم خونه و من شما رو حموم کردم و آماده کردم برای شب که دوباره رفتیم خونشوننیشخنداگه بگید بد نگذره حق دارید! خوب بود بدم نگذشت ! یاشار هم اونجا بود و یه کتک کاری با هم کردی! البته اون موهای شما رو کشید چون 5 ماه ازت کوچیکتره هنوز نمی دونه نازی کردن یعنی چی ولی شما که می دونی اصلا" اذیتش نکردی فقط من دیدم افتادی رو زمین و یاشار اومده نشسته بالای سرت و حالا موهاتو نکش کی بکش! خیلی دلم برات سوخت عزیزم تا منو دیدی بغض کردی و زدی زیر گریه ! خوب چیزی که عوض داره گله نداره! خودت وقتی کوچیک بودی البته کوچیکتر از یاشار( چون وقتی مثل یاشار 11 ماهت بود کامل می فهمدید و دیگه کسی رو نمی زدی) موهای آیلین بیچاره رو کم نمی کشیدی! بهر حال یاشار هم بزرگ می شه و کم  کم معنی نازی کردن رو می فهمه

راستی اینم نگفتم که چند روز پیش رفته بودی نشسته بودی رو صندلی نهار خوری و یهو ادای عطسه کردن دراوردی بالای چشمت خورد به شیشه ی نهار خوری و همون لحظه سیاه شد و شما هم یکم گریه کردی ولی زود آروم شدی با این حال هنوزم انگار سایه کشیدی و هی داره رنگ عوض می کنه اول سیاه بود بعد بنفش شد الان هم سیاهه هم بنفشه هم زرد!

از خونه تکونی برات بگم که بی صبرانه منتظرشم می دونی چرا؟ چون وقتی آدم بیفته رو دور کار دیگه زمان و مکان رو فراموش می کنه و یهو می بینه ای داد بیداد! کی عید شد؟! عید هم که قراره بریم اراک و کاشان مثل پارسال  حتما" کلی خوش می گذره تازه بعدشم من و شما دوباره می مونیم  پیش نانانیشخند یه چیزی رو تو همین وبلاگت هم به تو هم به دوستای خوبم بگم ما و نانا اینا می خوایم در سال آینده با هم خونه بسازیم تو تبریز! می دونی یعنی چی؟ یعنی نانا میاد تبریز زندگی کنه وای به شدت منتظر اون روزم که با هم تو یه ساختمون بشینیم البته در طبقه های مجزا ...دوستای گلم دعا کنید زودتر همه چی جور بشه و ما کار خونه سازیمون رو شروع کنیم ...دیگه اون موقع من یکی که هیچ غمی ندارم ...خوب بگذریم داشتم راجع به خونه تکونی می گفتم از 1 اسفند شروع می کنم ...زود شروع می کنم چون هر روز شاید 3 یا 4 ساعت بیشتر نتونم کار کنم اونم زمانی که شما خوابیدی  اینم نگفتم که شما جدیدا" خیلی خوب و پشت سر هم می خوابی ماشالا  3 یا 4 ساعت پشت سر هم می خوابی از ساعت 2/30  ظهر می خوابی تا ساعت 65/30 یا 6 یا 6/30 بستگی داره چقدر گرسنه شده باشی چون تازه اون موقع بیدار میشی و نهار می خوری!

از کارای جدیدت

دو هفته ای هست که به عقب عقب راه رفتن علاقه پیدا کردی و کل خونه رو با خنده و ذوق شوق عقب عقب میری!

به کلاه باباجون تبریزی خیلی علاقه داری و تا میریم خونشون میزنی تو سر خودت و میری سراغ کلاهش چون جاشو بلدی

وقتی دستشویی بزرگ می کنی پوشکتو می کشی که عوضت کنم

یکی دوهفتس که یکم شرم و حیا پیدا کردی و موقع دستشویی کردن میری قایم می شی البته همیشگی نیست بعضی وقتام زول می زنی تو چشممون و...

به عروسکت که بابایی اسمش رو گذاشته مهران میگی ماما!

راستی اینم بگم که مصرف پوشکت از زمانی که پر خور شدی رفته بالا و به 5 تا در روز رسیده همشم دستشوییه بزرگ!

نمی دونم قبلا" گفتم یا نه عاشق پرتقال و نارنگی هستی و روزی 2 الی 3 تا می خوری هر چند من بیشتر از یکی نمیذارم بخوری ولی اگه بابایی یا باباجون تبریزی رو ببینی دیگه از من حساب نمی بری میری خودت بر میداری میای میدی به یکیشون تا برات پوست بکنه

اگرم کسی بهت نده خودت اقدام می کنی! عکسشو میذارم ببین

به جوراب دیگه نمی گی دا(کفش)یا می گی( جو )یا می گی( جوراب) عین کلمه ی اصلی.و خیلی دوست داری تا می بینی میگم بیا جورابتو پات کنم سریع پاهاتو میاری جلو با خنده و خوشحالی

امروز باهات بن بن بن کار می کردم بعد از کلی وقت که طرفشم نرفته بودم ...این دفعه خوب همکاری کردی و دست...مو....پا....گل و آب رو می چیدم جلوت  می گفتم مو کو؟ برش دار و شما همزمان می گفتی مو و برش میداشتی بقیه هم به همین ترتیب با این حال هنوز آب رو از همش بیشتر دوست داری!

اینم عکسات

چند وقت پیش در حال حمل کیف بابا اونم با اخم!

 

اینجام تازه از خواب پاشدی که چشمت افتاده به تی وی

اینم بالای چشمت که سیاه شده( روز اول)

اینم روز دوم

اینم همین از نمای دورتر

یعنی این عکس پایینیه خدااااااس داشتم ازت عکس می گرفتم تو خونه ی مامان جون تبریزی یهو خودتو این شکلی کردی

از دست شما که هی در رو باز می کنی مجبوریم در رو قفل کنیم اما مثل اینکه کور خوندیم! شما داری یاد می گیری قفل رو باز کنی و با این تفاسیر فکر کنم یکی دوروز دیگه بازش کنی

آراد:مگه چیه؟عصبانی

اینم قیافت اون لحظه! یعنی کشته ی دهن بازتم!

اینجام نا امید شدی!

این روزا اکثرا" اینطوری می گذره! یعنی میری لم میدی رو مبل و برنامه ی مورد علاقت رو می بینی

لوس مننننننننننماچ

البته خیلی وقتام به جای مبل سر از کشو در میارهابرو

ولی خوب بعد از اینکه یه دستی به سر و روی کشوها کشید خودش مثل آقاها میاد دوباره از روی مبل برنامه هاشو پیگیری می کنه

اینم پریروز خونه ی مامان جون تبریزی شما و یاشار

 

تو این عکس که می بینی علی کوچولو رو شما تشریف دارن! خودت رفتی رو تابت نشستی و اصرار اصرار که علی رو بذارم روت!

بعد کلی ذوق کردی و مواظبش بودی که نیفته!

 

قند عسلم...مطالب بالا رو ظهر که خواب بودی گذاشتم اما فرصت نکرده بودم تمومش کنم که اتفاقا" ساعت 8:30 شب مامان جون و باباجون تبریزی زنگ زدن که می خوان بیان شما رو ببرن سلمونی! و اومدن خونه تا من حاضرت کنم و بری برای کوتاه کردن موهات این عکسها مال قبل از کوتاهیه که آمادت کرده بودم برای رفتن 

موهای نازنینت ناراحت

اینم تو سلمونیه که با بابا و بابا جون رفتی و من و مامان جون موندیم خونه و برای شام هم مامان جون و باباجون رو امشب نگه داشتیم و منم تندی میرزا قاسمی درست کردم البته آبگوشت هم درست کردم ولی چون امیدی به پختن نخود لوبیاش در اون زمان کم نداشتم دست به کار شدم میرزا قاسمی درست کردم جای دوستان خالی

تو سلونی اول فکر کرده بودن شما دختری! دو تا بودن دوتاشونم همین فکر رو کرده بودن! شنیده ها حاکی از اینه که اولش خوب بودی شاید 1 دقیقه ی اول! بعد 4 نفری همه گرفته بودنت  بس که گریه کردی و وول خوردی! بمیرم برات عزیزم

البته من که نفهمیدم چرا اولش پیش بند داری بعدش نداری! باباجون موهای کوتاه شدت رو داده بهم که بذارم تو آلبومت  ...اولش که اومدی کلی ماچت کردم ولی کم کم دلم برای موهای کوتاه شدت تنگ شدگریهقیافت هم تپل شده هم بزرگ شده همونطور که نانا حدس می زد کاش زودی موهات در بیاد این بار  دیگه نمی زنیم تا مدرسه قوووووووووول فعلا" عکسی از بعد از اصلاح ندارم یعنی دارم تو گوشیه باباییه حال ندارم بریزم تو لپ تاپ در کل خوب شدی فقط دیگه مرد شدی اصلا" قیافت یه جور دیگه شده همه جوره خوشگل منیقلب

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان آیسو وآیسا
28 بهمن 92 13:14
وای ارادی چشمت چرا اوف شده کوتاهیه موهات مبارررررررک چه عکسهای ناززززززززززززززززززززی
شهرزاد
پاسخ
خاله از بس کارای خطرناک می کنم! مرسی خاله جون
persian mom
28 بهمن 92 14:59
عزیزم بمیرم .. خدارحم کرد تو چشمش نخورد موهاتو کوتاه کردیییییییییییییییی.. مبارک باشههههه منم میخوام برای عید موهای ارمیارو کوتاه کنم اندازه موهای اراد شده ولی فر داره پایینش .. ایشالله هم زودتر مامانت بیاد همسایت شهه
شهرزاد
پاسخ
خدا نکنه خانومی آره واقعا" خدا خیلی رحم کرد ....خوب فکراتو بکن خانومی پسری یهو بزرگ می شه! ببین آمادگیشو داری یه دفعه با یه مرد مواجه بشی؟
مامان ماهیار
28 بهمن 92 17:27
شهرزاد جون انشالله به زودی ساخت و ساز خونه تون فراهم بشه و نانا پیش شما زندگی کنه مبارکه باشه موهای آراد را کوتاه کردی انشالله سلمونی دامادیش
شهرزاد
پاسخ
مرسی خانومی خیلی مهربونی خدا از دهنت بشنوه و ما به آرزومون برسیم
ناهید
28 بهمن 92 20:51
مبارکت باشه گلم.سلمونی عروسی بری .
شهرزاد
پاسخ
واااااااا مگه من مرده باشم
سودا
28 بهمن 92 23:30
شهرزاد جون میتونم بپرسم شما کجای تبریز ساکن هستین؟
شهرزاد
پاسخ
بله خانومی ما خیابان قطران جنوبی می شینیم نزدیکه ابوریحانه
عاطفه مامان الای
29 بهمن 92 11:15
وای چرا آراد تو سلمانیه بردی موهاشو کوتاه کنی مه نگفتم نکن شهرزاد آخ که خیلی حیف شد من موهاشو دوست داشتم کدوم خبیثی دستور داد کوتاهش کنن بابا بچه هست خیلی هم ماهه ایندفعه نزار بزنن
شهرزاد
پاسخ
رفت دیگه عاطفه جوووون دیگه موهاش از دست رفت یکم موهاش کم پشت بود آخه از وقتی به دنیا اومده بود نزده بودیم پاییناش کم پشت بود زدیم که پر پشت بشه نه دیگه نمی زنیم تا مدرسه
الهه
29 بهمن 92 22:15
موهای خوشگلت مبارک آراد جون .شهرزاد جون به روزیماااااااااااااا
شهرزاد
پاسخ
مرسی خاله جونش الان میام خانومی
مامی سارا
1 اسفند 92 10:27
شهرزاد جون امیدوارم دلتنگیات زود برطرف شه نانا زود بیاد پیشتون واسه همیشه کنار هم زندگی کنین ولی عزیزم میبینم پسملی خوب سرگرمت کرده وخیلی هم شیطون شده تو عکساش شیطونی از چشاش میباره....همیشه خوش باشی عزیزم
شهرزاد
پاسخ
مرسی عزیزم خدا از دهنت بشنوه ایشالا شما هم به همه ی آرزوهات برسی که انقدر خوش قلبی
مامان رایان
1 اسفند 92 14:09
مبارکهههههههه عسیسسسسسم ایشالا سلمونی دومادیتو بری.....خیلی حیف شده موهاش نازبود اما خوب برای رشد بچه ها بهتره موهاشون زودزود کوتاه بشه....مامانش بجای من ببوسش
شهرزاد
پاسخ
مگه پسر من قراره دومادم بشه خیلی بهم ریخته شده بود یکمم کم پشت بود پاییناش گفتیم یه بار بزنیم دیگه نزنیم
شقایق(مامان ارشان)
11 اسفند 92 17:49
الهی خاله واسه چشمات بمیرم. خیلی کبود شد. ایسالا زودی خوب شه!!!!!!!!! فدای تلویزیون نگاه کردنت. موهات خیلی خوشگل شده بود خاله ای ولی ب نظرم موهای نوزادی باید کوتاه میشد ........... ب قول مامانی دیگه تا موقع مدرسه کوتاهش نمیکنی!!!!!!!! عکساتم مثل همیشه زیباست
شهرزاد
پاسخ
خدا نکنه خاله جووونم آره الان موهام پر تر به نظر می رسه
شقایق(مامان ارشان)
11 اسفند 92 17:51
وااااااااااااااااااااااااااااای راستی خبر مهمه رو یادم رفت نظر بدم خیلی خوشحالم ک نانا میاد پیشتون خیلی خیلی خوشحال شدم تند تند دعا میکنم ک زودتر بیان
شهرزاد
پاسخ
مرسی خاله ایشالا شما هم به آرزوهاتون برسی