آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اندکی تلخی در این روزهای برفی (کمی از خودم )

1392/11/24 16:36
نویسنده : شهرزاد
585 بازدید
اشتراک گذاری

روزای زمستونی و سرد روزای دلگیرین ...انگار  سرما و تاریکی زودرس هوا روزی 100 بار به آدم یادآوری می کنن که تنهایی....بعضی روزا  که خیلی احساس  تنهایی می کنم تو کوچه سرک می کشم کاری که مادر بزرگم با 80 سال سن و دوری از بچه هاش انجام میده! خوب چه کنم یه جورایی در بهار زندگی احساس پیری می کنم! سرک می کشم ببینم چراغ بقیه ی خونه ها روشنه یا نه رفتن گردش رفتن خونه ی فک و فامیل داشتشون! یا کمه کمش خونه ی مادری خواهری..... این روزام پر از تنهایی و حسرته ....شهر من 800 کیلومتر دورتر  پشت کوها گم شده ...فک و فامیل داشتم ...جایی دور تر از من  زندگی می کنند و فقط اسمی ازشون دارم که به دیگران  پز بدم و بگم دایی؟ اووووه  معلومه که دارم 4تاشم دارم! عمه آره بابا 2 تا دارم ! این روزا احساس ترک شدگی و بی کسی بدجوری آزارم میده ...باید اعتراف کنم که در نهایت خباثت و بد جنسی حسودی می کنم به همه ی کسانی که پدر و مادر شون رو لا اقل هفته ای یک بار می بینن! نه اینکه مثل من دور افتاده و بی کس تنها با تلفن هفته ای چند بار صدای هم رو بشنویم و آخر ماه قبض تلفن  اعلام کنه  که دوری ما رو کاملا" درک می کنه!روزهارو به امید تابستون می کشم تا شاید باد گرم بهاری   تنهاییمو به روم نیاره شبها انقدر دیر از راه برسن که تمام نداشته هامو با پرسه زدن تو خیابونهای پر از امید گم کنم ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ساريه
25 بهمن 92 11:52
شهرزاد عزيزم وقتي نوشته هات رو خوندم ياد 4سال دوران دانشجويي خودم تو تبريز افتادم ياد ياد آپارتماني كه چه هانكشيدم از دست همسايه هاش ولي عزيزم تو اين گل پسرو داري ديگه دلتنگيت واسه چيه دست به قلمت عاليه همينه كه من نمي تونم دل بكنم از وبلاگت
شهرزاد
پاسخ
مرسی ساریه جون از لطفت اتفاقا" منم از دست همسایمون دیوونه شدم از بس بیشعورن باور کن بیشتر ناراحتیم از دست ایناست
شقایق(مامان ارشان)
25 بهمن 92 18:42
عزیزم نبینم دلت بگیره........ منم ی جورایی عین تو ام.......... البته خداروشکر مامانم هست... ک خودش ی دنیاس ولی درکت میکنم.
شهرزاد
پاسخ
مرسی شقایق جووون از بابت همدردی و دلگرمیت خانومی قدر مامان رو که پیشته بدون واقعا" دوری از مادر خیلی سخته به خصوص اینکه مامانی هم باشی
جیران بخشنده
25 بهمن 92 22:14
شهرزاد
پاسخ
مهدیه
26 بهمن 92 0:57
ببخش اگه ناراحتتر شدی مثلا اومدم همدردی کنم
شهرزاد
پاسخ
نه مهدیه جووون چرا ناراحت؟! اتفاقا" دلگرمیه خوبی بود چون راستش خونواده ی شوهر من این جوری نیستن و این باعث شد قدرشونو بدونم مرسی خانومی دوست خوبمی
persian mom
26 بهمن 92 3:46
خصوصی چک کن تومار نوشتم
شهرزاد
پاسخ
دیدم خانومی واقعا" فکر خوبیه! یه پست بذار در این مورد میام وبلاگت جواب میدم
آرشیدا
26 بهمن 92 17:06
واااااااای نگو شهرزاد جون من همیشه آرزوم این بود که تو یه شهر دیگه باشم.البته از همه ی کسایی که دورن از خونواده و فک و فامیل این حرفهای تو رو شنیده بودم اما نمیدونستم واقعا اینقدر سخت باشه.ناراحت نباش تو پسره گل پسری پیشت داری که از بودن در کنار همه ی فک و فامیلم بیشتر خوش میگذره برات.
شهرزاد
پاسخ
تا از خونوادت دور نباشی قدرشونو نمی دونی البته من کم دوری نکشیدم زمان دانشگاه هم مهاباد درس خوندم و دقیقا" همین قدر دور بودم ولی الان انگار بیشتر دوریشون حس می شه قدر این لحظه ها رو بدون ..یه چیزی رو داری که خیلیها آرزوشو دارن
مامان سویل و اراز
27 بهمن 92 0:48
اخه بمیرم شهرزاد جون چیزی نمیتونم بگم چون بعضیا مثل تو خانواده شون فرسنگها ازشون دوره و تنهاست و بعضیا خانوادشون بیخ گوششونه بازم تنهان زندگیه دیگه باید هر جور میزنه برقصیم بازم شکر کن عزیزم
شهرزاد
پاسخ
آره شهره جون راست می گی خیلی از دوستای وبلاگمم همینو گفتن که خونوادشون پیششونه ولی تنهان واعا" این سخت تره مرسی از دلگرمییت واقعا" دوستای خوبی دارم که یکیشون هم تویی خانومی
مامان پارمیس
27 بهمن 92 2:30
وای شهرزاد جونم بیا بغلم عزیزم منم گاهی این حسو پیدا میکنم با این تفاوت که تو دوری از خانوادت من نزدیکشون ولی انگار تو یه کشور دیگه زندگی میکنم اینقدر که بینمون فاصله افتاده خیللللی احساس بی کسی میکنم ولی وقتی چشمم به دخملی میوفته همه چی از یادم میره تو هم قربونش برم آراد رو داری این جور موقعه ها به کارای گل پسری نگاه کن همه چی از یادت میره
شهرزاد
پاسخ
مرسی دوست جونم حق با تویه باید یه کاری کنم که یادم بره چقدر از هم دوریم سر خودمو گرم کردم با خونه تکونی تا زود بگذره
محبوبه مامان الینا
27 بهمن 92 7:30
نبینم دوستم احساس تنهایی کنه و ناراحت باشه ...عززززززیززززززززززم نگران نباش خیلی ها رو میشناسم که کنار همه اعضا خونواده ش هستن اما باز هم تنهان! خودتو مشغول کارهای مختلف کن یه ماه بیشتر نمونده تا فصل سرما و زود تاریک شدنهای دلگیرش تموم شه
شهرزاد
پاسخ
مرسی محبوبه جووون خیلی مهربونی با داشتن دوستای خوبی مثل شما دیگه احساس تنهایی نمی کنم
ناهید
28 بهمن 92 20:50
دعا کن همه چی زود حل بشه تا ما هم دور هم جمع بشیم.
شهرزاد
پاسخ
الهه
29 بهمن 92 22:01
الهیییییییییییییییییییییییی فدای تو شهرزاد جون میفهمم چی میگی خانومی ایشالله که همیشه خونتون گرم و شاد باشه و پیش شوهر مهربون و پسر گلت زندگیتون خوش و خرم بگذره دوست گلم تا یادم نرفته بگم منم با ابنکه مامانم و خواهرام اینجان ولی اکثرا تنهام ببین اگه شوهرت اجازه بده ادرس بدم بیا خونه ما خوشحال میشم
شهرزاد
پاسخ
وااااااااااااااای الهه جووون مرسییییییییییی خیلی مهربونی مثل بقیه ی تبریزی ها ... با داشتن دوستای خوبی مثل تو دیگه احساس تنهایی نمی کنم از دعوتت هم ممنون خانومی شوشو که کاری نداره خودم تنبلم بازم مرسی از این همه مهربونیت
لیلا
2 شهریور 93 11:39
شهرزاد جون نبینم اینقدر غصه دار باشی...خدا رو شکر کن یه پسر بانمک و یه شوهر مهربان داری منم با اینکه خانوادم پیشمن ولی چون خواهر ندارم اکثرا تنهام..البته من از اطراف تبریز(کلیبر) هستم دعوتت می کنم آخر هفته ها بیاین شهر ما خیلی با صفاست..مثل یه خواهر نداشته ام خوشحال میشم..اگه دوست داشتی بگو ادرس بدم
شهرزاد
پاسخ
مرسی دوست عزیزم هم بابت دعوتت هم بابت نظرت ...خدا رو شکر این پست قدیمیه مال زمستونه الان که تابستونه اوضاع خوبه ! حالا تا ببینیم زمستون امسال چی می شه! کلیبر رو خیلی می دوستم اونجا یه بار اومدم رفتیم قلعه بابک خیلی شهر خوشگلی دارید