آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

دیگه اومدییییم

1398/8/8 17:55
نویسنده : شهرزاد
492 بازدید
اشتراک گذاری

من برگشتم  بعد از کلی وقت بالاخره اومدم  اینیستامو بستم و بیخیالش شدم تا بتونم به خودم و زندگیه قبل از اون برگردم  باورت نمی شه پسرم از هیجانه این نوشتنه دوباره دارم اشک  میریزم و می نویسم برات

نمی دونم چی بنویسم انقدر نبودم که رشته ی تمام کاراتو حرفاتو بزرگ شدنات از دستم در رفته فقط یارمه عکسای تولد پارسالت رو قرار بود بذارم وای که یک ساله نبودم وای حالا تولد امسالتم هست

در کل بگم پیش دبستانی رو به خوبی تموم کردی و همیشه معلمو مدیرت راضی بودن ازت .برای امسال هم رفتی  که کلاس اول  خیلی خیلی باهوشتر از چیزی هستی که فکر می کردیم خدارو شکر که درست به من نرفته 😅

همه ی شعرهای کتابتو تا معلم تو مدرسه می خونه بلافاصله حفظ می شی و میای تو خونه می خونی هر هفته 5 ستاره رو کامل می گیری علومت عااالیه  ریاضیت عالییه عاشق  بخش کردن و املا نوشتنی  داخل کلاس معلم همیشه تشویقت می کنه  هر وقت می خواد درس بپرسه اول تو رو صدا می کنه البته خودت همیشه داوطلب می شی قبل از اون قرآنت عالیه خداروشکر لازم نیست اصلا بشینم باهات درس کار کنم فعلا که عاشق مدرسه ای و درسات عالیه راستی عشقم یه اتفاقی افتاده که من اولش خیییلی ناراحت بودم ولی الان دیگه ناراحت نیستم شما عینکی شدی .می دونی منم کلاس اول دبستان که بودم  عینکی شدم تو هم دقیقا مثل من منتها چشمات فقط آستیگماته مال من نزدیک بین هم بود  بهر حال شدی مثل این بچه مهندسا 😂

یاشار هم خیلی بزرگ شده اونم کلاس اوله  قدش خیلی بلند شده شما خودت جز قد بلندهای کلاسی ولی یاشار از شما یه سرو گردن بلندتره البته مدرسه هاتون یکی نیست اون مدرسه ی دولتی میره نزدیکه خونشون شما هم مدرسه ی سر کوچه میری بابا صبح می بردت منم ساعت یک ربع به دو پیاده میام دنبالت

خبر دیگه اینکه تابستون رفتیم قبرس با ماشینه بابا وحید زمینی رفتیم .با دایی و زنداییه من و ناناجون و بابا وحید کلی از شهرهای ترکیه رو دیدیم و موندیم و گشتیم تا رسیدیم به مرسین و از اونجا سوار کشتی شدیم هفت ساعت داخل کشتی دریای اژه رو گی کردیم از شب تا صبح تا رسیدیم قبرس  دو هفته سفرمون طول کشید عاشق دریا و استخر بودی مدام تو آب بودی حسابی برنزه شده بودیم هممون و شما بیشتر از همه حتی سوختی و تاول زد بدنت  قبرس که بودیم  یک روز هم سوار کشتی تفریحی شدیم و وسط دریا هممون پریدیم تو آب یعنی خیلی بهت خوش گذشت دریای خیلی شور و خیلی شفاف و تمیزی بود روزای خوبی رو گذروندیم از ترکیه خیلی خوشم اومد شهرهایی که گشتیم غازیان تپ.مرسین.دیار بکر.وان چند تا دیگه هم بود یادم نیست اسمشونو .وان یک روز موندیم و حسابی خرید کردیم  شهر خوب و خوش آب و هوایی بود جنساشم که عاااالی

از مسافرت که بگذریم

راجع به فوت داییم بگم برات که شب خوابید و توی خواب سکته کرد و صبح رو ندید  نانا جوون نابود شد از غصه ی مرگ برادرش انقدر گریه کرد انقدر خودشو زد هموزم حالش مثل قبل نیست داییم 70 سالش شده بود تازه  خیلی هیکلی و ورزشکار بود  سر کار می رفت هنوز خلاصه که غم بزرگی بود برامون

خبر دیگه اینکه خاله شهنازت اینا از اهواز اومدن بیرون بالاخره منتها نیومدن تبریز 😔 رفتن تهران زندگی کنن الان چند ماهی می شه که  تهرانن

یه خبر خوب بهت بدم که هیشکی جز من و بابات و خودت و دوستای وبلاگی نمی دونن می خوام برات نی نی بیارم 😀البته هنوز خبری نیست ولی به زودی خبرشو میدم تو وبلاگت خودت همیشه می گفتی داداش می خوای بابات مخالف بود بالاخره راضیش کردم  

راستی برای تولد امسالت برات خوکچه هندی خریدیم 😜خیلی نااازه

دیگه چیزی یادم نمیاد پست بعدی رو الان سعی می کنم بذارم برات عکسهای تولد پارسالت رو میذارم و اگه شد بقیه ی عکسا

پسندها (3)

نظرات (2)

عمه فروغعمه فروغ
8 آبان 98 19:38
موفق باشی گل پسر😘 همیشه به خوشی💗 ممنون میشم ما رو دنبال کنید🌹
نازینازی
9 آبان 98 14:11
عزیزم دنبالتون کردم ممنون میشم دنبالم کنین🙏