آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکس

مامان بزرگت(مامان بابات) برای شما عینک شنا خریده بود و اینجا رو شما تست می کردن تو عکس بالا که همین امشب گرفتیم رفته بودیم خونه ی عمت برای چیدن سیسمونی و شما  با خرس نی نی عکس گرفتی ...
4 شهريور 1392

گردش و خرید عید

خوشگلم دیروز رفتیم فروشگاه رفاه  تو رو هم بابایی گذاشت تو آغوشیت منتها  این بار صورتت رو به طرف  بیرون گذاشت و شما از این بابت خیلی خوشحال بودی گویا! چون با تعجب همه رو نگاه می کردی و کیف می کردی بقیه هم وقتی شما رو می دیدن قربون صدقت می رفتن و به آذری می گفتن الله نه دوزلودی! فکر کنم معنیش می شه خدا چه با نمکه ! یکی دیگه از کاپشنهاتم اندات شده  که دیروز تنت کرده بودیم  خیلی بهت میاد کلا" رنگ سورمه ای خیلی بهت میاد اینم عکسش بعد از کلی خرید کردن از رفاه(کلا" من عاشق خرید از رفاه هستم پسمل) رفتیم منصور برای عیدت کادو خریدیم  یه لباس خوشگل که روش عروسک داره عکسشو گرفتم میذارم  منتها به ما...
4 شهريور 1392

نیم وجبی شیطون بلا....+عکس

نازگلم گل گل مامان این روزا دست من و باباتو می گیری می خوری  نه بهتره بگم گاز می گیری با لثه های خوشگلت  قبلا" وقتی می خوردی فقط مک می زدی البته مک زدن می گم ها!!! دست مامان ناهید رو کبود کرده بودی ! ولی الان هدفت خاروندن لثه هاته انگار ..کلی هم دردمون میاد من و بابات ! اصلا" یه شیطونی شدی که دومی نداری   داد و جیغ و ویغ ....یک جا بند نمی شی می خوابونیمت می خوای بشینی می شونیمت می خوای وایسی! بلندت می کنیم می خوای بغلت کنیم بغلت می کنیم می خوای بخوابی! عروسک فیل بچگیهای باباتو می  خوری در حدی که  بعدا" می شه چلوندش خیسه خیس می شه   ازت می گیریمش گریه می کنی در حدی که انگار شکنجت دادیم! خیلی دو...
4 شهريور 1392

یادی از روزهای اولی که متولد شده بودی

گلم از اونجایی که روزهای اول تولدت درگیر بیمارستان و عمل و شما و غیره بودم خیلی چیزها رو ننوشتم که تصمیم گرفتم الان برات توضیح بدم  صبح روز 7 مهر ساعت 6 صبح  رسیدیم بیمارستان ...بیمارستان خیلی خلوت بود و جز ما فقط یک  خانم آقا اونجا بودن که خانومه اومد جلو و سوال کرد شما هم برای سزارین اومدید و گفت دختر اونها هم اومده برای عمل بهر حال من یه 10 دقیقه ای با خاله شهناز و مامان ناهید منتظر نشستم تا بابا سعیدت کارهای بیمارستان رو انجام داد و یه پرستار اومد سراغم و من و بابایی رو با هم برد! انقدر دوست داشتم  بابات تا آخرش ازم جدا نشه ! بهر حال من و بابات و برد توی یک اتاق کوچولو و وسایلم که شامل یک دست لباس نازک...
4 شهريور 1392

نعمتی به نام تاب!

گل مامان از دیروز تابت رو آوردیم گذاشتیم تو حال   که تو پست قبلی هم  عکسهای شما و تابت  رو نمایی شد! برات از امروز بگم که خوابت گرفته بود و من هم دلم می خواست سیر بخوابی تا دستی به خونه بکشم! خدا پدر اونی که این تابها رو اختراع کرد بیامرزه   چه آدم نازنینی بوده ! 3 سوت  توش تاب خوردی و چشمات بسته شد ! البته منم برای اینکه کاملا" محکم کاری کرده باشم و حالا حالا ها بیدار نشی و شب برات تداعی بشه 150 سی سی شیر برات دوشیدم دادم دست بابات همون موقعی که تاب می خوردی شیرت هم خوردی و خلاص! الان من مثلا" دارم کار خونه انجام میدم! پدر اعتیاد به اینترنت بسوزه که با آدم چکار که نمی کنه! ...
4 شهريور 1392

این روزهای ما...

گل مامان اومدم بگم عاشقتممممممممممممممم و اینکه از وقتی 4 ماهت تموم شده  اسمت رو می شناسی و  هر کس صدات می کنه بر می گردی طرفش  و البته این قضیه رو هم مامان ناهید کشف کرد البته من کشف کرده بودم ولی مثل همیشه باورم نمی شد به این زودی اسمتو بشناسی الهی من فدااااااااااااااات بشم کوفته ی من به رورویکت هم شدیدا" علاقه داری  و هر وقت میذارمت توش تا نیم ساعت حسابی همه ی قسمتهاشو مزه مزه می کنی و صداها شو در میاری  الان مثل یه بچه ی خوب لم دادی تو بغل بابایی و داری  تی وی می بینی  یه چیز دیگه هم اینکه از همون 4 ماهگی به بعدت باهامون حرف می زنی هی صدا های عجیب در میاری و منتظر می شی ما هم همون صدا رو در ...
4 شهريور 1392

عکسهای به جا مانده از 3 ماه و نیمگی تا 4 ماه

من و شما بابا و شما عزیزم در حال نگاه کردن به تی وی وقتی آراد نمی خواد تو کریر باشه و  کم کم میاد پایین   تا جاییکه آخرش پاش به زمین می رسه البته تو این عکس هنوز پاش به زمین نرسیده بود که من عکس گرفتم     ...
4 شهريور 1392

خیییییییییلی شیطونی

سلام مامانم گل مامان الان  بعد از کلی شیطونی و سر و صدا و جیغ  و قهقهه و نق زدن خوابیدی  و من و بابا در سکوت شب نشستیم به کارامون می رسیم   بابات داره برای امتحان نظام مهندسی که آخر اسفند برگزار می شه درس می خونه (این امتحان رو مهندسین عمران میدن تا ناظر بشن)  و من دارم برای تو می نویسم ... خیلی شیطونی پسرم یعنی الان که هنوز نمی تونی راه بری اینی وای به روزی که راه بری!!! به کنترل و ظرف میوه علاقه ی زیادی داری   به طوری که وقتی تو بغلمی جیغ می زنی و خودتو هول میدی طرفشون که یعنی منو ببر پیششون تا نزدیکشون می شم با 2 تا دستت می خوای بری زو میز و میوه برداری .. دیگه یک لحظه هم نمی تونم از کنارت برم...
4 شهريور 1392

دوست دارم

  پسملم قربونت بره مامان که الان داری برای بابات قهقه و جیغ می زنی و خوشحالی ... بابات بهت می گه فندق و تو بهش می خندی ! البته به لهجه ی ترکی می گه که یه جورایی می شه فیندیخ! الانم داره میندازدت بالا و تو قهقهه می زنی موهاتم هی میره بالا میاد پایین ! اصلا" یه وضعی! داریم به روز غلت زدنت نزدیک می شیم انگار! امروز  یه ذره مونده بود که از کمر بدون بالش کامل بچرخی ولی   درست موقعی که داشت کار تموم می شد یه چیزی حواستو پرت کرد و........ دیشب کلی خوابیدی و برای شیر خوردن هم به خودت زحمت  ندادی! از ساعت 1/30 خوابیدی تا 9/30 صبح بعد شیر خوردی و خوابیدی تا 11 بعد دوباره شیر خوردی خوابیدی تا 12  ا...
4 شهريور 1392