آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

تنها دو روز تا پایان خانه تکانی .....

جیگرم عسل مامانی  پریروز کابینتها ی آشپزخونه رو تمیز کردم و واقعا" خسته شدم  با اینکه تمیز بودن ولی همه چیز رو در میاوردم می ذاشتم تو ماشین زیرشو تمیز می کردم دوباره از ماشین در میاوردم میذاشتم سر جاش حالا  خوبه خودم نمی شستم وگرنه می مردم بدتر از  اون اینکه شما اصلا" آروم نبودی و من  هر کابینت رو شاید در عرض 1  ساعت تمیز می کردم چون یا شیر می خواستی یا بازی می خواستی یا  منو می خواستی ! ولی در عوض برای دیروز کارای کمتری در نظر گرفتم و روز خوبی داشتیم با هم ... دیروز پنجره ی اتاق شما +سقف و دیوار اتاق شما+پرده که شستم و زدم+بالای بوفه و کمدت رو تمیز کردم و شما رو هم نشونده بودم تو رورویک و با تعج...
4 شهريور 1392

پایان خانه تکانی....+عکسهای شما

مامانی خوشگلم بالاخره  دیروز  تونستم خونه تکونیمو تموم کنم و یه نفس راحتی بکشم اول برنامه ریزی کرده بودم که جمعه کار رو تموم کنم به همین مناسبت صبح جمعه بعد از اینکه ساعت 12 از خواب بیدار شدی آمادت کردم و 250 سی سی شیر دوشیدم دادمت دست بابات که ببردت خونه ی مادر بزرگت(مامان بابایی) بعد  که بابایی برگشت تازه با بابایی صبحونه خوردیم و بابات تراس رو شست و رفت سراغ درسش و من از اتاق شما کار رو شروع کردم ساعت 5 اتاق شما تموم شد بعد اتاق خودمون رو شروع کردم که باز بابایی اومد کمک و تشک تخت رو برداشت تا من زیرش رو تمیز کنم خلاصه کار اتاق هم ساعت 7 یا 7/30 به اتمام رسید و من دیدم دیگه عمرا" نمی تونم دوریتو تحمل کنم! اینطور...
4 شهريور 1392

آراد...خواب.....کار

گل من دیروز خیلی خوابیدی  و همونطور که قبلا" هم گفتم من رو حسابی شرمنده ی خودت کردی! باور کن سرجم 4 ساعت هم بیدار نبودی! من و بابات نگران بودیم که شما این همه خوابیدی دیگه شب نذاری بخوابیم (کاری که تا حالا انجام ندادی) ولی برعکس شد! شمایی که ساعت خوابت 1/30 شبه ساعت 12 بدون اینکه حتی عوضت کرده باشم و شیر دوشیده باشم  گرفتی خوابیدی و بیدار نشدی ! کلی نگرانت شده بودم گفتم شاید مریضی که انقدر بی حالی و می خوابی! اومدم عوضت کردم چشماتو باز کردی ولی سریع بیهوش می شدی! و من چند بار در حالی که عوضت می کردم سعی کردم بیدارت کنم ولی همون چند ثانیه باز کردن چشم بود و بعد دوباره خواب!  شیر دوشیدم برات به زور با کلی من بمیرم تو ب...
4 شهريور 1392

5 ماهگیت مبارک عسسسسسسسسسل

عسلم دیروز 5 ماهت تموم شد عزیز دلم ....و منم متوجه شدم که هممون مریض شدیم !این اولین باریه که مریض می شی یه ویروس بیکار حوصلش سر رفته بوده افتاده به جون ما! نوبتی از بدن من می رفته تو بدن تو بعد بابات! برای همین تصمیم گرفتیم با یک تیر 2 نشون بزنیم و  ببریمت دکتر هم برای چکاپ 5 ماهگیت و هم برای سرفه هات .... اول از همه برات بگم که چقدر آقا بودی وقتی وارد مطب شدیم همه به شما و لپهای آویزونتون نگاه می کردن و شما رو بهم نشون میدادن بعد که نشستیم  شما هم نشوندیم رو صندلی آخه دیگه قشنگ می شینی گلم بعد شروع کردی به بررسیه  اطرافت یه خانومی هم هی شما رو نگاه می کرد آخر سر اومد پرسید چند ماهته...یه دختر داشت فکر کنم از ...
4 شهريور 1392

خونه تکونی... آغاز سینه خیز رفتن گل پسر...عکسهای بچگیهای من و باباش

  عسلمممممممممممم این روزا سر گرم خونه تکونیم و شما امروز حسابی باهام همکاری کردی و من تونستم بالای کابینتها رو با خیال راحت تمیز کنم ..دیوار اتاقمون رو دستمال بکشم و پردشو بشورم و بزنم و پنجرشم تمیز کنم  البته بالای بوفه از قلم نیفته!دیروز هم با اینکه زیاد همکاری نکردی و هی منو خواستی  با این حال لوسترهای کل خونه و پنجره های حال و سقف  کل خونه و دیوار حال رو تمیز   و پرده های حال رو شستم  و زدم هر چند که تا ساعت 2 شب طول کشید ولی قسمت اعظم  کارها انجام شد  و اما احوالات خودت که سرفه هات بهتر شدن  اما هنوز ادامه دارن منم مثل خودت همچنان مریضم  از دیروز یه اتفاق خوب  افتاده و شما...
4 شهريور 1392

من افسرده...

عسلم الان در خواب نازی ولی اگه بدونی چقدر گریه و بد اخلاقی کردی تا بالاخره تسلیم خواب شدی؟!مثل اون روز شده بودی که بی دلیل گریه می کردی  دیگه واقعا" خسته شده بودم یعنی اگه نمی خوابیدی دو دستی می زدم تو سر خودم! از صبح یا بهتره بگم ظهر ساعت 12 که از خواب بیدار شدیم شما نخوابیده بودی فقط ساعت 4 خوابیدی 5 نشده هم بیدار شدی دیگه نمی خوابیدی و بد قلقی می کردی همچین گریه می کردی که  اشکات سرازیر شده بود و نفست بالا نمی اومد! همش باید تو بغلم می چرخوندمت تو خونه وگرنه بازم گریه و گریه و گریه  تا می خوابوندمت رو تخت و می خواستم بهت شیر بدم انگار که شکنجه قرار بود شروع بشه که چشمت به سینه می افتاد شیون می زدی! خیلی خستم  ...
4 شهريور 1392

روایت امروز ما هم به تصویر هم به تشریح!

گل گلم عسل ...ناناز...جیگمله مامان ...خیلی ناراحتم که دیروز اونطوری نوشتم چون امروز حسابی تلافیه دیروز رو در آوردی و همش خوابیدی! و منو شرمنده ی خودت کردی!قربونت برم تو وبلاگ دو تا از دوستای خوبم که نی نیهاشون رادمهر و رایان هستن خوندم نی نیهای اونها هم از این روزها دارن و دکتر گفته از 4 تا 6 ماهگی  بیخودی ممکنه گریه بکنن و این طبیعیه دلیلشم نوشته بودن راستش حال ندارم بنویسم! خوب خدا رو شکر که همه اینطوری می شن ... برات بگم از امروز که صبح بردمت حموم و بعد از حموم 3 ساعت لا لا کردی و من تونستم از کارهای عید که هیشششششششششششششش کدومشو انجام ندادم هنوز ..کشوهای لباس خودمو تمیز کنم!  و لباسهای تابستونی رو آ...
4 شهريور 1392

آراد زیر میز!همین الان!

مثل همیشه داشتم عوضت می کردم و شما....چرخیدی منتها چطوری سر از اونجا در آوردی!!!خدا می دونه! پر رو پر رو  هم داری باباتو نگاه می کنی! اونم دندونگیرته که عاشقشی بعد توجهت به تلویزیون جلب شد! و بعد از اینکه من صدات کردم ....     ...
4 شهريور 1392

پیشرفت های گل پسر

پسمل مامان امروز نشستنت خیلی بهتر از  روزهای قبل شده بدون تکیه دادن و کمک می تونی یه 10 ..15 ثانیه بشینی و اگر هم رو مبل بشینی و تکیه بدی به مبل خیلی بیشتر می تونی بشینی و  به این زودیها دیگه ولوو نمی شی فکر کنم این 2 روز تمرین خیلی تاثیر داشته راستش زیاد اهل تمرین کردن    و یاد دادن کارا بهت نبودم ولی تصمیم گرفتم باهات کار کنم از این به بعد ماشالا تو هم زود می گیری و خوب خودتو نشون دادی عسلم...هر وقت دستتو می گیرم (بدون اینکه بکشمت بالا) بهت می گم ماشالا ماشالا خودت می فهمی که باید بلند بشی از روی زمین و بشینی قیافت اون لحظه خیلی خنده دار می شه زور می زنی که بلند بشی و چشمات گرد می شه این قضیه ی ماشالا گفتن...
4 شهريور 1392