آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

معضلی به نام غذا نخوردن+یه سری عکس

عسل خوردنیه من مامانی دیروز رفتیم لاله پارک که به وسیله ی مامان دوستت آراد که هم اسمت هم هست باهاش آشنا شدیم...قبلا" هم رفته بودیم و یه توپ اشانتیون گرفته بودیم دیروز هم دوباره رفتیم و شما رو هم با کالسکه بردیم داخل ...یک سری خرید داشتیم که اونجا کردیم یه سی دی هم برای شما خریدیم که من تعریفش رو از خاله شهنازت شنیده بودم و خیلی وقت بود دنبالش بودم ولی پیدا نمی کردیم اسمش هست(با نی نی 2)هی همچین ازش بدت نیومده ولی هنوز حسنی نگو بلا بگو رو از همه بیشتر دوست داری و موقع پخشش پلک نمی زنی ...بعد از اینکه بر گشتیم حس کردم به جلد سی دیه خیلی علاقه داری برای همین از جلدش برای راه بردن شما استفاده کردم به طوریکه تا بهش می رسیدی جاش رو...
4 شهريور 1392

عکسهای امروزت

خوشگلم امروز رفته بودیم خونه ی مامان بزرگ تبریزیت و شما  همش در حال حرکت بودی و دل همه رو آب می کردی خودت ببین فدای اون پاهای کپلت بشم من عسسسسسسسسسل اینجا هم بهت جایزه هندونه دادیم که حسابی دوست داشتی توی توریت گذاشتم و شما به راحتی خوردی خیلی وسیله ی با حالیه فکر نمی کردم به این خوبی  و کارامدی باشد! اینم عکس این وسیله ی خوب(آخری سمت راست)   ...
4 شهريور 1392

پای دندان سومی در میان است!.+عکسای جدیدت

گل من این روزا فقط گاز می گیری و من وقتی می خوام بهت شیر بدم کلی به خدا التماس می کنم که خدا جووون   مرگ من به دلش بنداز این دفعه رو گاز نگیره! وقتی هم گاز می گیری هیچی بهت نمی گم و اجازه میدم درد لثتو  سر من خالی کنی شاید یکم از دردش کم بشه دندونهای پایینیت که کامل در اومدن و فکر کنم دندون بالاییت داره اذیتت می کنه  خدا رو شکر که اهل گریه نیستی و فقط گاز می گیر ی  امیدوارم زودی در بیاد راحت بشی مامانی  از غذای کمکی خبری نیست هنوز! با اینکه 6 ماهت تموم شده ولی  حریره  بادوم رو فقط بار اول دوست داشتی  سوپ رو که همون بار اول هم دوست نداشتی فرنی هم همینطور فقط سیب  و لیمو شیرین و شیر من ...چون...
4 شهريور 1392

امروز ما...

خوشگلم دیشب برده بودمت تو اتاق برای اجرای پروسه ی خواب! می گم پروسه چون جدیدا" به خاطر دندونت مک نمی زنی که خوابت ببره! همش با شیطنت گاز می گیری(همونطور که قبلا" گفتم) و نگاه می کنی به  صورتم ببینی چه عکس العملی نشون میدم! منه بدبختم که شنیدم نباید کاری کرد فقط نگاهت می کنم و یه ماچ گنده از لپای آویزونت! خلاصه در کش و قوس شیطنتهای شما و آه از نهاد من بلند شدن بودیم  که شما هیجان زده شدی و سینه خیز و چهار دست و پا بهم نزدیک شدی الهی فدات بشم که بالاخره تونستی به جلو حرکت کنی  هر چند بعدش که بهم رسیدی هیجانت رفت بالا و دوباره به سمت عقب شروع به حرکت کردی  کلی هم جیغ زدی که چرا من دارم ازت دور میشم!تا جایی که پات ا...
4 شهريور 1392

عکس از وسایل جدید....

این قطار چوبی رو از کاشان برات خریدیم که آخرین واگنشم محل قرار دادن عکسته که به زودی انشاالله این ماشین هم همونیه که برات توضیح دادم مامان بزرگ بابا بزگ تبریزیت برای شب  چهارشنبه سوری +100 تومن پول و آجیل برات آوردن ...
4 شهريور 1392

اوضاع بد مامانت.....

گلم نه اینکه دوباره افسرده شده باشم ها ...نه! ولی این روزا با اینکه روزهای پیشرفته توی یه جورایی روزهای نزول منه یه چند وقتیه که چشم راستم ضعیف شده ضعیف شدن چشم به خودیه خود شاید چندان ناراحت کننده نباشه و مشکل با یک عینک حل بشه ولی برای منی که سال 82 چشمام رو عمل کردم و از شر عینک راحت شدم زدن دوباره ی عینک یه چیزی تو مایه های مرگه! کلی کابوس دیده بودم اون اوایل که چشمامو عمل کرده بودم کابوسهایی که واقعی شدن انگار و من دوباره دارم عینکی می شم!!! ولی من دم به تله نمیدم پسرم هر طور شده بازم عمل می کنم حاضرم همه جا رو تار ببینم تن به زدن دوباره ی عینک ندم از این مشکل بدتر اتفاقیه که چند روز پیش برام افتاد  و...
4 شهريور 1392

آراد و حال و روز امروزش

جیگرم امروز دندونت اذیتت می کرد و خیلی بیقراری می کردی و یک جا بند نمی شدی منم همش در حال سرگرم کردنت به شکلهای مختلف بودم خودت ببین.... می گم سر زیادی نگو نه! یهو بدو دیگه! فدات بشم چرا دهنتو کج می کنی آخه بگیرم بخورمت!!!!!!!! و به این شکل لثه هاتو می خارونی!     ...
4 شهريور 1392

گفتی ماما....+عید دیدنیهایی که با تاخیر انجام می شود ...

گلم الهی فدات بشم بابات می گه دیروز مثل همیشه داشتی  حرف می زدی و بین اون همه کلمه ی بی معنی  گفتی ماما قربونه حرف زدنت ایشالا زودی معنیشو بفهمی و تو چشام نگاه کنی و بگی مامان دیروز رفتیم خونه ی دایی بابات عید دیدنی ...یه خانواده ی دیگه هم مهمونشون بود  و شما در نهایت خوش اخلاقی و خنده رویی وارد خونشون شدی و کلی دلبری کردی عاشقت شده بودن و  می گفتن خیلی بزرگ شدی و از خونگرمی و غریبی نکردنت خیلی خوششون اومده بودو شما هم از آقای مهمون! و داییه بابایی خوشت اومده بود و هی نگاهشون می کردی و می خندیدی و باهاشون به زبون خودت حرف می زدی این عکسها هم مربوط به دیشبه شما و دایی بابا البته قابل ...
4 شهريور 1392