این روزهای ما...
گل مامان
اومدم بگم عاشقتممممممممممممممم و اینکه از وقتی 4 ماهت تموم شده اسمت رو می شناسی و هر کس صدات می کنه بر می گردی طرفش و البته این قضیه رو هم مامان ناهید کشف کرد البته من کشف کرده بودم ولی مثل همیشه باورم نمی شد به این زودی اسمتو بشناسی الهی من فدااااااااااااااات بشم کوفته ی من به رورویکت هم شدیدا" علاقه داری و هر وقت میذارمت توش تا نیم ساعت حسابی همه ی قسمتهاشو مزه مزه می کنی و صداها شو در میاری الان مثل یه بچه ی خوب لم دادی تو بغل بابایی و داری تی وی می بینی یه چیز دیگه هم اینکه از همون 4 ماهگی به بعدت باهامون حرف می زنی هی صدا های عجیب در میاری و منتظر می شی ما هم همون صدا رو در بیاریم هی می گیe منم می گم eدوباره یه چیزی می گی من باید جواب بدم یهو می بینی 1 ساعت گذشت و منو اینطوری گذاشتی سر کار و وای به روزی که یکی جوابتو نده هی اون حرف رو تکرار می کنی و منتظر می شی اگه بازم جوابی نشنوی بلندتر می گی آخر سر به جیغ و گریه ختم می شه
اینم دو تا عکس داغ از شما با کلاهی که اندازت شده
اینجا هم مثلا" من داشتم ازت عکس می گرفتم و تو برگشتی داری به نگینهای مبل نگاه می کنی!