آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

بالاخره غلت زدیییییییییییییییییی

امروز 4 ماه و نیمته   و در این تاریخ چر خیدی هوووورا عزیزم نمی دونی چقدر هیجان زدم الان کامل چرخیدی اونم وقتی که من دراز کشیده بودم پیشت و داشتم بهت شیر میدادم  شما هم از اونجایی که این مواقع بازیت می گیره  پشتتو کردی به من و شیر نخوردی یهووو دیدم چر خیدی و داری زور می زنی  دستتو بکشی از زیرت بیرون که موفق نشدی و بابایی به دادت رسید .... ...
4 شهريور 1392

چهار ماهگیت مبارککککک

عسل مامان  دیروز تولدت بود گلم  و چه جالبه که  از دیروز خیلی به نظرم بزرگتر شدی!!! هم شیطونتر شدی هم قیافت مردونه تر شده باور کن! امروز با بابایی و مامان ناهید رفتی واکسن زدی ...مامان ناهید می گه که مثل یه مررررررررررد  گریه کردی!!! یه ذره ..... قربونت برم عزیزم که یکمی هم درد داشتی و عصری  یکم گریه کردی و ناله کردی خدا رو شکر تا الان تب نکردی ولی قسمت سختش  نصف شبه ..ببینیم چی می شه کاش تب نکنی اصلا"... خوب می ریم سراغ قد و وزن و دور سرت... قد 65/5         وزن 7600          دور سر 43  &nb...
4 شهريور 1392

یک روز بد.....

سلام مامانی الان لا لا کردی عسلم و مامان از فرصت به دست اومده برای نوشتن تو وبلاگت استفاده می کنه گلم بذار برات بگم که امروز  چقدر خستم کردی  از کت و کول افتادم  برای اولین بار تو زندگیت بی دلیل چند ساعت پشت سر هم گریه کردی  من  هم هر کاری که به دهنم رسید انجام دادم ولی تو  بهتر که نمی شدی هیچ شیونهات بیشتر هم می شد ...اول گفتم  پوشکت کثیفه لابد! عوضت کردم بعد که گریه هات ادامه پیدا کرد گفتم لابد گشنته بهت شیر دادم و باز هم فرقی نکردی گفتم شاید زیادی شیر خوردی دل درد داری یا دل دردایی که 2 ماهه دست از سرت برداشته دوباره برگشته!(یه چیزی مثل بازگشت گودزیلا!) گریپ میکسچر بهت دادم  بعد ک...
4 شهريور 1392

ویروس!

عسلم یه مدت بود که نمی تونستم بیام وبلاگت ....علتشم ویروس خانمان سوزی بود که به وسیله ی بابای عزیزت افتاد به جون لب تاب و ویندوزش رو نابود کرد !و ما تا همین الان اسیرشیم!چون من همین الان یه تصویر افتضاح و بد ریخت از صفحه ی روبرو م دارم  که به علت نصب نشدنه کارت گرافیکیه!  امیدوارم زودتر حل بشه ! بگذریم بذار یکم قربون صدقت برم ....عسلم...نانازم....جیگمله مامان  الهی من فدات بشم....خوب بریم سراغ بقیه ی موضوعات! مشروح اخبار ! مامان ناهیدن داره میاد تبریز هورررررررررررررررا ... آخه شما 5 روز دیگه واکسن داری و من استرس دارم! یه وقت فکر نکنی به خاطر آمپولیه که قراره به شما بزنن!نه عزیزم استرس اون شبی رو دا...
4 شهريور 1392

یه روز خوب!

گل پسر نازم الان با باباییت 2 ساعته که خوابیدید و من بعد از مدتها یه نفس راحت کشیدم افتادم به جون خونه و  اونطوری که دلم خواست  سوراخ سنبه ها رو تمیز کردم و کارهای عقب افتاده ای که به خاطر وجود مبارک شما نمی تونستم انجام بدم یعنی فرصت نمی شد, انجام دادم. (البته انجام میدادم ولی سنبل می کردم چون شما همش تو روز بیداری )......آخـــــــــــــــــــــــــی بعد از مدتها حس خوبی نسبت به خونه بهم دست داده! از تو چه پنهون از وقتی مدل خونه رو عوض کردیم اصلا" یه جوری شده بودم  چند روز پیش هم به بابات گفتم که من از مدل خونه خوشم میاد ولی مدل قبلی رو دوست داشتم! قیافه ی بابات  در اون لحظه قیافه ی من در اون لحظه ولی بابات زی...
4 شهريور 1392

شیرین تر از همیشه...

گل پسرم عسلم ...خوشگلم ....نانازم...خیلی دوست دارم خیــــــــــــــــــلی ....اونقدر ناز و شیرین شدی که نمی دونم دیگه چیکارت کنم! بعضی وقتا به این فکر می افتم که باید بخورمت!!! خیلی دوست دارم یه گـــــــــــــــــاز اساسی از لپهای آویزونت بگیرم ولی دلم نمیاد ....امروز بابایی داشت باهات بازی می کرد ولی شما اعصاب نداشتی گویا! مثل جیمبو تو هوا رو دستش شما رو آورد طرف من ...وای اگه بدونی تا من و دیدی چه ذوقی کردی و چه دست و پایی زدی و چطوری خندیدی انقدر غافلگیر شدم از این بر خوردت که اشک تو چشمام جمع شد و از بابایی گرفتمت و حسابی بوست کردم راستش امروز از بغل بابایی دستاتو میاوردی طرف من که بیای بغل من!!! خدا وکیلی اگه جایی می خوندم...
4 شهريور 1392

عکسهای به جا مونده از 2 ماه و نیمگی

تو عکس بالا  تازه 2 ماهت شده بود تو عکس بالا خونه ی خاله شهنازتیم در  اهواز عکس شما و دختر خالت  (آیلین)که 1 سالشه تو عکس بالا  اراک خونه ی مامان ناهید بودیم و تازه از بیرون برگشته بودیم  این لباست الان دیگه اندازت نیست! اینجا هم خونه ی مامان ناهید و بابا وحیدیم (اراک) داشتم عوضت می کردم و باهات بازی می کردم برای اولین بار جغجغتو گرفتی اینجا هم اراکه و عزیز دلم خوابیده این لباستم الن دیگه تنت نمیره داشتم باهات حرف می زدم یهو داد زدم اینطوری شدی داری خمیازه می کشی ...
4 شهريور 1392

اولین های این تاریخ

سلاااااااااام پسرم گل مامان امروز  و در این تاریخ برای اولین بار قهقهه زدی الهی فدای خنده هات بشم من که قهقهه زدنات از اونم شیرینتره بابات هم از قهقهه هات فیلم گرفته  وقتی پاهاتو می زنم به لپات قهقهه می زنی  و وقتی هم بهت نگاه می کنیم و با صدای بلند می خندیم بازم فهفهه می زنی.....  گلم دیروز صبح جلوی تلویزیون برای اولین بار شروع کردی به حرف زدن به سبک خودت قبلا" با من و دیگران حرف می زدی و آغووو آغوو می گفتی ولی دیروز برای اولین بار خونه رو گذاشته بودی رو سرت و حدود 1 ساعت مدام حرف می زدی بلند بلند  دیگه از آغو گفتن هم خبری نبود یه سری کلمه های نا مفهوم می گفتی و من و بابات ذوق می کردیم  امروز...
4 شهريور 1392

3 ماهگیت مبارک

عزیززززم الهی من فدای تو بشم که این روزا انقدر بزرگ و شیرین شدی  3 روز پیش 3 ماهت تموم شد و وارد 4 ماه شدی من هم بالاخره دیروز  از اراک برگشتم خونه نزدیک به 1 ماه بود که رفته بودیم پیش مامان ناهید تو اراک البته اهواز هم رفته بودیم و همه ی 1 ماه رو اراک نبودیم  بابات حسابی دلش تنگ شده بود برای شما و همچنین خونواده ی بابایی که کلی از دیدن شما تعجب کردن چون به نظرشون شما یه آراد دیگه ای هستی!  دیشب که رسیدیم تبریز اولین کاری که کردیم این بود که بریم خونه ی مادر بزرگت اینا و اونها هم حسابی باهات بازی کردن و از شما هی عکس گرفتن ..امروز من و بابایی بردیمت بهداشت! ولی گویا نباید می بردیمت چون اونجا گفتن باید 4 ماهگی ب...
4 شهريور 1392