آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

27 ماهگیت مبارک...+یلدا .....+این روزهای ما

عسلم قبل از هر چیز ماهگردت رو بهت تبریک می گم امروز شما 27 ماهت تموم شد یعنی 2 سال و 3 ماهه  شدی  می خواستم برات کیک بگیریم ولی امروز بیرون نرفتیم ایشالا فردا برات کیک می گیریم  ضمن اینکه معذرت خواهی می کنم ازت بابت اینکه ماه پیش یادم رفت ماه گرد 26 رو بهت تبریک بگم شرمنده. یلدا رو هم با  تاخیر به تو و دوستامون تبریک می گم بالاخره یه مناسبتی هم برای ایرانیها  اومد تا من تبریک بگیم ... شب یلدای امسال خونه ی مامان جونت اینا گذشت و همش در حال خوردن بودی مخصوصا" انار که عاشقشی  حالا عکساشو میذارم می بینی بریم سراغ روزمره هامون  نمی دونم چه رابطه ای بین هوای سرد و تن...
7 دی 1393

شکر خدا !

خدایا شکرت که نجاتم دادی! ... آره فکر کنم از این وسواس خوردن و نخوردن و صد گرم کم و زیاد شدنت نجات پیدا کردم ...نمی دونم خدا خیلی دوسم داره یا مامانم برای این مهم دعام کرده که یهو انگار آزاد شدم انگار دیگه این قضیه خیلی وقته تاریخ مصرفش گذشته ومن فهمیدم تو وقتی لاغری خیلی بهتری ...راحت می دوی...راحت بازی می کنی و از همه مهمتر خودم چه اعصاب راحتی پیدا کردم وقتی که یکی بهم می گه لاغر شده ها! وای که چقدر دوست دارم اون لحظه خودمو بغل کنم و از خودم بابت اون لبخند شیرینی که تحویل طرف میدم   تشکر به عمل بیاورم! خدایا شکرت بابت این زندگه شیرینی که بهم دادی ! یه بچه ی خوبه یه ذره شیطون ...یه اعصاب راحت یه ذره داغون!(خواستم قافیش...
5 دی 1393

یک پست عاشقانه برای یک تازه مرد ..+.تولد آیلین جونم مبارک

این پست جمعه نوشته شده  یکشنبه تایید شده عزیزم این روزا  همش دارم می چلونمت یعنی از وقتی که آقا شدی ...یه جور دیگه دوست دارم...قربونت برم  که  انقدر خوب و حرف گوش کن شدی  اصلا" تو به اون شیطونی که به همه چیز دست می زدی و  از همه جا بالا می رفتی  و تا شب پدر منو در میاوردی کجا و این آراد حرف گوش کنی که به هیچ چی دست نمی زنه و دیگه از اپن و نهار خوری و کابینت بالا نمی ره کجا ...خدا رو شکر که  انقدر خوبی از اولشم که اصلا" اهل گریه  و نق زدن نبودی  فقط  شیطون بودی که  تو این مدتی که بر گشتیم تبریز   اونم حل شده البته وابستگیت به من بیشتر از همیش...
21 آذر 1393

و اینک صدای ما از تبریز و پوشک گیرون

عزیزم اول از همه به خودم و خودت بابت  موفقیت در بزرگترین و به قول خودم سخت ترین پروژه ی زندگیت تبریک می گم بله شما دیگه مرد شدی و چند روزی هست که با پوشک خداحافظی کردی هوررررررا درست در دو سال و دو ماهگی . و اما ماجرای پوشک گیرون و روزهای قبل از آن خوب گلم همون طور که گفته بودم بابایی قرار بود بیاد دنبالمون که برگردیم سر خونه  و زندگیم ....اما قبل از اون از شیطنتهات تو خونه ی ناناجون بگم که دیگه از اوج هم گذشته بود باور کن می شستم گریه می کردم به حال خودم و از همه بدتر تسلی دادنهای خودت بود که حرص منو بیشتر در میاورد می گفتی (مامان اشکال نداره گریه نکن!) می خواستم سرمو بکوبم به دیوار از دستت راستش جزییاتش درست...
12 آذر 1393

سفرنامه ی کاشان ...+خبر خوش+غذا نخوردن تو افسردگی من

عزیزم همون طور که گفته بودم رفتیم کاشان ....هفته ی قبل 5 شنبه رفتیم و یک شنبه هم برگشتیم ... 5 شنبه صبح ساعت 8 صبح بیدار شدیم و بعد از اینکه قرص ضد تهوعت رو بهت خوروندیم راه افتادیم  و 2 الی 3 ساعت بعد رسیدیم خونه ی دایی بهرام من و کلی با ترنم بازی و شادی کردی از بدو بدو بازی بگیر تا بپر بپر ...بعد از اینکه نهار رو اونجا خوردیم برای شام رفتیم خونه ی سارا  اینا و  اونجا  یکم خوابیدی و دوباره بیدار شدی کلی با ترنم بازی کردی روابطتون خیلی خوبه  فقط بعضی وقتا ترنم بهت زور می گفت که اونم با یه تشر از طرف سارا حل می شد .تو مدتی که کاشان بودیم یه بار پارک بازی رفتیم بازی کردید خونه ی  یکی دیگه از ...
27 آبان 1393

باز هم اراکیم....و ماجراهای این روزهای ما !

عزیزم همچنان اراکیم.....و داریم به نانا زحمت میدیم! ضمن اینکه شما همش داری می ریزی و می پاشی و پر حرفی می کنی ....برنامه ی سفر داریم با نانا به کاشان  ....که اگه بشه آخر هفته ی دیگه میریم روزهای گذشته رو همش تو خونه بودم ...البته یک بار رفتم بیرون ولی دیگه دلم نخواسته برم بیرون و گاهی وقتها شما و نانا میرید بیرون با هم  دو بار هم با نانا و بابا وحید رفتید پارک و گردش من ولی نه ... خوب صورتم رو دوست دارم ! هیچ بعید نیست اینجا هم اسید پاشی بشه ...به این می گن یه جامعه ی  امن ...اون یه بار هم که رفتم بیرون برای خودم مانتو خریدم منتها نه اون مانتویی که  مطابق میل اسید پاشهاست اون چیزی که خودم دوست داشتم...
14 آبان 1393