آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

سفرنامه ی کاشان ...+خبر خوش+غذا نخوردن تو افسردگی من

1393/8/27 16:41
نویسنده : شهرزاد
1,420 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

همون طور که گفته بودم رفتیم کاشان ....هفته ی قبل 5 شنبه رفتیم و یک شنبه هم برگشتیم ...

5 شنبه صبح ساعت 8 صبح بیدار شدیم و بعد از اینکه قرص ضد تهوعت رو بهت خوروندیم راه افتادیم  و 2 الی 3 ساعت بعد رسیدیم خونه ی دایی بهرام من و کلی با ترنم بازی و شادی کردی از بدو بدو بازی بگیر تا بپر بپر ...بعد از اینکه نهار رو اونجا خوردیم برای شام رفتیم خونه ی سارا  اینا و  اونجا  یکم خوابیدی و دوباره بیدار شدی کلی با ترنم بازی کردی روابطتون خیلی خوبه  فقط بعضی وقتا ترنم بهت زور می گفت که اونم با یه تشر از طرف سارا حل می شد .تو مدتی که کاشان بودیم یه بار پارک بازی رفتیم بازی کردید خونه ی  یکی دیگه از داییهای من رفتیم برای شام و یک بار هم خونه ی یکی دیگه از دختر داییهام (سحر) رفتیم برای شام و سر خاک هر دوتا بابا بزرگم هم رفتیم  که عکس همش موجوده ...ضمن اینکه تو خونه ی سحر زدی یه مجسمشو شکستی و من رو حسابی شرمنده کردی ! هر چقدر هم دنبالت باشم باز یه خرابی به بار میاری!  یه روز هم رفتیم بازار کاشان و یک روز دیگشم رفتیم باغ شاه ...همون حمام فین .. محو آبها شده بودی و با ترنم  راه می رفتید .

در کل خوش گذشت و همینجا از بابا وحید تشکر می کنیم که مارو برد   و بعد یک شنبه هم اومد دنبالمون چون وقتی میومد دنبالمون تو راه کاشان لاستیک ماشینش ترکیده بود و کلی تو قم معطل شده بود برای پیدا کردن اون رینگ  تا بعد از کلی گشتن تونسته بود پیداش کنه و بیاد و  با وجود خستگی مار و برگردونه اراک

و همینطور از سارا هم با وجود  ویروسی که رفته بود تو معدش و حالش خوب نبود از ما به خوبی پذیرایی کرد بیچاره هر شب مجبور می شد بره بیمارستان سرم بزنه الان حالش خوب شده

از کاشان برات کفش خریدم  و همینطور دایی بهرام و زندایی برات از قشم یه سویی شرت سوغاتی آورده بودن که حسابی شرمندمون کردن منم برای ترنم یه کیف از اراک خریدم به عنوان سوغاتی بردم البته از کاشان کلی لباس هم  برای خودم خریدم

از غذا خوردنت تو کاشان بخوام بگم باید بگم اوضاع خوب بود ! و بر خلاف روزهای قبل و بعدش خوب غذا می خوردی البته به جز صبحانه ها!

 تو کاشان که بودیم یه حرف با حالی که می زدی این بود که مامان شهساد من آقا شدم! بعد که تایید می کردم بر عکسشو می گفتی که ما رو بخندونی یهو می گفتی نه  آراد خانوم شده...ترنم آقا شده! یه چیز جالب دیگه که می گفتی و می گی هنوزم اینه که مامان شهساد  پام مریض شده ! یا مثلا" مریض شدم ببین از چشمام آب میاد ! و اینو وقتی می گی که گریه کردی و اشکت میاد بعدش میای می گی ممریض شدم از چشمم آب میاد ! همیشه هم بعد از گریه هات  با خنده میای می گی گریه کردم!

وقتی بر می گشتیم اراک برای شام رفتیم رستوران مارال  (تو جاده)   یه دفعه بلند بلند بر گشتی می گی مامان شهساد بالا میارم! من و می گی دنبال سطل می گشتم  بعد بر گشتی می گی آروغ دارم ! آروغ بزنم ؟! منم زدم پشتت الکی صدای آروغ در آوردی کلی بهت خندیدیم بعد  در حال زور زدن می گی پی پی کنم ! وای که آبرو برامون نذاشتی همه ی این جملات زیبا رو تو رستوران داد می زدی و می گفتی اونم پشت سر هم ! شانسی که آوردیم این بود که خلوت بود خسته

امروز هم تو خونه به نانا می گفتی ناناجون پاشو بدو بدو تنیم خسته نشو !

دیگه می تونم بگم می خوایم بر گردیم تبریز بالاخرهخندونکالبته من به بابات گفتم این هفته بیاد دنبالمون ولی کار داره و گفته آخر هفته ی دیگه میاد دنبالمون  و بر می گردیم سر خونه و زندگیمون

راستی اون خبر خوبی که قرار بود بدم این بود که تا 1 سال دیگه خونمون رو می فروشیم و خونه ی بزرگتری رو که نانا اینا پیش خرید کرده بودن ما ازشون می خریم  هم بزرگتره هم آسانسور داره هم نوسازه  هم تو آبرسان  تبریزه و خلاصه اینکه از همه نظر عالیه  ...همونطور که قبلا" بهت گفته بودم تصمیم داشتیم با نانا اینا یه خونه ی 3 طبقه بسازیم تو تبریز که اون منتفی شد چون هم دردسر داره هم خیلی طول می کشه و ما می خوایم زودتر پیش هم باشیم آخه بعد از جا به جاییه  ما نانا و مامان بزرگ من هم خونه هاشون رو تو اراک می فروشن میان تو همون محله خونه می خرن و همه می شین همسایه ی همدیگه ....تا ببینیم چی پیش  میاد 

بازم باید از غذا خوردن افتضاحت بگم که دیگه واقعا" کم آوردم و زورم بهت نمی رسه هر چی میدم تف می کنی بیرون ضمن اینکه فکر کنم یه دندون دیگه هم در آوردی دندون 18 البته مطمین نیستم چون سفیدیشو دیدم ولی هنوز با دست چکش نکردم ...ولی امروز وزنت کردم چون کاملا" مشخصه لاغر شدی هم تو کاشان همه می گفتن هم خودم می بینم و وقتی هم بغلت می کنم کاملا" حس می کنم وزنت کم شده البته تو کاشان همه می گفتن خوبه اینطوری شده و چاقی خوب نیست ! ولی اونا نمی دونن که من عزا گرفتم که بعد از برگشتمون به تبریز چطوری باید جواب مامان جون و باباجون تبریزی و عمت و در خصوص  لاغر شدنت بدم چون تبریزیها تپل مپل دوست دارن و همش در مورد این موضوع حرف می زنن که آراد لاغر شده...یا بر عکس چاق شده ! منم حسابی این نظر ها روم اثر میذاره و واقعا" استرس برگشتمون رو گرفتم  ...صبحانه که اگه خیلی بخوری یه لیوان آب میوه و  یدونه بیسکوییت ....به نون که لب نمی زنی و تف می کنی بیرون امروز خیلی خوب خوردی دو تا لقمه ی کوچولو نون بود همین  تازه دیشب لب به شام نزدی و هر چی دادم تف کردی بیرون ! در کل داری روزی یه وعده غذا می خوری! انقدر اعصابم خورده که تا میای طرفم داد می زنم ! احساس می کنم دیوونه شدم رفت پی کارش! وزنت کردم شدی 15 کیلو و 600 ! آخرین باری که وزنت کرده بودم فکر کردم 10 یا 15 روز پیش بود که 16 کیلو و 100 بودی ! این اولین باریه که وزن کم می کنی و تا حالا از بدو تولدت سابقه نداشت 100 گرم هم کم کنی ! نهایتش این بود که وزنت ثابت می موند ولی این بار دیگه واقعا" از دستم خارجه و کاری ازم بر نمیاد ...دیشب کلی گریه کردم اومدی میگی  مامان داری گریه می کنی! منم یه چشم غره ی اساسی بهت رفتم می گی ببخشید مامان شهساد گریه نکن ! خودتم می دونی چرا گریه می کنم !

خوب بریم سراغ عکسامون

یکی دو روز قبل از رفتن به کاشان و شما و بالا رفتن از اپن آشپزخونه

اینجا هم با نانا رفته بودید بیرون و داشتید بر می گشتید

آراد در  آینه

 

آراد گیر کرده در زیر میز!

البیته خودش خودشو نجات داد و رفت روی میز برای خرابکاری!

میری اینجوری قایم می شی می گی قایم شدم !

آراد و بابا وحید شب قبل از رفتن به کاشان

اینم عکسهای مربوط به سفر به کاشان

در مسیر رفت و آراد خواب!

اینجا خونه ی دایی بهرام  منه و شما و ترنم تازه بهم رسیدید  یه اتفاق جالب و عجیب این بود که شما از شما تا حالا قدت خیلی بلند شده  بطوریکه وقتی شمال بودیم ترنم از شما یه کوچولو بلندتر بود ولی  الان قد شما از ترنم بلندتر شده و اینو همه می گفتن و البته دلیل لاغر شدن شما رو بلندتر شدن قدت عنوان می کردن!(ترنم از شما 5 ماه بزرگتره )

اینم شب همون روزی که رسیدیم کاشان(5 شنبه) و خونه ی سارا اینا  به صرف شام ...و شما و ترنم که سر اون گور خر اسباب بازی دعوا می کردید و شما خودت مشکل رو به شکلی که در عکس می بینی حل کردی (رفتی عروسک گاو ترنم رو آوردی سوارش شدی)

اینجا هم عروسک کلاه قرمزی ترنم رو برداشته بودی و منتظر بودی ترنم بیاد ازت بگیره و تو فرار کنی و ذوق کنی!

 

فردا صبحش یعنی روز جمعه اول رفتیم سر خاک بابا بزرگها ی من

اینجا خونه ی بابا بزرگ بابامه یعنی آیت الله رضوی ...یه خونه ی خیلی بزرگ داشته که الانم شده مقبره و حسینیه و اسمشم هست چهل تن چون چهل تا شهید اونجا خاک شده ضمن اینکه خود بابابزرگ بابام یعنی آیت الله رضوی هم وسط خونش خاک شده و تو هر اتاقی بچه هاش و فامیلهاش هم خاک شدن یکیشم بابا بزرگ منه که تو یکی از این اتاقها خاک شده

اینم من و شما و نانا جون و سارا و ترنم ...کیف ترنم همونه که براش سوغاتی بردم

اینم بابا وحید

اینم عموی بابام

این همون اتاقیه که بابا بزرگ توشه

این بلیز سورمه ای رو از اراک برات خریدم

اینم بیرون اتاقهاشه و اون قبر وسط  هم خود آیت الله رضویه البته اینجا شب قبلش روضه اینا بوده برای همین فرشاشو داشتن جارو می کردن و یکم بهم ریخته بود

اینم درش از داخل

اینم درش از بیرون که این داربستها هم برای همون مراسم روضه ی شب قبلشه

اینجا هم دشت افروزه کاشانه و سر خاک بابای مامانم

این پسرها روی قبرها آب می ریختن و تو خیلی برات جالب بود

بعد از اونجا رفتیم پارک  روبروی باغ فین

اینم باغ فین

بعد از فین هم رفتیم غذاخوری برای خوردن کباب به دعوت سارا اینا

بابا وحرید و شما و دایی بهرام

جای دوستان خالی

شبش هم خونه ی دایی داور من دعوت داشتیم

شما و سوگل(دختر داییم)و دایی بهرام

شلوار تو خونه ی قرمز مخملیت رو هم از اراک برات خریدم خیلی دوسش دارم بازم می خوام برم رنگای دیگشم برات بخرم

اینجا هم داری می گی عکس نگیر

 

فردا شبش هم خونه ی دختر داییم سحر دعوت داشتیم

اینجا دایی بهرام داشت براتون داستان شنگول و منگول تعریف می کرد و شما با ترنم صمیمی شدی!

اینم روز یکشنبه صبحه که رفتیم بازار کاشان

شما و نانا و سارا و ترنم

اینم عکس از آخرین لحظات مهمونی

و بعد حرکت به سمت اراک و رستوران مارال به همراه بابا وحید

اینم دیروز صبح در حال دیدن کارتون خونه ی نانا

این سویی شرتی که سوغاتی گرفتی از دایی بهرام

این کلاه رو نانا برات بافت برای ست شدن با پولیورت به سفارش من !خندونک

اینم کفشی که برات خریدم

یک خواب  بعد از ظهری  در خانه ی داییه من

همیشه خوب بخوابی گلم

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (6)

نظرات (4)

مریم(مامان ثنا جون)
28 آبان 93 18:52
سلام اقا اراد دیگه واسه خودت مردی شدی.. خدا را شکر که مسافرت داره بهتون خوش میگذره.. فقط خدا بهتون صبر بده با اون اراد جون غذا نخور چون من که دیگه به اخر خط رسیدم... انشاالله با کلی خاطرات خوب و خوش به خونتون برگردید و به سلامتی به خونه جدیدتون برید.. مبارک سوغاتیات عزیزم موفق باشید..
شهرزاد
پاسخ
مرسی مریم جون بابت نظرت الان که تایید می کنم می بینم چقدر حساس بودم به خوردن و نخوردنش خانومی تو هم حساس نباش بچه ی لاغر= بچهی سالم ...بچه ای که چاق باشه سالم نیست حتی اگه الان سالم باشه دو روز بعد که برای خودش آقا یا خانومی شد می بینه یا زانو درد داره یا چربی داره یا قند داره یا فشار ! اون موقعس که می بینی به خورد بچه دادن از روی دلسوزی فقط باعث مریضی شده
بانو
6 آذر 93 16:30
سلام برای بچه ها قانون، قانون است! www.banoo.ir/post/1299 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
بانو
10 آذر 93 14:01
سلام مادران معتاد اینترنتی www.banoo.ir/post/1281 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
persian mom
15 آذر 93 17:02
Kafsheshooo..caterpillarrrr..mobarakeeeee..baba enghad sakht nagir.. bozorg mishan ghad mikeshan laghar neshoon midan be harfe hishki ahamiat nade to ham mese man geryeee mikoniii??? erermia ham miad muge mamniiii geyeeee?? migam areeee az daste to😁 ..che ghabreshoon bahale😃 khoda rahmateshoon konee
شهرزاد
پاسخ
دیگه مشکلی با لاغر شدنش ندارم بچم داشت مریض می شد به قول مامانم پس فردا صد جور مریضی قند و فشار و چربی می گرفت اون وقت هیچ وقت نمی تونستم خودمو ببخشم خدا رو شکر حرفای مامانم روم تاثیر گذاشت عاقل شدم