27 ماهگیت مبارک...+یلدا .....+این روزهای ما
عسلم
قبل از هر چیز ماهگردت رو بهت تبریک می گم امروز شما 27 ماهت تموم شد یعنی 2 سال و 3 ماهه شدی می خواستم برات کیک بگیریم ولی امروز بیرون نرفتیم ایشالا فردا برات کیک می گیریم ضمن اینکه معذرت خواهی می کنم ازت بابت اینکه ماه پیش یادم رفت ماه گرد 26 رو بهت تبریک بگم شرمنده.
یلدا رو هم با تاخیر به تو و دوستامون تبریک می گم بالاخره یه مناسبتی هم برای ایرانیها اومد تا من تبریک بگیم ... شب یلدای امسال خونه ی مامان جونت اینا گذشت و همش در حال خوردن بودی مخصوصا" انار که عاشقشی حالا عکساشو میذارم می بینی
بریم سراغ روزمره هامون
نمی دونم چه رابطه ای بین هوای سرد و تنبل شدن من وجود داره! اصلا" این روزا زورم میاد از جام بلند بشم! حالا تو تصور کن تصمیم دارم با این وضع خونه تکونی هم بکنم! حالا جریان خاصی هم برای این خونه تکونیه بی موقع نیست ها ! همینطوری حس کردم دلم می خواد خونه رو بتکونم ! و دیگه عید امسال که دو ماه دیگس خونه تکونی نکنم ! چون سال دیگه هم می خوایم اینجا رو بفروشیم ...گفتم الان خونه تکونیش کنم بره پی کارش!
این بازی هی دی (مزرعه داری ) هم مزید بر علت شده و همش یا دارم کاشت و برداشت می کنم یا الکی تو اینترنت پرسه می زنم تو هم دیگه دستشویی رفتنت شده روزی 3 یا 4 بار و سراغی ازم نمی گیری تا وقتی که حوصلت سر بره و تبلتت رو بخوای ! اون موقعس که من می مونم و حوضم !
از این روزا بگم که خیلی تند تند داره می گذره و بر خلاف پارسال که هی کش میومد و نمی گذشت نمی دونم چرا امسال تا چشم باز می کنم می بینم دوباره شب شده و بابات میاد ! فکر کنم همش زیر سر مزرعه داری باشه!
این روزامون بیشتر بیرون از خونه ایم! چون قرار شده ناناجون اینا و مامان جون من خونشون رو بفروشن بیان تبریز برای همین هم منم از خدا خواسته دارم براشون دنبال خونه می گردم همش تو اینترنت خونه پیدا می کنم عصر که بابات میاد میریم خونه ها یی رو که پیدا کردم می بینیم خیلی هم با وسواس دارم انتخاب می کنم چند تا جای خوب هم پیدا کردم که حول و حوش خودمون باشه آخه ما هم همونطور که گفتم سال دیگه خونمون رو تحویل می گیرم و اینجار و می فروشیم ...اون خونه تو آبرسانه و مامان و مامان بزرگم هم قراره همون طرفا باشن ...برای مامانم اینا راحت خونه پیدا می شه حتی تو همون کوچه براشون پیدا کردم اما برای مامان بزرگ من اصلا" راحت نیست چون یه جای کوچیک می خواد و اون طرفا جای کوچیک خیلی سخت پیدا می شه خلاصه این روزا همش در حال دید و بازدید خونه هاییم و از اون طرف هم مشتری پشت مشتریه که میره خونه ی نانا رو می بینه ...من که دارم دعا می کنم زود تر همه چی جور شه تا نانا اینا بیان تبریز
تو این مدت خونه ی مامان جونت اینا رفتیم طبق معمول ...یه بارم خونه ی دایی بابات رفتیم ....شب ساعت 11 بود که پسر داییه بابات زنگ زد پاشین بیاین اینجا هندونه بخوریم!!! البته یه شب یلدای دوباره گرفته بودن و پسر داییه بابات از تهران اومده بود و با خودش هندونه و کیک آورده بود که ما رو هم دعوت کردن یهویی و ما هم با اینکه زیاد راضی نبودیم اما در مقابل اصرار های بی پایان (محمد) رفتیم و دیدیم بللللللللللله جمعشون جمع بوده فقط گلشون کم بوده یاشار و عمت و بابا جونت اینا هم اونجا بودن البته دختر دایی های بابات هم بودن و شما فسقلیها رو هم 4 نفر می شدید که پارسا از همه بزرگتر بود . هیچی دیگه پسر داییه بابات که مدت زیادی بود شما رو ندیده بود انقدر از تیپ و قیافت و موهای دم اسبیت خوشش اومده بود که همش نگاهش به شما بود به من می گفت مثل خارجی ها درستش کردی اونجا هم یکم مورد لطف بچه ها قرار گرفتی و یکم هولت دادن! ولی پسر مضلوم من فکر می کردی دارن باهات بازی می کنن و قهقهه می زدی عزیزم فدای مظلومیتت بشم من
یه اتفاق خوبی هم که برای من افتاده اینه که با نسیم و دوستش هنگامه جون میریم استخر ...سشنبه ها و اینو مدیون نسیم جونم که وقتی رفته بودیم خونشون گفت از طرف نظام مهندسی می تونیم بریم استخر میای منم گفتم آره! و تا حالا 1 جلسشم رفتیم که خیلی خوب بوده مخصوصا" اینکه استخر خوب و بزرگ و گرمیه ... حتی به سرم زده یه بار هم تو رو ببرم! نمی دونم اجازه میدم بچه ای به سن تو بره یا نه حالا این بار می پرسم اگه بشه می برمت چون یه قسمت جدا گونه ای داره برای بچه ها که توش سرسره هم داره ..
از خودت برات بگم...
تو این مدتی که می رفتیم خونه ببینیم تو همش تو ماشین می پرسیدی کجا می ریم ؟ منم بار اول گفتم خونه ی جدید! بعد از اون تا می بینی مسیر خونه ی بابا جون اینا رو نمی ریم می پرسی کجا می ریم ...خودتم جواب میدی خونه ی جدید! (کامل خونه ی بابا جونت اینا و خودمون رو بلدی یعنی من مطمینم اگه ولت کنم تو خیابون قشنگ می دونی از کدوم طرف باید بری...چون تا از اون خیابون که می رسه به خونه ی مامان جونت اینا رد می شیم صدات در میاد که کجا می ریم ؟ بعد آروم به خودت می گی خونه ی بابا جون نمی ریم! و این قضیه در مورد خونه ی خودمون هم صادقه ...(فاصله ی خونه ی ما تا مامان جونت اینا یه 10 دقیقه ای با ماشین هست))
غذا خوردنت بدون اینکه من بخوام یا اصراری کنم خوب شده ! و من بعضی وقتا دوست ندارم بازم بخوری ولی خودت می گی بازم می خوام ! مثل دیشب که کلی خوردی ..می گم بسه آراد؟ می گی نه بازم می خوام! می گم سیر نشدی؟ می گی نه سیر نشدم گشنمه! نه به اون موقعی که من انقدر حساس بودم و خودم برای یه قاشق بیشتر خوردن تو می کشتم نه به حالا که خودت ول کن نیستی! و این روزا صدای اطرافیان به گوش می رسه که با خوشحالی می گن چاق شده ها!(یکیشم بابای محترمته!) ولی این بار من خوشحال نمی شم چون دوست ندارم چاق بشی ! عجب اوضاع عجیبیه ها! البته صبحونه هات کمه اونقدر کم که امروز ساعت 1 ظهر اومده بودی تو آشپزخونه و می گفتی مامان گشنمه صبحانه می خوام! اغا می خوام(به غذا می گی اغا!aghaa )منم موندم چی بهت بدم ! چون هنوز نهار آماده نبود ...یکم بهت کرن فلکس تو شیر دادم که دوست داری و بازم می خواستی! منم گفتم صبر کن نهار آماده می شه بهت غذا میدم !
دارم بهت زبان یاد میدم! البته فعلا" در حد خودم ...تا بعد بری کلاس زبان ....تا حالا 10 تا کلمه یادت دادم و خودتم خیلی دوست داری و همش با خودت تکرار می کنی اینا رو یاد گرفتی
من می گم :
آب .....تو می گی واتم!
سیب.....اپل(خیلی خوب تلفظ می کنی)
خورشید.....سان
مزرعه.....فارم
چتر....آمبللا
ماهی.....فیش
گاو....کووووcaw(اینو عالی می گی)
بستنی.....آگس مونی!!!!!!!(ages mooni)یعنی هر کاری می کنم همینو می گی
سلام ....هلو بابا!(همیشه بابا هم دنبالش می گی)
بای بای....بای
روزی یک کلمه یادت میدم و مثل بلبل جواب میدی...ولی دو روزه گیر کردیم رو ببعی.... می گم ببعی چی می شه می گی گوسفند! حالا چطوری توجیهت کنم جفتش فارسیه ! کم کم دارم بیخیال ببعی می شم!
خودت انقدر دوست داری فکر می کنی بازیه میری کارتهای بن بن بنت رو که فارسیه میاری می چینی جلوت به خودت می گی آب چی می شه؟ بعد خودت جواب میدی واتم! یعنی عاشق حرف زدنتم ...انقدر پر حرفی که سرمونو می خوری حتی موقع خوابوندنت هم با خودت شعر می خونی یا تمرین می کنی کلمات انگلیسی رو درست ادا کنی برای همین این روزا مدت به خواب رفتنت 1 ساعت می شه! و منم پیشت دراز می کشم تا خوابت ببره همه ی بدنم خشک می شه ! چون دوست نداری پشتمو بهت بکنم بخوابم ...حتما" باید دستم تو دستت باشه وگرنه نمی خوابی یه خال رو دستم دارم باید با اون بازی کنی تا بخوابی!اینم شده کار و زندگیه ما!تازه شبها هم همش تو خواب حرف می زنی حتی بعضی وقتها تو جات می شینی و حرف می زنی ! من میام می بینم نشستی! می خوابونمت رو بالش بیهوش می شی! این پر حرفیتم به بابات رفته ! من پر می نویسم! حرف نمی زنم !
چند روز پیش داشتی فیلم می دیدی دختر و پسره پیش هم خوابیده بودن (فیلم مد جزیر تو ماهواره ترک) یه دفعه به کمر خوابیدی رو زمین دستاتو آوردی بالا می گی مامان بیا بیااااا بیااااااااا ! تا اومدم محکم بغلم کردی می گی عزیزم! تاثیر ماهواره ها که می گن همینه ها!
رفته بودیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا موقع خدا حافظی برگشتی می گی زحمت دادیم! کلی ماچت کردن!
یه روز نارنگی می خواستی زنگ زدم به بابات زود اومدی گوشی رو گرفتی می گی بابا نارنگی بخر بخورم! باباتم قرار شد بخره! اما یادش رفت و وقتی اومد خونه دیدیم ای دل غافل یادش رفته تو قهر کردی رفتی پشت در اتاق بغض کردی اومدم سراغت دیدم داری با خودت می گی بابا نارنگی نمیاره ...تموم شده!
بهم گفتی مامان کارتون ستاره ها بذار برام. منم برات گذاشتم کلی ذوق کردی می گی مامان ستاره ها ...گفتم آره پسرم همونیه که می خواستی ...برگشتی با ناراحتی می گی نه همونو نمی خوام اینو می خوام!
دیگه چیزی یادم نمیاد بریم سراغ عکسات
خونه ی مامان جون تبریزی چند روز قبل از یلدا در حال خوردن آب نبات (عاشق آب نباتی)
مانور دادن روی مبل ها
هر وقت می ریم خونه ی بابا جون تبریزیت اینا این جوری میری جلوی بابا جون وای میستی تا پاستیل یا اسمارتیز بخوری
و بازی با یاشار! این بالش زیر سرتون همیشه سرش دعواست اینجا هم یاشار می خواستش برای همین گریه کرد مامان جون یکی دیگشو آورد با هم بازی کردید.
اینم هنر دست باباته! مثلا" منو کشیده ! بعد از طرف خودش و شما زیرش نوشته مامان خوشگلم منو بابا دوست داریم!(مثلا" داشتید با هم نقاشی می کشیدید که این هنر خلق شد!)
داشتیم می رفتیم خونه ی مامان جونت اینا برای شب یلدا
شما و یاشار شب یلدا خونه ی مامان جون تبریزی
اینجا هم رفتی سینی رو از آشپزخونه آوردی و با هم رفتید روش!
اینم بساط شب یلدا
اینجا هم با دیدن میز پر از خوراکی و البته انار ! داشتی پرواز می کردی به سمت انارها
این کیک رو مامان و بابای یاشار خریده بودن و چون تو یه فیلمی یاشار دیده که یه بچه یه کیک جلوشه و دستاشو می کنه تو کیک یاشار هم قبل از اینکه بقیه کیک بخورن یکم کیک رو دستمالی می کنه و .... اینجا هم همونطور که می بینی به تو اجازه ی دست زدن نمیده هر چند تو اصلا" قصد نداشتی به کیک دست بزنی چون خیلی تمیزی و دوست نداری دستات کثیف بشه البته تو هم بخوای من این اجازه رو بهت نمیدم .
در حال نگاه کردن به یاشار!
در حال خوردن انار
در حال خوردن هندوانه!
این عکس هم مربوط به شب یلدای سال پیشه شما و یاشار
این سبد لباس کثیفای منه!
ولی....
دیگه نیست!دیگه سبد لباس کثیفها نیست! چون هر روز میری از حموم می کشیش بیرون و لباساشو در میاری خودت میری توش!
یه روز صبح رفته بودیم برای نانا جون اینا خونه ببینیم اینجا جلوی درشیم ...
یه روز که دوست داشتی بریم بیرون ..شلوارتو درآوردی و می خواستی لباس بیرون بپوشی ولی بلد نبودی البته الان بلدی شورت و شلوارتو خودت بپوشی
یه روز اومدم دیدم جلوی تی وی اینجوری گیتارتو بغل کردی و نشستی
داشتیم می رفتیم تسنیم
عاشق اخم کردنتم ...حیف که تار شد
یه روزم رفتیم ولیعصر فروشگاه جدیدی که باز شده ...
شما و بابا جون
شما در حال فوتبال بازی کردن
این کمد اتاق منه!
بله اینجا کمد من بود ! الان شده خونه ی شما! میری توش درم می بندی رو خودت تو عکس بالا هم توش نشستی درو بستی! اینام وسایل کمد منه بیچارست که روزی صد بار میذاری بیرون من میذارم سر جاش!
امروز داشتم غذا درست می کردم دیدم خبری ازت نیست!
و گیتاری که رفته تو کشو ... البته بالا رفتن از بوفه هم جز کاراته و کمک خواستن بعدش ! مامان کممممممک !
بازم خدا رو شکر از قبل که خیلی آرومتری