آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

27 ماهگیت مبارک...+یلدا .....+این روزهای ما

1393/10/7 18:25
نویسنده : شهرزاد
1,811 بازدید
اشتراک گذاری

عسلممحبت

قبل از هر چیز ماهگردت رو بهت تبریک می گم امروز شما 27 ماهت تموم شد یعنی 2 سال و 3 ماهه  شدی  می خواستم برات کیک بگیریم ولی امروز بیرون نرفتیم ایشالا فردا برات کیک می گیریم  ضمن اینکه معذرت خواهی می کنم ازت بابت اینکه ماه پیش یادم رفت ماه گرد 26 رو بهت تبریک بگم شرمنده.

یلدا رو هم با  تاخیر به تو و دوستامون تبریک می گم بالاخره یه مناسبتی هم برای ایرانیها  اومد تا من تبریک بگیم ... شب یلدای امسال خونه ی مامان جونت اینا گذشت و همش در حال خوردن بودی مخصوصا" انار که عاشقشی  حالا عکساشو میذارم می بینی

بریم سراغ روزمره هامون

 نمی دونم چه رابطه ای بین هوای سرد و تنبل شدن من وجود داره! اصلا" این روزا زورم میاد از جام بلند بشم! حالا تو تصور کن تصمیم دارم  با این وضع خونه تکونی هم بکنم! خندونک حالا جریان خاصی هم برای این خونه تکونیه بی موقع نیست ها ! همینطوری حس کردم دلم می خواد خونه رو بتکونم ! و دیگه عید امسال که دو ماه دیگس خونه تکونی نکنم ! چون سال دیگه هم می خوایم  اینجا رو بفروشیم ...گفتم الان خونه تکونیش کنم بره پی کارش!

این بازی هی دی (مزرعه داری ) هم مزید بر علت شده و همش یا دارم کاشت و برداشت می کنم  یا الکی تو اینترنت پرسه می زنم  تو هم دیگه دستشویی رفتنت شده روزی 3 یا 4 بار و سراغی ازم نمی گیری تا وقتی  که حوصلت سر بره و تبلتت رو بخوای ! اون موقعس که من می مونم و حوضم !

از این روزا بگم که خیلی تند تند داره می گذره و بر خلاف پارسال که هی کش میومد و نمی گذشت نمی دونم چرا امسال تا چشم باز می کنم می بینم دوباره شب شده و بابات میاد ! خندونک فکر کنم همش زیر سر  مزرعه داری باشه!

این روزامون بیشتر بیرون از خونه ایم!  چون قرار شده ناناجون اینا  و مامان جون من  خونشون رو بفروشن بیان تبریزبغل برای همین هم منم از خدا خواسته دارم براشون دنبال خونه می گردم همش تو اینترنت خونه پیدا می کنم  عصر که بابات میاد میریم خونه ها یی رو که پیدا کردم می بینیم خیلی هم با وسواس دارم انتخاب می کنم چند تا جای خوب هم پیدا کردم که حول و حوش خودمون باشه آخه ما هم همونطور که گفتم سال دیگه خونمون رو تحویل می گیرم و اینجار و می فروشیم ...اون خونه تو آبرسانه و مامان و مامان بزرگم  هم قراره همون طرفا باشن ...برای مامانم اینا راحت خونه پیدا  می شه حتی تو همون کوچه براشون پیدا کردم اما برای مامان بزرگ من اصلا" راحت نیست چون یه جای کوچیک می خواد و اون طرفا جای کوچیک خیلی سخت پیدا می شه  خلاصه این روزا همش در حال دید و بازدید خونه هاییم  و از اون طرف هم مشتری پشت مشتریه که میره خونه ی نانا رو می بینه ...من که دارم دعا می کنم زود تر همه چی جور شه تا نانا اینا بیان تبریز محبت

تو این مدت خونه ی مامان جونت اینا رفتیم طبق معمول ...یه بارم خونه ی دایی بابات رفتیم ....شب ساعت 11 بود که  پسر داییه بابات زنگ زد پاشین بیاین اینجا هندونه بخوریم!!! البته یه شب یلدای دوباره گرفته بودن و پسر داییه بابات از تهران اومده بود و با خودش هندونه و کیک آورده بود  که ما رو هم دعوت کردن یهویی و ما هم با اینکه زیاد راضی نبودیم اما در مقابل اصرار های بی پایان (محمد) رفتیم و دیدیم بللللللللللله جمعشون جمع بوده فقط گلشون کم بوده خندونک یاشار و عمت و بابا جونت اینا هم اونجا بودن البته دختر دایی های بابات هم بودن  و شما فسقلیها رو هم 4 نفر می شدید که پارسا از همه بزرگتر بود . هیچی دیگه  پسر داییه بابات که مدت زیادی بود شما رو ندیده بود انقدر از تیپ و قیافت و موهای دم اسبیت خوشش اومده بود که همش نگاهش به شما بود به من می گفت مثل خارجی ها درستش کردی عینکاونجا هم یکم مورد لطف بچه ها قرار گرفتی و یکم هولت دادن! ولی پسر مضلوم من فکر می کردی دارن باهات بازی می کنن و قهقهه می زدی عزیزم فدای مظلومیتت بشم من

یه اتفاق خوبی هم  که برای من افتاده اینه که با نسیم و دوستش هنگامه جون میریم استخر ...سشنبه ها  و اینو مدیون نسیم جونم که وقتی رفته بودیم خونشون گفت از طرف نظام مهندسی می تونیم بریم استخر میای منم گفتم آره! و تا حالا 1 جلسشم رفتیم که خیلی خوب بوده مخصوصا" اینکه استخر خوب و بزرگ و گرمیه ... حتی به سرم زده یه بار هم تو رو ببرم! نمی دونم اجازه میدم بچه ای به سن تو بره یا نه حالا این بار می پرسم اگه بشه می برمت  چون یه قسمت جدا گونه ای داره برای بچه ها که توش سرسره هم داره ..

 

از خودت برات بگم...

تو این مدتی که می رفتیم خونه ببینیم تو همش  تو ماشین می پرسیدی کجا می ریم ؟ منم بار اول گفتم خونه ی جدید! بعد از اون تا می بینی مسیر خونه ی بابا جون اینا رو نمی ریم می پرسی کجا می ریم ...خودتم جواب میدی خونه ی جدید! (کامل خونه ی بابا جونت اینا و خودمون رو بلدی یعنی من مطمینم اگه ولت کنم تو خیابون قشنگ می دونی از کدوم طرف باید بری...چون تا از اون خیابون که می رسه به خونه ی مامان جونت اینا رد می شیم  صدات در میاد که کجا می ریم ؟  بعد آروم به خودت می گی خونه ی بابا جون نمی ریم! و این قضیه در مورد خونه ی خودمون هم صادقه ...(فاصله ی خونه ی ما تا مامان جونت اینا یه 10 دقیقه ای با ماشین هست))

غذا خوردنت بدون اینکه من بخوام یا اصراری کنم خوب شده ! و من بعضی وقتا دوست ندارم بازم بخوری ولی خودت می گی بازم می خوام ! مثل دیشب که کلی خوردی ..می گم بسه آراد؟ می گی نه بازم می خوام! می گم  سیر نشدی؟ می گی نه سیر نشدم گشنمه! تعجب نه به اون موقعی که من انقدر حساس بودم و خودم برای یه قاشق بیشتر خوردن تو می کشتم نه به حالا که خودت ول کن نیستی! و این روزا صدای اطرافیان به گوش می رسه که  با خوشحالی می گن چاق شده ها!(یکیشم بابای محترمته!) ولی این بار من خوشحال نمی شم چون دوست ندارم چاق بشی ! عجب اوضاع عجیبیه ها!  البته صبحونه هات کمه اونقدر کم که امروز ساعت 1  ظهر اومده بودی تو آشپزخونه و می گفتی مامان گشنمه صبحانه می خوام! اغا می خوام(به غذا می گی اغا!aghaa )منم موندم چی بهت بدم ! چون هنوز نهار آماده نبود ...یکم بهت کرن فلکس تو شیر  دادم که دوست داری و بازم می خواستی! منم گفتم صبر کن نهار آماده می شه بهت غذا میدم !

 دارم بهت زبان یاد میدم! البته فعلا" در حد خودم ...تا بعد بری کلاس زبان ....تا حالا 10 تا کلمه یادت دادم و خودتم خیلی دوست داری و همش با خودت تکرار  می کنی اینا رو یاد گرفتی

من می گم :

آب .....تو می گی واتم!

سیب.....اپل(خیلی خوب تلفظ می کنی)

خورشید.....سان

مزرعه.....فارم

چتر....آمبللاخندونک

ماهی.....فیش

گاو....کووووcaw(اینو عالی می گی)

بستنی.....آگس مونی!!!!!!!قه قهه(ages mooni)یعنی هر کاری می کنم همینو می گی

سلام ....هلو بابا!(همیشه بابا هم دنبالش می گی)

بای بای....بای

روزی یک کلمه یادت میدم  و مثل بلبل جواب میدی...ولی دو روزه گیر کردیم رو ببعی.... می گم ببعی چی می شه می گی گوسفند!گیج حالا چطوری توجیهت کنم جفتش فارسیه ! کم کم دارم بیخیال ببعی می شم!دلخور

خودت انقدر دوست داری فکر می کنی بازیه میری کارتهای بن بن بنت رو که فارسیه میاری می چینی جلوت به خودت می گی آب چی می شه؟ بعد خودت جواب میدی واتم! بغل یعنی عاشق حرف زدنتم ...انقدر پر حرفی که سرمونو می خوری حتی موقع خوابوندنت هم با خودت شعر می خونی  یا تمرین می کنی کلمات انگلیسی رو درست ادا کنی  برای همین این روزا مدت به خواب رفتنت 1 ساعت می شه! و منم پیشت دراز می کشم تا خوابت ببره همه ی بدنم خشک می شه ! چون دوست نداری پشتمو بهت بکنم بخوابم ...حتما" باید دستم تو دستت باشه وگرنه نمی خوابی یه خال رو دستم دارم باید با اون بازی کنی تا بخوابی!اینم شده کار و زندگیه ما!تازه شبها هم همش تو خواب حرف می زنی  حتی بعضی وقتها تو جات می شینی و حرف می زنی ! من میام می بینم نشستی! می خوابونمت  رو بالش بیهوش می شی!بغل این پر حرفیتم به بابات رفته ! من پر می نویسم! حرف نمی زنم !خندونک

چند روز پیش داشتی فیلم می دیدی دختر و پسره پیش هم خوابیده بودن (فیلم مد جزیر تو ماهواره ترک) یه دفعه به کمر خوابیدی رو زمین دستاتو آوردی بالا می گی مامان بیا بیااااا بیااااااااا ! تا اومدم  محکم بغلم کردی می گی عزیزم! تاثیر ماهواره ها که می گن همینه ها!خندونک

رفته بودیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا موقع خدا حافظی برگشتی می گی زحمت دادیم! سکوتکلی ماچت کردن!

یه روز نارنگی می خواستی زنگ زدم به بابات زود اومدی گوشی رو گرفتی می گی بابا نارنگی بخر بخورم! باباتم قرار شد بخره! اما یادش رفت و وقتی اومد خونه دیدیم ای دل غافل یادش رفته تو قهر کردی رفتی پشت در اتاق بغض کردی  اومدم سراغت دیدم داری با خودت می گی بابا نارنگی نمیاره ...تموم شده!خنده

بهم گفتی مامان کارتون ستاره ها بذار برام. منم برات گذاشتم کلی ذوق کردی می گی مامان ستاره ها ...گفتم آره پسرم همونیه که می خواستی ...برگشتی با ناراحتی می گی نه همونو نمی خوام اینو می خوام!قه قهه

دیگه چیزی یادم نمیاد بریم سراغ عکسات

خونه ی مامان جون تبریزی چند روز قبل از یلدا  در حال خوردن آب نبات (عاشق آب نباتی)

مانور دادن روی مبل ها

هر وقت می ریم خونه ی بابا جون تبریزیت اینا این جوری میری جلوی بابا جون وای میستی تا پاستیل یا اسمارتیز بخوری

و  بازی با یاشار! این بالش زیر سرتون همیشه سرش دعواست  اینجا هم یاشار می خواستش برای همین گریه کرد مامان جون یکی دیگشو آورد با هم بازی کردید.

اینم هنر دست باباته! مثلا" منو کشیده ! بعد از طرف خودش و شما زیرش نوشته مامان خوشگلم منو بابا دوست داریم!(مثلا" داشتید با هم نقاشی می کشیدید که این هنر خلق شد!)

داشتیم می رفتیم خونه ی مامان جونت اینا برای شب یلدا

شما و یاشار  شب یلدا خونه ی مامان جون تبریزی

اینجا هم رفتی سینی رو از آشپزخونه آوردی و با هم رفتید روش!

اینم بساط شب یلدا

اینجا هم با دیدن میز پر از خوراکی و البته انار ! داشتی پرواز می کردی به سمت انارها

این کیک رو مامان و بابای یاشار خریده بودن و چون تو یه فیلمی یاشار دیده که یه بچه یه کیک جلوشه و دستاشو می کنه تو کیک  یاشار هم قبل از اینکه بقیه کیک بخورن  یکم  کیک رو دستمالی می کنه  و .... اینجا هم همونطور که می بینی به تو اجازه ی دست زدن نمیده  هر چند تو اصلا"  قصد نداشتی به کیک دست بزنی چون خیلی تمیزی و دوست نداری دستات کثیف بشه البته تو هم بخوای من این اجازه رو بهت نمیدم .

در حال نگاه کردن به یاشار!

در حال خوردن انار

در حال خوردن هندوانه!

 

این عکس هم مربوط به شب یلدای سال پیشه  شما و یاشار

این سبد لباس کثیفای منه!

ولی....

دیگه نیست!دیگه سبد لباس کثیفها نیست! چون هر روز میری از  حموم می کشیش بیرون و لباساشو در میاری خودت میری توش!

یه روز صبح رفته بودیم برای نانا جون اینا خونه ببینیم  اینجا جلوی درشیم ...

یه روز که دوست داشتی بریم بیرون ..شلوارتو درآوردی و می خواستی لباس بیرون بپوشی ولی بلد نبودی  البته الان بلدی شورت و شلوارتو خودت بپوشی

یه روز اومدم دیدم جلوی تی وی اینجوری گیتارتو بغل کردی و نشستی

داشتیم می رفتیم تسنیم

عاشق اخم کردنتم  ...حیف که تار شد

یه روزم رفتیم ولیعصر فروشگاه جدیدی که باز شده ...

شما و بابا جون

شما در حال  فوتبال بازی کردن

این کمد اتاق منه!

بله اینجا کمد من بود ! الان شده خونه ی شما! میری توش درم می بندی رو خودت تو عکس بالا هم توش نشستی درو بستی! اینام وسایل کمد منه بیچارست که روزی صد بار میذاری بیرون من میذارم سر جاش!

امروز داشتم غذا درست می کردم دیدم خبری ازت نیست!

 

 

و گیتاری که رفته تو کشو ... البته بالا رفتن از بوفه هم جز کاراته و کمک خواستن بعدش ! مامان کممممممک !خندونک

بازم خدا رو شکر از قبل که خیلی آرومتریخسته

 

 

پسندها (6)

نظرات (11)

ای باباااااااااااا
9 دی 93 16:25
شهرزاد جون آخه چرا نظراتمونو تایید نمیکنی نکنه واسشون ارزش قایل نیستی
شهرزاد
پاسخ
وایییییییییی دوست جونم که اسمتم ننوشتی من خیلی شرمندم و معذرت می خوام عزیزم ببخشید که دیر شد باور کن خیلی نظراتتون برام مهمه
مامان آنيسا
9 دی 93 19:08
اول یه گله کنم که به ما سر نمیزنی دوم اینکه یلداتون مبارک سوم اینکه من این فسقلی رو میخورمشویه چیز دیکه خونه خودتون رو بفروشین به مادربرگت خوب
شهرزاد
پاسخ
شرمنده سعیده جون خدا بخواد می خوام دست از کسالت و تنبلی بر دارم مرسی که به ما سر می زنی دوست جون با تاخیر یلدای شما هم مبارک دیگه نیازی نیست ! مامان بزرگم تصمیم گرفت بره کاشان زندگی کنه البته اگرم می خواست بیاد خونه ی ما به دلیل نداشتن آسانسور مناسب نبود براش مامان بزرگم حسابی پا درد داره
عاطفه مامان الای
9 دی 93 20:55
شهرزاد جوون هر پیامی که میدم چرا تایید نمیکنی کجایی خانمی ازت خبری نشد شب یلداهم مشخصه خوش گذشته اگه وایبر داری اطلاع بده گلم ما نی نی وبلاگیا توی گروهیم هم آشپزی وهم جوک
شهرزاد
پاسخ
شرمنده عاطفه جون باور کن این روزا حال خودمم ندارم همش مشتری میاد و میره حسابی کسل شدم .وایبر ندارم عزیزم بازم ببخشید دیر شد
مهسا
10 دی 93 15:48
سلامشهرزاد جونی کمی تا قسمتی تبل شدی خانومی چرانمیای مطلب بذاری از آرادی عزیز گفتی دنبال خونه میگردی به نظرم رسید اینو بگم شاید کمکی باشه بهت یه سایتی هست (دیوار) شهرتو انتخاب میکنی بعد خونهها رو میبینی دیگه به ذهنم رسید گفتم شاید بهت کمکی شه ایشالله یه خونه خوب و دلبازو ..................... گیرت بیاد
شهرزاد
پاسخ
ببخشید دوستتتتتتتتتتم من بازم شرمنده شدم نظراتت رو تایید کردم با جواب یکیش که بلند بالا بود تو قسمت شکر خدا بود برو بخون دوستم ...مرسی از راهنماییت من دقیقا" تو همون سایت هم خونه پسندیدم هم خونه هامونو گذاشتم برای فروش چه تفاهمیالبته مامان اینا قراره خونه ی خودشون رو تو اراک بفروشن و همینطور ما هم خونمون رو بفروشیم و پول 2 تاشو مامان اینا یه خونه ی خوب دیدیم اونو بخرن ما هم که تکلیفمون معلومه یه خونه پیش خرید کرده بودن مامانم اینا که قرار شده ما بریم بشینیم توش فکر کنم تو یه پست قبلا" گفته بودم ! خلاصه تا اون خونه حاضر بشه ما هم مهمون خونه ی مامانم اینا خواهیم بود البته اگه خونه هامون فروش بره !
عاطفه
12 دی 93 11:36
شهرزاد چرا پی ام ها رو تایید نمیکنی دارم کم کم عصبانی میشم هاآاااااااا
شهرزاد
پاسخ
ببخشید عاطفه جون تو اون یکی نظرات گفتم بازم می گم این روزا کسلم همش مشتری میاد و میره همش آماده باشیم برای همین هم حالی برام نمی مونه هم وقت نمی کنم شرمنده
ادلیا
13 دی 93 1:42
سلام منم یه تبریزیم که شمال زندگی میکنم خدا حفطش کنه خیلی نازه با تبادل لینک موافقین؟اگه میشه جواب رو تو وبم بدین
مهسا
13 دی 93 18:01
شهرزاد جونی میشه نظراتو توی یه پست جداگانه جواب بدی؟؟؟؟؟ کجایی خانوم؟؟؟؟
شهرزاد
پاسخ
من اومدم دیگه نظرات رو تایید کردم با جواب ببخشید دیر شد
محبوبه مامان الینا
14 دی 93 7:30
چه عالی که خونواده تون میان کنار شماانشاله بزودی یه خونه مناسب پیدا کنن ای جان آراد خوش تیپ و خارجی دیدی دوستم چقدر غصه میخوردی برای غذا خوردن آراد؟ حالا از پس سیر کردنش نمیایفداش بشم من خیلی دوسش دارم خدا حفظش کنه
شهرزاد
پاسخ
واقعا" هیچی بهتر از این نیست که خونواده ی آدم پیشش باشن خدا همه ی دور مانده ها رو نزدیک کنه
مریم(مامان ثنا جون)
16 دی 93 3:48
سلام انشاالله همیشه شاد باشی و بری تفریح و گردش اراد جونم عکسهات چه ناز شده.ماشاالله چه اندامی شدی
شهرزاد
پاسخ
مرسی مریم جون که به ما سر می زنی و من رو بابت اینکه فرصت نمی کنم بیام وبلاگ ثنا جونی ببخش بزودی میام
مهسا
22 دی 93 17:38
سلام عزیزم یه دنیا خوشحالم کردی.برات دعا میکنم که زودتر مامانت اینا یه خونه خوب بخرن.
شهرزاد
پاسخ
مرسی دوستم خدا بهت صبر بده با این چیزایی که گفتی تو هم خودتو یه جوری سرگرم کن تا از فکرشون بیای بیرون ایشالا هم قبول می شی هم از دستشون راحت می شی من چون گفته بودی تایید نکنم یکمی حذفش می کنم تا بتونم جواب بذارم برات ...آره واقعا" خوبه که جاری ندارم خیلی خوشحالم
خواب گنجشکی(مربی9)
3 بهمن 93 20:08
سلام به شما مادر مهربون بسیار زیبا بود وبلاگتون ماشالله به گلپسرتون سلامت باشن
شهرزاد
پاسخ
مرسی بهمون سر زدید