و اینک صدای ما از تبریز و پوشک گیرون
عزیزم
اول از همه به خودم و خودت بابت موفقیت در بزرگترین و به قول خودم سخت ترین پروژه ی زندگیت تبریک می گم بله شما دیگه مرد شدی و چند روزی هست که با پوشک خداحافظی کردی هوررررررا درست در دو سال و دو ماهگی . و اما ماجرای پوشک گیرون و روزهای قبل از آن
خوب گلم همون طور که گفته بودم بابایی قرار بود بیاد دنبالمون که برگردیم سر خونه و زندگیم ....اما قبل از اون از شیطنتهات تو خونه ی ناناجون بگم که دیگه از اوج هم گذشته بود باور کن می شستم گریه می کردم به حال خودم و از همه بدتر تسلی دادنهای خودت بود که حرص منو بیشتر در میاورد می گفتی (مامان اشکال نداره گریه نکن!) می خواستم سرمو بکوبم به دیوار از دستت راستش جزییاتش درست یادم نیست که چیکار می کردی فقط یادمه که حسابی خستم کرده بودی و اشکم و در میاوردی خلاصه یه روز صبح که از من زودتر بیدار شده بودی نانا تصمیم گرفته بود پوشکت رو باز کنه من بودم نمیذاشتم! می ترسیدم جیش کنی خوب!ولی نانا برده بودت دستشویی و کلی باهات صحبت کرده بود من که بیدار شدم بردمت دستشویی و تو جیش کردی ! کلی ذوق کردم چون قبلا" که تصمیم گرفته بودم بازت کنم هیچ همکاری نمی کردی و باید کلی می شستم تو دستشویی تا آخر به طور اتفاقی کارت رو می کردی ولی این بار کاملا" درک کرده بودی که باید چیکار کنی ! روز اول تا یه مدت بدون پوشک بودی بعدش من ترسیدم دوباره بستمت ...روز دوم خیلی عالی بود ! به طوری که وقتی داشتم می خوابوندمت خودت بلند شدی گفتی جیش دارم! منو می گی بردمت و واقعا" هم داشتی فهمیدم کاملا" آماده ای برای همین دیگه باز گذاشتمت تا شب که موقع خواب شد و با کلی گریه ای که کردی پوشک پات کردم ! می گفتی نه پوشک نه اینو بگوشم(بپوشم) شلوارت رو نشون میدادی دیگه روز سوم فکر کنم بابات اومد دنبالمون و یکم باز بودی یکم می بستمت تا اینکه جمعه از اراک راه افتادیم و پوشکت کردم تو راه که یهو تو راه برگشتی می گی جیش دارم! منو بابا یه نگاهی بهم کردیم گفتم عزیزم پوشک داری تو پوشکت بکن ...داد زدی نهههههههههههههه جیش دارم مونده بودیم تو اون هوای سرد چیکار کنیم که تصمیم گرفتیم لب جاده کارت رو بکنی! بله تو اون هوای برفی لختت کردم و جیش مردی ...هنوزم باورم نمی شد تا این حد خوش شانس باشم که هنوز یک هفته نشده انقدر خوب جریان رو درک کرده باشی هر چند تو خونه ی نانا موقع خواب عصرت که می بستمت تو پوشکت هیچ کاری نمی کردی خلاصه از فردای شبی که رسیدیم تبریز یعنی از شنبه پوشکت رو در آوردم و بهت گفتم با پوشکت بای بای کن این آخرین باری بود که پوشک شدی تو هم گفتی بای بای پوشک حتی براش بوس هم فرستادی! و انداختیمش دور و درست از همون روز بدون پوشکی حتی بیرون که میریم حتی شبها موقع خواب تا صبح بدون پوشکی و تا صبح هیچی !یعنی منو این همه خوشبختی محالهههههههههههههه کی فکرشو می کرد تو به این راحتی از پوشک جدا بشی و در عرض چند روز راحت بشیم الان دو روزی هست که دیگه هیچ کاری از این لحاظ باهات ندارم و خودت وقتی جیش داری میای بهم می گی دیروزم که رفتیم لاله پارک بدون پوشک بردمت و خودتو قشنگ نگه داشتی تا من بردمت دستشویی و اونجا کارت رو کردی واقعا" خدا خیلی دوسم داره که بچه ای مثل تو بهم داده هم برای از شیر گرفتنت تو 1 سال و 9 ماهگیت اصلا" اذیت نکردی ...حتی 1 بار هم نیومدی بگی ممه می خوام اصلا" نیازی به تلخک و این چیزا نشد هم موقعی که اتاقت رو 1 سال و 9 ماهگی جدا کردم اذیت نکردی هم الان که به راحتی آب خوردن تو 2 سال و 2 ماهگی از پوشک گرفتمت اذیت نکردی خدا رو شکککککککککککککککککککر از وقتی هم بر گشتیم تبریز آروم تر شدی و شیطنتهات خیلی کم شده و می تونم یه نفس راحتی بکشم خلاصه اینکه همه چی آرومه من چقدر خوشحالللللللللم
تو راه اراک به تبریز 3 بار بالا آوردی! فدات بشم که از شانس بدت به من رفتی .... با اینکه بهت قرص مثلا" ضد تهوع داده بودیم ولی فایده ای نداشت و همه ی لباسامون کثیف شد طوری که مجبور شدیم لباسای تو و خودم رو تو ماشین عوض کنیم و بابای بیچارت تو اون سرما همه ی صندوق رو خالی کرد تا از چمدون برامون لباس بیاره
از خودت بگم اینکه 5 ...6 تا شعر رو از اول تا آخر بلد شدی می خونی و ول کن هم نیستی ! تو دستشویی هم با خودت می خونیشون یکیش شعر انگشتم کو ...این جوری می خونی شستت کجاس شستت کجاس من اینجام ..من اینجام .. ببه براتون ببه خوبی من می خوام انگشت اشاره تو تندایی!(کجایی) من اینجام من اینجام و الا آخر ! اون ببه براتون ببه خوبی خیلی باحاله بهت می گم آراد از خدا براتون روز خیلی خوبی ) همون موقع درستشو می گی بعد دوباره همونی رو می گی که تا حالا می گفتی!
داستان شنگول منگول رو هم خیلی دوست داری و خودت یاد گرفتیش ...می گی: آق گرگه در زد ...کیه در می زنه ...منم مادرتون ....آق گرگه منگول خورد ...شنگول خورد !
با خودت بازی می کنی و حرف می زنی مثلا" دیدم عروسک مایک رو برداشتی راش می بری تو خونه از طرف اون دنبال سالی وان می گردی می گی سالی تدایی؟ نرو سالی تدایی؟
اراک که بودیم نانا یه روز صبح در زد رفتی پشت در بهش می گی کیه؟
خدا رو شکر به لطف بازیه تبلتت که باید برای یه بچه مسواک بزنی به مسواک زدن حسابی علاقه پیدا کردی وهمش میای می گی مامان دندون سیاه شده مسواک بزن ! منم هر شب برات مسواک می زنم تازه بعد از اینکه برای تو مسواک می زنم میای می گی مامان دندونات سیاه شده مسواک بزن!
خونه ی نانا که بودیم هوا ابری شده بود بر گشتی با تعجب می گی مامان شب شده! گفتم نه مامان هوا ابری شده خورشید رفته پشت ابرا برگشتی می گی خورشید تعطیل شده!
نانا بهت می گفت مامان خانومه برگشتی می گی نه مامان خانوم نیست ! مامان شهرزاده!
عکس بابا وحید رو دیده بودی برگشتی می گی مامان! بابا وحید نمی خنده اخم می کنه این جوری و خودت اخم کردی و نشون میدی
بهم می گی آراد دوست داره ...می گم : مامان دوست داره ...داد می زنی می گی نهههههههه آراد دوست داره!
غذا خوردنت بهتر شده جز صبحانه ها بقیه ی وعده های غذاتو خوب می خوری
وقتی بابات اومده بود دنبالمون انقدر خوشحال بودی که روز قبل از اومدنش که بهت گفته بودیم بابا فردا میاد درست و حسابی نمی خوابیدی و منتظر بودی بابات بیاد حتی خواب عصرش رو نصفه کاره تموم می کرد میدوید میومد می گفت بابا سعید کو؟ وقتی هم بابات اومده بود ولش نمی کردی و بهش چسبیده بودی بابات چهار شنبه اومد دنبالمون و ما 5 شنبه با بابات بدون شما رفتیم برات یکم لباس خریدیم و شما تا وقتی ما بر گردیم تخت خوابیده بودی
راستی چتریاتو کوتاه کردم مثلا" خواستیم یکم پسر بشی! هه بر عکس شد!
دیگه چیزی یادم نمیاد بریم سراغ عکسات
اول چیزایی که برات خریدیم از اراک با بابایی
عاشق جنس و رنگ این شلوار تو خونه شدم براقه البته یکم برات بزرگه هنوز
اینم از همون جنس آبیس و براقه
رنگ مشکی خیلی بهت میاد
این پاپوشهای خوشگل رو هم نانا جون برات خریده
تو خونه ی نانا جون یه روز اومدم دیدم رفتی این بالا و ...
بازم خونه ی نانا در حال بازی با تبلتت
در انتظار بابا سعید
بعد از اینکه بابات اومد و دوباره غذا خوردن توسط بابا
عکس دو نفره با بابا سعید (موهات خوب شده؟)
در راه برگشت به تبریز
و یه عکس هنری!! از پشت شیشه ی عینک آفتابی من بعدش دیدم چه با حاله شکل ایرانه!
خلاصه تو این مسیر همه جور آب و هوایی رو دیدیم از آفتابی بگیر تا....
حتی ....
بله ...برفی
و تو همین شرایط برفی خورشید در حال غروب داشت خود نمایی می کرد
فردای روزی که رسیدیم با بابا رفتید بیرون برای گردش
در حال بازی با دهن باز
خونه ی بابا جون تبریزی و بازی با تبلت
اینجا بدون پوشکی و با شورت می گشتی چون مامان جونت اینا دوست داشتن
اینم دیروز که رفته بودیم لاله پارک و داشتی می رفتی با اون بچه آشنا بشی
و وداع با یار!
همیشه خوب بخوابی پسرم ...خوشگلم ...مرد من