آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

شکر خدا !

1393/10/5 2:30
نویسنده : شهرزاد
928 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا شکرت که نجاتم دادی! ...

آره فکر کنم از این وسواس خوردن و نخوردن و صد گرم کم و زیاد شدنت نجات پیدا کردم ...نمی دونم خدا خیلی دوسم داره یا مامانم برای این مهم دعام کرده که یهو انگار آزاد شدم انگار دیگه این قضیه خیلی وقته تاریخ مصرفش گذشته ومن فهمیدم تو وقتی لاغری خیلی بهتری ...راحت می دوی...راحت بازی می کنی و از همه مهمتر خودم چه اعصاب راحتی پیدا کردم وقتی که یکی بهم می گه لاغر شده ها! وای که چقدر دوست دارم اون لحظه خودمو بغل کنم و از خودم بابت اون لبخند شیرینی که تحویل طرف میدم   تشکر به عمل بیاورم!خندونکخدایا شکرت بابت این زندگه شیرینی که بهم دادی ! یه بچه ی خوبه یه ذره شیطون ...یه اعصاب راحت یه ذره داغون!(خواستم قافیش جور باشه وگرنه همه چی آرومه )چشمک به زودی با مطالب تازه میام هر چند خبر خاصی نیست ...یه معذرت خواهی از دوستای گلی که منتظر تایید نظرهاشون هستند می کنم  نمی گم وقت ندارم ...راستش همون طور که قبلا" گفتم تو این مورد تنبلم ایشالا جبران می کنم مهسا و مرجان عزیزم محبت

پسندها (2)

نظرات (3)

مریم(مامان ثنا جون)
5 دی 93 23:05
سلام شهرزاد جون منم برات خوشحالم موفق باشی..
شهرزاد
پاسخ
مرسی خانومیییییی
عاطفه مامان الای
6 دی 93 19:00
خدا رو شکر که از آراد و زندگی راضی هستی در ضمن نگفتی که تو گروه وایبرمون میای یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شهرزاد
پاسخ
مرسی عاطفه جون ببخشید دوستم که دیر جواب میدم متاسفانه وایبر ندارم
مهسا
7 دی 93 16:14
سلام شهرزاد جونم باور کن اینقد که به فکر تو بودمو مدام وبتو چک میکردم به فکر مهدیار نبودم باورکن شدی عضوی از اعضای خونوادم وقتی تو وبتم حس میکنم با یه بیرجندی مث خودم دارم حرف میزنم اصلن فک میکنم تو بیرجندم ماهم اونجا ک بودیم مدام با درسا و ساینا (خواهر زاده هام) بیرون بودیم.اما اینجا مهدیار عزیزم 24 ساعته تو خونست.جایی نسیت که بریم.نه امنیتی هست نه جای تفریحی. خلاصه این چندمدت که تو نبودی وب یه خانمو میخوندم که بعدا تو یه پست نوشته بود افغانیه باورت میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منکه افغانا رو فقط تو کارکردن میشناختم اونم سر ساختمون یادش بخیر تو بنایی خونه بابامم همه کارگرامون افغان بودن اون زمان عدشون تو ایران خیلی زیاد بود خلاصه اونو هم خیلی میدوستم جالبترش اینه که اونجا هم معضلیه برا خودش خواهر شوهرو مادرشوهرو جاری............. من فک میکردم اینا مال ایرانه ولی میبینم تبدیل به یه معضل جهانی شده اسم وبلاگش برای خودم بود تو دو شب تمومه آرشیوشو خوندم حالا فک کن من تا چندماه دیگه باید ارشد شرکت کنم آخه نمیخوام از شوشو جون کم بیارم اعتماد به نفسو داری تورو خدا!!!!!!!! راستی رابطه تو با خواهرشوهرو مادرشوهرت چطوره؟؟ البه تو خودت گلی مطمءنم اونا خیلی دوست دارن اگه ناراحت نمیشی میتونم بپرسم چطوری با شوهرت آشنا شدی؟؟؟ رو رو داری تورو خدا؟؟ اگه جواب ندی یا نظرمو تایید نکنی اصلا ناراحت نمیشم بهت حق میدم عزیزم معذرت که طولانی شد امیدوارم همتون سالم باشین درضمن آرادی هم به نظرمن اصلا لاغرنشده هرکی میگه میخواد وحیتو خراب کنه تحویلشون نگیر آرادی رو ببوس
شهرزاد
پاسخ
سلام مهسا جون مرسی از این همه لطفت ...خیلی مهربونی و من واقعا" با خوندن نظراتت احساس خوبی بهم دست میده که همچین دوستای ندیده و نشناخته ای دارم که با من و وبلاگ آراد زندگی می کنن کاش تو هم وبلاگ داشتی بیا ! خانومه از افغانستان وب داره اینجا اون وقت تو یه وب نا قابل درست نمی کنی هم مهدیار و ببینیم هم با خودت بیشتر آشنا بشیم ایشالا شرکت می کنی و قبول می شی منکه وقتی شو شو می خواست شرکت کنه اجازه ندادم!گفتم بسه دیگه مثلا" می خوای بیشتر بخونی چیکار کنی انقدر گفتم پشیمون شد البته از روی بد جنسی نبود ها حقیقت رو گفتم ...من 1 خواهر شوهر دارم که بعضی وقتها هم خواننده ی وبلاگه برای همین....ولی زیاد کاری با هم نداریم جاری هم که ندارم خدا رو شکر در کل اوضاع بدک نیست .من و شو شو تو اینترنت آشنا شدیم سال 82 بعدم من دانشگاه مهاباد قبول شدم نزدیک تبریز بود دیگه اومد منو دید و هیچی دیگه دوست بودیم البته با اطلاع خانواده ها تا سال 86 که عقد کردیم بعد سال 89 عروسی کردیم و این گونه بود که این گونه شد!نه خوب خودم می دونم لاغر شده ولی دیگه برام مهم نیست و لاغری رو بد نمی دونم که هیچ خیلیم خوبه به نظرم (خدا شفام داده یهو )