آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

یه خبر خوب+شب عجیب !+و باز هم حرف و حرف و حرف

1392/6/4 2:18
نویسنده : شهرزاد
723 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز  دلم قلب

خیلی خوابم میاد و خستم !خمیازه  سرمم درد می کنه !آخ دیروز شاید ۱ ساعت در کل روز خوابیدی ! هر کاری می کردم نمی خوابیدی و نق می زدی کلی هم غذا خوردی   نمی دونم  شاید دندونه چون دو تا از دندونات انگار می خواد با هم در بیاد یکی نیش پایین و یکی پیش پایین  خدا کنه زودتر در بیاد واقعا؛ خستم! دیشب تا ساعت ۳ و نیم داشتم  عکساتو میذاشتم تو وبلاگت   و تا کارم تموم شد و اومدم بخوابم یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم! چشمامو باز کردم دیدم دو تا چشم درشت داره هاج و واج نگام می کنه! شوک شدم!تعجب بله شما بودی که بیدار شده بودی و چهار دست و پا اومدی بودی بالای سرم و هی می زدی تو صورتمو می خندیدی!!!هیپنوتیزم این اولین باری بود که همچین اتفاقی میفتاد گفتم بهت شیر بدم شاید رضایت بدی بخوابی! ولی شما اصلا؛ خیال خواب نداشتی واسه خودت حرف می زدی و شیر می خوردی همچنان چشمات باز باز! صدای اذان صبح هم در اومد و شما بیدار! تا اینکه کم کم بعد ۱ ساعت  تسلیم شدی!صبح ساعت ۱۰ و نیم هم بیدار شدی و یهو دیدم یه دستی دار میره تو چشم و گوش و دماغم! و کلی هم ذوق زده بودی! من اون لحظهخمیازهشما اون لحظه مژه بعد اومدی اومدی گورومب پیشونیتو کوبیدی تو پیشونیم! گریه شما که پیشونیت قرمز شد ۲ دیقه بعد خوب شد ! منو بگو که از دیشب سردرد داشتم و بدتر شد! ابرو

یه خبر خوب نه ...عالی!خیلی وقته می گی ماما و بابا اما  ۲ روزه که می گی ماما و نگام می کنی تا نگات می کنم ذوق زده می شی و میدوی میای پیشم  دیروز هم نانا داشت  بهت می گفت ما ما... ما ما و شما  نگاش کردی گفتی نا نا  نا نا !و نانا رو صدا کردی  مامان ناهید هم کلی خوشحاله که می شناسیش دیگه  فدات بشم که به حرف افتادی عزیزم و دیگه  همرو می شناسی و صداشون می کنی  خیلی عسلی عزیزم فکر نمی کردم به این زودی صدام کنی کلی خوشحالمهورا

راستی عسل دیروز وزنت کردم شدی ۱۱/۱۰۰ چاقالوی من الهی فدات بشم ماچ قدت هم ۱۰ روز پیش گرفتیم با نانا  ۷۵ بود  و همون موقع دور سرت هم گرفتیم ۴۵ بود ماچ

مامانی ....صبح ها  که از خواب بیدار می شی به به گویان میای تو حال و تا زیر اندازت رو می بینی به به گفتنت شدید تر می شه وای به روزی که دیر صبحونه بهت بدم کلی نق می زنی و گریه می کنی تا صبحونه بخوری و بعد همه چیز مرتب میشه و میری پی کارتخنثی موقع خوردن هم کلی لذت می بری هی می خوری و می گی به به  اصلا؛ به من اجازه نمیدی اول من صبحونه بخورم به زودی تبدیل می شم به چوب خشک از لاغری! گریه

عزیزم خیلی ددری شدی و تا می بینی یکی لباس پوشید گریه کنان میری دم در و آویزون می شی به اون بد بختی که می خواد بره بیرون! بعد که میره شما کلی گریه می کنی قبلا؛حدود ۲ ماه پیش برای باباییت فقط این کار رو می کردی الان برای همه اینجوری هستی

راستی بابا وحید(بابای من) رو خیییییییلی دوست داری و  تا نگات می کنه غش می کنی از خنده  تا نگاهت نمی کنه صداش می کنی  انقدر سر فه می کنی یا صدا از خودت در میاری و کلمات نا مفهوم می گی تا نگاهت کنه و بعد از اینکه بابا وحید نگات می کنه می میری از خنده بابا وحید هم شما رو خییییلی دوست میدارهقلب

راستی مامانی از غذاهایی که خیلی دوست داری البته با ماست! لوبیا پلوی یه بشقاب پر بهت میدم همشو می خوری ! سبزعاشق هندوانه و دسر و سیب و موز و آب میوه و ماست ماست ماست ! یعنی یه سطل ماست هم بهت بدم نه نمی گی!کلا؛ غذا  دوست داری چیزی یادم نمیاد که  دوست نداشته باشی زرده ی تخم مرغ هم خیلی دوست داری هر غذایی رو با ماست می خوری تا آخرش سرلاک گندم میوه هم که دوست داری و الان نزدیک ۳ قاشق غذا خوری می خوری البته بدت نمیاد بازم بهت بدم

دیگه چیزی یادم نمیاد راستش انقدر این روزا کارای جدید انجام میدی که مدام باید بیام بنویسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

شهناز
30 خرداد 92 19:17
قلبونشششش بلممممم


چرا؟ نکنه تو بهش یاد دادی شب بیاد منو بیدار کنه؟!
مامان سويل و اراز
30 خرداد 92 23:39
سلام شهرزاد جون دقيقا رفتم تو حس اون لحظه هايي كه شديدا خوابم مياد و دقيقا ارازي اون موقع گل بازي كردنش شكفته ميشه دقت كردي بچه ها نسبت به مادراشون يكم مردم ازارن ولي با پدرها بر عكس

بله دیگه اون وقت آقایون فکر می کنن بچه داری چه راحته همیشه آروم و ساکت وقتی باباش میره همه چی عوض می شه!
نارسیس
31 خرداد 92 9:25
عزیزم چه بزرگ شد اراد خان من


مردی شدم واسه خودم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 تیر 92 15:35
قربون تو کپل خان
ماشالا ب قد و وزنت
مامانی خوش ب حالته من ک انقدر سر غذا خوردن ارشان اعصابم خورد میشه
سرلاک و چیزای شیرین ب هیچ وجه نمیخوره
سوپ و ماست دوست نداره ب زور 1 ذره میذارم دهنش
تخم مرغشو انقدر کره میزنم ک یکم میخوره
ولی جوجه سیخی و قرمه سبزی و لوبیا پلو دوست داره.


نه شقایق جووون همچینم خوشبحالم نیست! بدبخت شدم! یه دلیل جدید برای گریه کردن پیدا کرده! قبلا؛ اگه گریه می کرد می گفتم یا شیر می خواد یا پوشکش کثیفه یا خوابش میاد نهایت دندونشه! ولی الان چی! اکثرا؛ اگه گریه می کنه دلیلش اینه که صبحونه می خواد!!! ناهار می خواد! شام می خواد!
مریم (مامان ثناجون)
3 تیر 92 11:46
سلام شهرزاد جون کم کم عادت میکنی من هم از این کتکها خیلی خوردم الان دیگه واقعا بعضی شبها غش میکنم و ثنا جون از روم رد میشه و می خنده
خاله جون نوش جونت عزیزم من کیف میکنم بچه غذا بخوره گوشت شه به بدنت
ولی افسوس که دخملی من غذا نمی خوره


کا ش آرادی تا آخرش غذا خور بمونه! می ترسم نش که بره بالاتر غذا نخوره و لاغر بشه و همه یرشته های من پنبه بشه!