یه خبر خوب+شب عجیب !+و باز هم حرف و حرف و حرف
عزیز دلم
خیلی خوابم میاد و خستم ! سرمم درد می کنه ! دیروز شاید ۱ ساعت در کل روز خوابیدی ! هر کاری می کردم نمی خوابیدی و نق می زدی کلی هم غذا خوردی نمی دونم شاید دندونه چون دو تا از دندونات انگار می خواد با هم در بیاد یکی نیش پایین و یکی پیش پایین خدا کنه زودتر در بیاد واقعا؛ خستم! دیشب تا ساعت ۳ و نیم داشتم عکساتو میذاشتم تو وبلاگت و تا کارم تموم شد و اومدم بخوابم یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم! چشمامو باز کردم دیدم دو تا چشم درشت داره هاج و واج نگام می کنه! شوک شدم! بله شما بودی که بیدار شده بودی و چهار دست و پا اومدی بودی بالای سرم و هی می زدی تو صورتمو می خندیدی!!! این اولین باری بود که همچین اتفاقی میفتاد گفتم بهت شیر بدم شاید رضایت بدی بخوابی! ولی شما اصلا؛ خیال خواب نداشتی واسه خودت حرف می زدی و شیر می خوردی همچنان چشمات باز باز! صدای اذان صبح هم در اومد و شما بیدار! تا اینکه کم کم بعد ۱ ساعت تسلیم شدی!صبح ساعت ۱۰ و نیم هم بیدار شدی و یهو دیدم یه دستی دار میره تو چشم و گوش و دماغم! و کلی هم ذوق زده بودی! من اون لحظهشما اون لحظه بعد اومدی اومدی گورومب پیشونیتو کوبیدی تو پیشونیم! شما که پیشونیت قرمز شد ۲ دیقه بعد خوب شد ! منو بگو که از دیشب سردرد داشتم و بدتر شد!
یه خبر خوب نه ...عالی!خیلی وقته می گی ماما و بابا اما ۲ روزه که می گی ماما و نگام می کنی تا نگات می کنم ذوق زده می شی و میدوی میای پیشم دیروز هم نانا داشت بهت می گفت ما ما... ما ما و شما نگاش کردی گفتی نا نا نا نا !و نانا رو صدا کردی مامان ناهید هم کلی خوشحاله که می شناسیش دیگه فدات بشم که به حرف افتادی عزیزم و دیگه همرو می شناسی و صداشون می کنی خیلی عسلی عزیزم فکر نمی کردم به این زودی صدام کنی کلی خوشحالم
راستی عسل دیروز وزنت کردم شدی ۱۱/۱۰۰ چاقالوی من الهی فدات بشم قدت هم ۱۰ روز پیش گرفتیم با نانا ۷۵ بود و همون موقع دور سرت هم گرفتیم ۴۵ بود
مامانی ....صبح ها که از خواب بیدار می شی به به گویان میای تو حال و تا زیر اندازت رو می بینی به به گفتنت شدید تر می شه وای به روزی که دیر صبحونه بهت بدم کلی نق می زنی و گریه می کنی تا صبحونه بخوری و بعد همه چیز مرتب میشه و میری پی کارت موقع خوردن هم کلی لذت می بری هی می خوری و می گی به به اصلا؛ به من اجازه نمیدی اول من صبحونه بخورم به زودی تبدیل می شم به چوب خشک از لاغری!
عزیزم خیلی ددری شدی و تا می بینی یکی لباس پوشید گریه کنان میری دم در و آویزون می شی به اون بد بختی که می خواد بره بیرون! بعد که میره شما کلی گریه می کنی قبلا؛حدود ۲ ماه پیش برای باباییت فقط این کار رو می کردی الان برای همه اینجوری هستی
راستی بابا وحید(بابای من) رو خیییییییلی دوست داری و تا نگات می کنه غش می کنی از خنده تا نگاهت نمی کنه صداش می کنی انقدر سر فه می کنی یا صدا از خودت در میاری و کلمات نا مفهوم می گی تا نگاهت کنه و بعد از اینکه بابا وحید نگات می کنه می میری از خنده بابا وحید هم شما رو خییییلی دوست میداره
راستی مامانی از غذاهایی که خیلی دوست داری البته با ماست! لوبیا پلوی یه بشقاب پر بهت میدم همشو می خوری ! عاشق هندوانه و دسر و سیب و موز و آب میوه و ماست ماست ماست ! یعنی یه سطل ماست هم بهت بدم نه نمی گی!کلا؛ غذا دوست داری چیزی یادم نمیاد که دوست نداشته باشی زرده ی تخم مرغ هم خیلی دوست داری هر غذایی رو با ماست می خوری تا آخرش سرلاک گندم میوه هم که دوست داری و الان نزدیک ۳ قاشق غذا خوری می خوری البته بدت نمیاد بازم بهت بدم
دیگه چیزی یادم نمیاد راستش انقدر این روزا کارای جدید انجام میدی که مدام باید بیام بنویسم