شیرین تر از همیشه...
گل پسرم عسلم ...خوشگلم ....نانازم...خیلی دوست دارم خیــــــــــــــــــلی ....اونقدر ناز و شیرین شدی که نمی دونم دیگه چیکارت کنم! بعضی وقتا به این فکر می افتم که باید بخورمت!!! خیلی دوست دارم یه گـــــــــــــــــاز اساسی از لپهای آویزونت بگیرم ولی دلم نمیاد ....امروز بابایی داشت باهات بازی می کرد ولی شما اعصاب نداشتی گویا! مثل جیمبو تو هوا رو دستش شما رو آورد طرف من ...وای اگه بدونی تا من و دیدی چه ذوقی کردی و چه دست و پایی زدی و چطوری خندیدی انقدر غافلگیر شدم از این بر خوردت که اشک تو چشمام جمع شد و از بابایی گرفتمت و حسابی بوست کردم راستش امروز از بغل بابایی دستاتو میاوردی طرف من که بیای بغل من!!! خدا وکیلی اگه جایی می خوندم...