آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

شیرین تر از همیشه...

گل پسرم عسلم ...خوشگلم ....نانازم...خیلی دوست دارم خیــــــــــــــــــلی ....اونقدر ناز و شیرین شدی که نمی دونم دیگه چیکارت کنم! بعضی وقتا به این فکر می افتم که باید بخورمت!!! خیلی دوست دارم یه گـــــــــــــــــاز اساسی از لپهای آویزونت بگیرم ولی دلم نمیاد ....امروز بابایی داشت باهات بازی می کرد ولی شما اعصاب نداشتی گویا! مثل جیمبو تو هوا رو دستش شما رو آورد طرف من ...وای اگه بدونی تا من و دیدی چه ذوقی کردی و چه دست و پایی زدی و چطوری خندیدی انقدر غافلگیر شدم از این بر خوردت که اشک تو چشمام جمع شد و از بابایی گرفتمت و حسابی بوست کردم راستش امروز از بغل بابایی دستاتو میاوردی طرف من که بیای بغل من!!! خدا وکیلی اگه جایی می خوندم...
4 شهريور 1392

عکسهای به جا مونده از 2 ماه و نیمگی

تو عکس بالا  تازه 2 ماهت شده بود تو عکس بالا خونه ی خاله شهنازتیم در  اهواز عکس شما و دختر خالت  (آیلین)که 1 سالشه تو عکس بالا  اراک خونه ی مامان ناهید بودیم و تازه از بیرون برگشته بودیم  این لباست الان دیگه اندازت نیست! اینجا هم خونه ی مامان ناهید و بابا وحیدیم (اراک) داشتم عوضت می کردم و باهات بازی می کردم برای اولین بار جغجغتو گرفتی اینجا هم اراکه و عزیز دلم خوابیده این لباستم الن دیگه تنت نمیره داشتم باهات حرف می زدم یهو داد زدم اینطوری شدی داری خمیازه می کشی ...
4 شهريور 1392

اولین های این تاریخ

سلاااااااااام پسرم گل مامان امروز  و در این تاریخ برای اولین بار قهقهه زدی الهی فدای خنده هات بشم من که قهقهه زدنات از اونم شیرینتره بابات هم از قهقهه هات فیلم گرفته  وقتی پاهاتو می زنم به لپات قهقهه می زنی  و وقتی هم بهت نگاه می کنیم و با صدای بلند می خندیم بازم فهفهه می زنی.....  گلم دیروز صبح جلوی تلویزیون برای اولین بار شروع کردی به حرف زدن به سبک خودت قبلا" با من و دیگران حرف می زدی و آغووو آغوو می گفتی ولی دیروز برای اولین بار خونه رو گذاشته بودی رو سرت و حدود 1 ساعت مدام حرف می زدی بلند بلند  دیگه از آغو گفتن هم خبری نبود یه سری کلمه های نا مفهوم می گفتی و من و بابات ذوق می کردیم  امروز...
4 شهريور 1392

3 ماهگیت مبارک

عزیززززم الهی من فدای تو بشم که این روزا انقدر بزرگ و شیرین شدی  3 روز پیش 3 ماهت تموم شد و وارد 4 ماه شدی من هم بالاخره دیروز  از اراک برگشتم خونه نزدیک به 1 ماه بود که رفته بودیم پیش مامان ناهید تو اراک البته اهواز هم رفته بودیم و همه ی 1 ماه رو اراک نبودیم  بابات حسابی دلش تنگ شده بود برای شما و همچنین خونواده ی بابایی که کلی از دیدن شما تعجب کردن چون به نظرشون شما یه آراد دیگه ای هستی!  دیشب که رسیدیم تبریز اولین کاری که کردیم این بود که بریم خونه ی مادر بزرگت اینا و اونها هم حسابی باهات بازی کردن و از شما هی عکس گرفتن ..امروز من و بابایی بردیمت بهداشت! ولی گویا نباید می بردیمت چون اونجا گفتن باید 4 ماهگی ب...
4 شهريور 1392

باز هم پیشرفت +عکس

گل پسرم هر روز که می گذره با روز قبلش کلی  تفاوت داری روز به روز باهوشتر می شی و  این تغییراتت کاملا"  معلومه ... امروز خیلی باهوش  شده بودی تمام مدت چشمت دنبال من بود هر جا می رفتم سنگیی چشمای خوشگلتو رو خودم حس می کردم وقتهایی که محلت نمیزاشتم  از خودت صدا در میاوردی و تا بهت نگاه می کردم می خندیدی نمی دونی چه لذتی داره وقتی بچت برات بیتابی می کنه و تو رو می خواد ایشالا وقتی بابا شدی خودت درک می کنی که من الان چه حالی دارم ... امروز خنده هات صدا دار تر از روزهای قبل شده  قهقهه نیست ولی خنده ی صدا داره که کم کم می خواد به قهقهه برسه و من منتظر اون لحظه هستم. کنترلت رو دستات خیلی زیاد شده  ..ام...
4 شهريور 1392

قابلیت جدید

عزییییزم قربونت برم ۲ الی ۳ روزه که متوجه یه قابلیت جدید تو شما شدیم! عزیزم  دستتو نگاه می کنی و تعقیب می کنی  و میاری طرف دهنت داری با اعضای بدنت اشنا می شی  البته دستتو  از خیلی وقت پیش می خوردی ولی اینکه نگاهش کنی و بررسیش کنی مال همین چند روزه امروزم دستال کاغذی رو برداشته بودی و داشتی می خوردی ! فدات بشم وقتی به دستت نگاه می کنی  و این ور اونورش می کنی چشمات چپ می شه و ما کلی به شما می خندیم  از پر خوریهات چی بگم مادر که دلم خونه!!! آخه بچه انقدر شکمو دیروز وزنت کردم شدی ۶ کیلو   تا چند روز پیش وقتی برات شیر می دوشیدم شما یه شیشه ی۱۵۰ سی سی می خوردی و سیر می شدی  تا ۲ ساعت بعد .......
4 شهريور 1392

سفر و تولد

سلام مامانی اومدیم اهواز برای تولد  1 سالگیه دختر خالت الهی من فدات بشم که تو ماشین مثل یه مرد ساکت  نشستی و خوابیدی .... دوشنبه رفتیم اراک و یک روز موندیم خونه ی مامان ناهید  و بابا وحید امروز هم از اراک راه افتادیم اومدی اهواز و شما خیلی خوب بودی مثل همیشه .... خوب خوابیدی  تو صندلیت خوب شیر خوردی الانم بابات داره باهات بازی می کنه و شما سخنرانی می کنی آغوووو آغووو  و یه سری چیزای نا مفهوم دیگه دختر خالتم از سر و کولمون میره بالا  اگه عکس گرفتیم برات میذارم عسلم فعلا" عکسای اخیرتو میذارم واست تو این عکس داشتیم از تبریز می رفتیم اراک  و شما تو صندلیت نشسته بودی و به اطراف ن...
4 شهريور 1392