آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اولین دندون......شروع حریره بادوم

جیگررررررررررم دیشب دیدم یه دندون  تو فک پایینت  داره در میاد و لثت هم شکافته وقتی دست می زنم تیزی حس نمی کنم ولی بر آمدگیشو حس می کنم مبااااااارکت باشه گلم ایشالا همیشه سالم بمونه و بتونی یه عاااااااااااااالمه غذاهای خوشمزه بخوری در ضمن از دیشب بهت حریره بادوم دادم +آب !البته آب رو پریروز تست کردی و همچین خوشتم نیومد و قیافت رفت تو هم ولی تا آخرش خوردی  قرار بود چند وقت پیش بهت بدم ولی گفتم زوده  حالا ! الانم زوده ولی دادیم رفت !حریره رو با1 بادوم 30 سی سی شیر خودم و 1 قاشق چای خوری آرد برنج درست کردم وحشتناک خوشت اومد و نمی دونستی چجوری بخوریش همش می خواستی از دستم بگیریش و یه وضعی داشتیم با هم! منم...
4 شهريور 1392

نی نیه عمت همه رو غافلگیر کرد ...

عسللللللم  صبح سه شنبه 22 اسفند ساعت 3:15 دقیقه پسر عمت به دنیا اومد! و این در حالی بود که قرار بود هفته ی دیگه یکشنبه تشریف بیاره!ولی  همه رو غافلگیر کرد و با  کمر دردی که عمت گرفت و پشت سرش دلدرد! راهی بیمارستان شد و اینطوری بود که ما تمام شب رو اونجا بودیم و شما تو کریرت خوااااااااااااااب! آخه شما رو هم برده بودیم! قابل ذکره که عمت به روش آی وی اف بعد از 13 سال بچه دار شده  و همه خیلی استرس داشتیم چون چند سال پیش که به همین روش حامله شده بود درست در همین وضعیت (اورژانسی) به بیمارستان رفته بود و بچش  در آخرین لحظات مرده بود!  خوب حالا خودت حال و روز ما رو تصور کن! من که هیچی مامان بزرگت خیلی استرس د...
4 شهريور 1392

تنها دو روز تا پایان خانه تکانی .....

جیگرم عسل مامانی  پریروز کابینتها ی آشپزخونه رو تمیز کردم و واقعا" خسته شدم  با اینکه تمیز بودن ولی همه چیز رو در میاوردم می ذاشتم تو ماشین زیرشو تمیز می کردم دوباره از ماشین در میاوردم میذاشتم سر جاش حالا  خوبه خودم نمی شستم وگرنه می مردم بدتر از  اون اینکه شما اصلا" آروم نبودی و من  هر کابینت رو شاید در عرض 1  ساعت تمیز می کردم چون یا شیر می خواستی یا بازی می خواستی یا  منو می خواستی ! ولی در عوض برای دیروز کارای کمتری در نظر گرفتم و روز خوبی داشتیم با هم ... دیروز پنجره ی اتاق شما +سقف و دیوار اتاق شما+پرده که شستم و زدم+بالای بوفه و کمدت رو تمیز کردم و شما رو هم نشونده بودم تو رورویک و با تعج...
4 شهريور 1392

پایان خانه تکانی....+عکسهای شما

مامانی خوشگلم بالاخره  دیروز  تونستم خونه تکونیمو تموم کنم و یه نفس راحتی بکشم اول برنامه ریزی کرده بودم که جمعه کار رو تموم کنم به همین مناسبت صبح جمعه بعد از اینکه ساعت 12 از خواب بیدار شدی آمادت کردم و 250 سی سی شیر دوشیدم دادمت دست بابات که ببردت خونه ی مادر بزرگت(مامان بابایی) بعد  که بابایی برگشت تازه با بابایی صبحونه خوردیم و بابات تراس رو شست و رفت سراغ درسش و من از اتاق شما کار رو شروع کردم ساعت 5 اتاق شما تموم شد بعد اتاق خودمون رو شروع کردم که باز بابایی اومد کمک و تشک تخت رو برداشت تا من زیرش رو تمیز کنم خلاصه کار اتاق هم ساعت 7 یا 7/30 به اتمام رسید و من دیدم دیگه عمرا" نمی تونم دوریتو تحمل کنم! اینطور...
4 شهريور 1392

آراد...خواب.....کار

گل من دیروز خیلی خوابیدی  و همونطور که قبلا" هم گفتم من رو حسابی شرمنده ی خودت کردی! باور کن سرجم 4 ساعت هم بیدار نبودی! من و بابات نگران بودیم که شما این همه خوابیدی دیگه شب نذاری بخوابیم (کاری که تا حالا انجام ندادی) ولی برعکس شد! شمایی که ساعت خوابت 1/30 شبه ساعت 12 بدون اینکه حتی عوضت کرده باشم و شیر دوشیده باشم  گرفتی خوابیدی و بیدار نشدی ! کلی نگرانت شده بودم گفتم شاید مریضی که انقدر بی حالی و می خوابی! اومدم عوضت کردم چشماتو باز کردی ولی سریع بیهوش می شدی! و من چند بار در حالی که عوضت می کردم سعی کردم بیدارت کنم ولی همون چند ثانیه باز کردن چشم بود و بعد دوباره خواب!  شیر دوشیدم برات به زور با کلی من بمیرم تو ب...
4 شهريور 1392

5 ماهگیت مبارک عسسسسسسسسسل

عسلم دیروز 5 ماهت تموم شد عزیز دلم ....و منم متوجه شدم که هممون مریض شدیم !این اولین باریه که مریض می شی یه ویروس بیکار حوصلش سر رفته بوده افتاده به جون ما! نوبتی از بدن من می رفته تو بدن تو بعد بابات! برای همین تصمیم گرفتیم با یک تیر 2 نشون بزنیم و  ببریمت دکتر هم برای چکاپ 5 ماهگیت و هم برای سرفه هات .... اول از همه برات بگم که چقدر آقا بودی وقتی وارد مطب شدیم همه به شما و لپهای آویزونتون نگاه می کردن و شما رو بهم نشون میدادن بعد که نشستیم  شما هم نشوندیم رو صندلی آخه دیگه قشنگ می شینی گلم بعد شروع کردی به بررسیه  اطرافت یه خانومی هم هی شما رو نگاه می کرد آخر سر اومد پرسید چند ماهته...یه دختر داشت فکر کنم از ...
4 شهريور 1392

خونه تکونی... آغاز سینه خیز رفتن گل پسر...عکسهای بچگیهای من و باباش

  عسلمممممممممممم این روزا سر گرم خونه تکونیم و شما امروز حسابی باهام همکاری کردی و من تونستم بالای کابینتها رو با خیال راحت تمیز کنم ..دیوار اتاقمون رو دستمال بکشم و پردشو بشورم و بزنم و پنجرشم تمیز کنم  البته بالای بوفه از قلم نیفته!دیروز هم با اینکه زیاد همکاری نکردی و هی منو خواستی  با این حال لوسترهای کل خونه و پنجره های حال و سقف  کل خونه و دیوار حال رو تمیز   و پرده های حال رو شستم  و زدم هر چند که تا ساعت 2 شب طول کشید ولی قسمت اعظم  کارها انجام شد  و اما احوالات خودت که سرفه هات بهتر شدن  اما هنوز ادامه دارن منم مثل خودت همچنان مریضم  از دیروز یه اتفاق خوب  افتاده و شما...
4 شهريور 1392

من افسرده...

عسلم الان در خواب نازی ولی اگه بدونی چقدر گریه و بد اخلاقی کردی تا بالاخره تسلیم خواب شدی؟!مثل اون روز شده بودی که بی دلیل گریه می کردی  دیگه واقعا" خسته شده بودم یعنی اگه نمی خوابیدی دو دستی می زدم تو سر خودم! از صبح یا بهتره بگم ظهر ساعت 12 که از خواب بیدار شدیم شما نخوابیده بودی فقط ساعت 4 خوابیدی 5 نشده هم بیدار شدی دیگه نمی خوابیدی و بد قلقی می کردی همچین گریه می کردی که  اشکات سرازیر شده بود و نفست بالا نمی اومد! همش باید تو بغلم می چرخوندمت تو خونه وگرنه بازم گریه و گریه و گریه  تا می خوابوندمت رو تخت و می خواستم بهت شیر بدم انگار که شکنجه قرار بود شروع بشه که چشمت به سینه می افتاد شیون می زدی! خیلی خستم  ...
4 شهريور 1392