آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اولین سفر زندگیت

نا ناز مامان سلام دیروز  با مامان ناهید و بابا وحید ساعت ۳ بعد از ظهر از تبریز راه افتادیم و ساعت ۱۱  رسیدیم اراک ...شما همش تو  ماشین خواب بودی گلم البته تمام مدت هم در حال شیر خوردن بودی از بس  شکموییی بابایی دلش برات خیلی تنگ شده همون دیروز تا رسیدیم اراک  اسکا‍‍ یپ خواست منم شما رو به بابات  نشون دادم تا خیالش راحت بشه! همچین بابایی داری عزیزم الانم می خوام  تو وبلاگت براش عکس بذارم ببیندت  چون مامان ناهید وی پی انش قطعه و نمی تونم برم فیس بوک    ...
3 شهريور 1392

روزهای عجیب...

سلام مامانی گل پسرم از وقتی که اومدی به دنیای ما   زیاد فرصت نمی کنم بیام برات بنویسم . ..نه اینکه شما بچه ی بدی باشی  ها نه عزیزم ماشالا شما همش خوابی ولی خودم یه طوریم که زیاد علاقه ای ندارم بیام شبکه به قول خالت هورمونها بعد از زایمان بهم میریزه اساسی و باعث این حالتها می شه ! بهر حال مامانی منم نتونستم در برم و  در حال کلنجار رفتن با احساس های منفی و افسردگی و  این چیزام . ..فقط همه چیزو به زمان سپردم که به مرور خوب بشم  مامانی از وقتی اومدی با اینکه انقدر بی صدا و آرومی ولی زندگیم به کلی عوض شده یه جورایی دلم برای حامله بودن تنگ شده .. .یه چیزی هم بهت بگم به کسی نگی ها! بهت حسودیم  می شه بابا...
3 شهريور 1392

آخرین پست قبل از تولدت

سلام  نینیه تو دلم این آخرین مطلبیه که قبل  از به دنیا اومدنت  می نویسم  مامانی ....فردا این موقع شما  به دنیا  اومدی  و من هنوز باور نمی کنم دارم مامان می شم! بعید می دونم امشب بتونم بخوابم    صبح زود باید بیمارستان باشیم و اینجا همه در حال آماده  شدنن حموم و بستن ساک و ....  هستند.سعی می کنم در اولین فرصت بعد از بیمارستان بیام برات بنویسم  .... دلم برای تو شکمم بودنت تنگ می شه ...
3 شهريور 1392

و بالاخره قطعی شدن تاریخ سزارین

هوراااا پسملی هوووراااااااااااا دیروز رفتیم دکتر و دکتر بعد از  دیدن شما  و کلی بررسی و تفکر و رفتن رو اعصاب مامانی گفت ته تهش بخوام زود درش بیارم 8 مهر! منم که دیدم 5 مهر رو قبول نمی کنه گفتم نه آقای دکتر لا اقل بکنیدش 7 مهر  جمعه ...خلاصه بعد از چونه زدن فراوان ایشون قبول فرمودند  که شما 7 مهر به دنیا بیـــــــــــــــــای هــــــــــــــــــــوراااااااااااااااااااااااااااااا بازم حرف من شد شما می شی متولد 91/7/7 ساعت 6 صبح جمعه باید بیمارستان باشیم .....تو هم که انگار فهمیدی به زودی قراره بیای بیرون انقدر تو شکم مامان شیطونی می کنی که همه می بیننت  ...امروز هم تولد باباییه می خواستم...
3 شهريور 1392