آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روایت امروز ما هم به تصویر هم به تشریح!

گل گلم عسل ...ناناز...جیگمله مامان ...خیلی ناراحتم که دیروز اونطوری نوشتم چون امروز حسابی تلافیه دیروز رو در آوردی و همش خوابیدی! و منو شرمنده ی خودت کردی!قربونت برم تو وبلاگ دو تا از دوستای خوبم که نی نیهاشون رادمهر و رایان هستن خوندم نی نیهای اونها هم از این روزها دارن و دکتر گفته از 4 تا 6 ماهگی  بیخودی ممکنه گریه بکنن و این طبیعیه دلیلشم نوشته بودن راستش حال ندارم بنویسم! خوب خدا رو شکر که همه اینطوری می شن ... برات بگم از امروز که صبح بردمت حموم و بعد از حموم 3 ساعت لا لا کردی و من تونستم از کارهای عید که هیشششششششششششششش کدومشو انجام ندادم هنوز ..کشوهای لباس خودمو تمیز کنم!  و لباسهای تابستونی رو آ...
4 شهريور 1392

آراد زیر میز!همین الان!

مثل همیشه داشتم عوضت می کردم و شما....چرخیدی منتها چطوری سر از اونجا در آوردی!!!خدا می دونه! پر رو پر رو  هم داری باباتو نگاه می کنی! اونم دندونگیرته که عاشقشی بعد توجهت به تلویزیون جلب شد! و بعد از اینکه من صدات کردم ....     ...
4 شهريور 1392

پیشرفت های گل پسر

پسمل مامان امروز نشستنت خیلی بهتر از  روزهای قبل شده بدون تکیه دادن و کمک می تونی یه 10 ..15 ثانیه بشینی و اگر هم رو مبل بشینی و تکیه بدی به مبل خیلی بیشتر می تونی بشینی و  به این زودیها دیگه ولوو نمی شی فکر کنم این 2 روز تمرین خیلی تاثیر داشته راستش زیاد اهل تمرین کردن    و یاد دادن کارا بهت نبودم ولی تصمیم گرفتم باهات کار کنم از این به بعد ماشالا تو هم زود می گیری و خوب خودتو نشون دادی عسلم...هر وقت دستتو می گیرم (بدون اینکه بکشمت بالا) بهت می گم ماشالا ماشالا خودت می فهمی که باید بلند بشی از روی زمین و بشینی قیافت اون لحظه خیلی خنده دار می شه زور می زنی که بلند بشی و چشمات گرد می شه این قضیه ی ماشالا گفتن...
4 شهريور 1392

عکس

مامان بزرگت(مامان بابات) برای شما عینک شنا خریده بود و اینجا رو شما تست می کردن تو عکس بالا که همین امشب گرفتیم رفته بودیم خونه ی عمت برای چیدن سیسمونی و شما  با خرس نی نی عکس گرفتی ...
4 شهريور 1392

گردش و خرید عید

خوشگلم دیروز رفتیم فروشگاه رفاه  تو رو هم بابایی گذاشت تو آغوشیت منتها  این بار صورتت رو به طرف  بیرون گذاشت و شما از این بابت خیلی خوشحال بودی گویا! چون با تعجب همه رو نگاه می کردی و کیف می کردی بقیه هم وقتی شما رو می دیدن قربون صدقت می رفتن و به آذری می گفتن الله نه دوزلودی! فکر کنم معنیش می شه خدا چه با نمکه ! یکی دیگه از کاپشنهاتم اندات شده  که دیروز تنت کرده بودیم  خیلی بهت میاد کلا" رنگ سورمه ای خیلی بهت میاد اینم عکسش بعد از کلی خرید کردن از رفاه(کلا" من عاشق خرید از رفاه هستم پسمل) رفتیم منصور برای عیدت کادو خریدیم  یه لباس خوشگل که روش عروسک داره عکسشو گرفتم میذارم  منتها به ما...
4 شهريور 1392

نیم وجبی شیطون بلا....+عکس

نازگلم گل گل مامان این روزا دست من و باباتو می گیری می خوری  نه بهتره بگم گاز می گیری با لثه های خوشگلت  قبلا" وقتی می خوردی فقط مک می زدی البته مک زدن می گم ها!!! دست مامان ناهید رو کبود کرده بودی ! ولی الان هدفت خاروندن لثه هاته انگار ..کلی هم دردمون میاد من و بابات ! اصلا" یه شیطونی شدی که دومی نداری   داد و جیغ و ویغ ....یک جا بند نمی شی می خوابونیمت می خوای بشینی می شونیمت می خوای وایسی! بلندت می کنیم می خوای بغلت کنیم بغلت می کنیم می خوای بخوابی! عروسک فیل بچگیهای باباتو می  خوری در حدی که  بعدا" می شه چلوندش خیسه خیس می شه   ازت می گیریمش گریه می کنی در حدی که انگار شکنجت دادیم! خیلی دو...
4 شهريور 1392

یادی از روزهای اولی که متولد شده بودی

گلم از اونجایی که روزهای اول تولدت درگیر بیمارستان و عمل و شما و غیره بودم خیلی چیزها رو ننوشتم که تصمیم گرفتم الان برات توضیح بدم  صبح روز 7 مهر ساعت 6 صبح  رسیدیم بیمارستان ...بیمارستان خیلی خلوت بود و جز ما فقط یک  خانم آقا اونجا بودن که خانومه اومد جلو و سوال کرد شما هم برای سزارین اومدید و گفت دختر اونها هم اومده برای عمل بهر حال من یه 10 دقیقه ای با خاله شهناز و مامان ناهید منتظر نشستم تا بابا سعیدت کارهای بیمارستان رو انجام داد و یه پرستار اومد سراغم و من و بابایی رو با هم برد! انقدر دوست داشتم  بابات تا آخرش ازم جدا نشه ! بهر حال من و بابات و برد توی یک اتاق کوچولو و وسایلم که شامل یک دست لباس نازک...
4 شهريور 1392

نعمتی به نام تاب!

گل مامان از دیروز تابت رو آوردیم گذاشتیم تو حال   که تو پست قبلی هم  عکسهای شما و تابت  رو نمایی شد! برات از امروز بگم که خوابت گرفته بود و من هم دلم می خواست سیر بخوابی تا دستی به خونه بکشم! خدا پدر اونی که این تابها رو اختراع کرد بیامرزه   چه آدم نازنینی بوده ! 3 سوت  توش تاب خوردی و چشمات بسته شد ! البته منم برای اینکه کاملا" محکم کاری کرده باشم و حالا حالا ها بیدار نشی و شب برات تداعی بشه 150 سی سی شیر برات دوشیدم دادم دست بابات همون موقعی که تاب می خوردی شیرت هم خوردی و خلاص! الان من مثلا" دارم کار خونه انجام میدم! پدر اعتیاد به اینترنت بسوزه که با آدم چکار که نمی کنه! ...
4 شهريور 1392