آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اندکی تلخی در این روزهای برفی (کمی از خودم )

روزای زمستونی و سرد روزای دلگیرین ...انگار  سرما و تاریکی زودرس هوا روزی 100 بار به آدم یادآوری می کنن که تنهایی....بعضی روزا  که خیلی احساس  تنهایی می کنم تو کوچه سرک می کشم کاری که مادر بزرگم با 80 سال سن و دوری از بچه هاش انجام میده! خوب چه کنم یه جورایی در بهار زندگی احساس پیری می کنم! سرک می کشم ببینم چراغ بقیه ی خونه ها روشنه یا نه رفتن گردش رفتن خونه ی فک و فامیل داشتشون! یا کمه کمش خونه ی مادری خواهری..... این روزام پر از تنهایی و حسرته ....شهر من 800 کیلومتر دورتر  پشت کوها گم شده ...فک و فامیل داشتم ...جایی دور تر از من  زندگی می کنند و فقط اسمی ازشون دارم که به دیگران  پز بدم و بگم دایی؟ اووووه ...
24 بهمن 1392

عکسهای تولد 1 سالگی با n روز تاخیر.........

عزیزم دیدم بیکارم گفتم بیام چند تا عکسی که از تولد 1 سالگیت خالت  چند ماه پیش برام فرستاده بزارم تو این پست! شرمندتم عزیزم برای یاداوری می گم  که تولد 1 سالگیه شما با حضور مامان و بابای من +خاله و شوهر خالت و آیلین جووون و دختر داییه من با شوهرش و ترنم جووون  تو یکی از ویلاهای بندر انزلی که کرایه کرده بودیم برگزار شد بازم یاداوری کنم که اون روز تولد بابایی و شما رو با هم گرفتیم   اینم آیلین جونم     ...
21 بهمن 1392

دندون 12 و 13 ....

گلم مبارکت باشه! نه به اون موقع که مونده بودی رو 8 تا دندون نه به حالا که روزی 1 دندون داری در میاری! دیروز دندون 12 رو در آوردی که آسیاب پایین سمت چپ خودته و امروز دیدم دندون 13 رو در آوردی که اونم نیش بالا سمت راست خودته دندون 11 هم کامل در اومد و یه ذره لثه ی خوشگلت رو خونی کرده ولی تو بگو یه ذره نق بزنی ! اصلا" انگار درد نداره! نداره؟  جالبترین قسمت و البته عجیبترین اینه که واقعا" رشد دندونات خیلی سریعه! تو چند روز کامل میاد بیرون  مونده 3 تا نیش کاش اونم تو 3 روز آینده در بیاد خلاصصصصصصصصص عزیزم خدا خیلی منو دوست داره ! باور کن !  من خیلی برای غذا خوردنت حرص می خوردم! نه اینکه نخوری ....خوبم می خورد...
19 بهمن 1392

دندون یازدهم ...

عزیزم فدات بشه مامانت امروز دیدم  دندون آسیاب بالا سمت چپ خودت در اومده و از اندازش متوجه شدم همراه دندون دهم باهم در اومدن و من نفهمیده بودم عاشقتم عزیزم ایشالا همش زودی دراد دیگه راحت بشی دیشب هم رفتیم خونه ی عمه الهامت و یاشار از دیدنت کلی خوشحالی کرد هی جیغ می زد و می خندید و می خواست بیاد روی شما! فکر می کنی عکسالعمل تو چی بود؟ هیچی  انقدر بی تفاوت سرد نگاش می کردی ! آخه بچه انقدر قد ! نمی دونم چرا اصلا" علاقه ای به نی نیها نداری  البته بچه های 5...6 ساله به بالا رو دوست داری و می چسبی بهشون ولی کوچولوها رو تحویل نمی گیری  خلاصه هر جا می رفتی یاشار دنبالت چهار دست و پا میومد چند بار هم می خواست موهاتو...
15 بهمن 1392

دندون دهم +کارای جدید+خرابکاریهای جدید

نفسم اول از همه بگم انقدر هوا سرد شده که هیچ رقمه خونمون گرم نمی شه ! و من مجبور شدم شما رو با لباس کاموایی  تو خونه بگردونم ! همین الانش که لنگ ظهره منفیه 7 درجس ! خدا  تا شب به دادمون برسه! وای که چقدر دلم کرسی می خواد! من عاشق کرسیم دعا کن  زودتر یه خونه ی بزرگتر بخریم من قول میدم یه قسمتشو   به کرسی اختصاص بدم از سرما بگذریم چند روزی هست که دندون دهمت در اومده عسلم مبارکت باشه ولی شما همچنان از دهنت به شدت آب میاد و سمت دیگه ای رو با انگشتات می خارونی  کی تموم می شن خداااااا این روزا دیگه کامل زبونمون رو می فهمی و من و بابات مجبوریم با هم پچ پچ کنیم تا شما یهو دور بر نداری ! مث...
15 بهمن 1392

16 ماهگیت مبارک...

نفسم 16 ماهگیت با یک روز تاخیر مبارک باشه قند عسلم  ..دیروز به این مناسبت برات کیک پختم و شب هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزی و عکس گرفتیم و کیک خوردیم و شمع فوت کردی و اینطوری وارد 17 ماهگی شدی مبارکت باشه مرد کوچک من وزنت تو این ماه 13/300 ماشالا به پسمل توپولم ماشالا پنجشنبه رفتیم عروسی ! بله و من نتونستم با خودم کنار بیام وخوشگل پسرم رو نبرم ! و اینطوری بود که با هم رفتیم عروسی البته خیلی هم بد نبود ! یعنی اونقدرها که فکر می کردم بد نبود !  لا اقل یه 1 ساعتی خوب بودی و نشستی رو میز و خوردی! ولی بعدش  همونی شد که حدس می زدم ! یعنی شما بدو من بدو ! بعد از عروسی هم با بابایی رفتیم گردش  به صورت ...
9 بهمن 1392

به خانه بر گشتیم+ ماجرای سفر+ حذف موقت 47 مطلب

عزیزم الان دو  روزه بر گشتیم تبریز سر خونه و زندگیمون  البته بابایی اومد دنبالمون و از اونجا هم با نانا اینا رفتیم عروسی تهران ... در کل  عروسی خوش گذشت البته عقد کنون بود زیاد مفصل نبود ولی خوش گذشت بیچاره بابایی فکر کنم بس که دنبال شما دوید یه چند کیلویی گذاشت زمین! آخه تالاری که شام خوردیم یه آب نمای بزرگ داشت که همه ی بچه ها رو جذب خودش کرده بود و شما  و بقیه ی بچه ها می دویدید اونجا همش بازی می کردی با آبها  بابایی  و سایر پدرها هم دنبال بچه هاشون بعد از شام هم رفتیم خونه ی  عروس و زدیم و رقصیدیم و اونجا هم حسابی بابایی رو دنبال خودت کشوندی  کلی هم من و بابایی شاباش گرفتیم ! از بس آذری رق...
1 بهمن 1392

رفتنی شدیم....و همچنان بالا رفتنها...

عزیزم عقد پسر داییم تهران دعوت شدیم و من هم از این فرصت  استفاده کردم و به بابایی گفتم هم  لباس برام بیاره هم بیاد تهران  دنبالمون.... شنبه میریم تهران و بابایی  هم میاد بریم عقد کنون و فرداش هم بریم تبریز .... از شما هم گفته باشم همچنان در حال بالا رفتنی  و همینطور عاشق گیتار! چند روز پیش اومدم دیدم داری از دیوار میری بالا! یعنی رفته بودی رو تخت اتاق و از اونجا روی تاج تخت و از اونجا دستت رو گرفته بودی به بالای کمد پارچه ای و می خواستی بری بالای کمد! حالا این همه تلاش برای چی بود ! مسلمه ! برای گیتار که اون بالا قایم کرده بودیم! دیروز رفتیم خونه ی اون یکی مامان بزرگم (مامان بابام) حالش...
25 دی 1392

کشف یک استعداد+ دیوار راست که می گن همینه +اولین جمله ی کوتاه....(در اراک)

گلم این روزا واقعا" نمی شه دیگه کنترلت کرد شیطون بودی شیطون تر شدی! هیچی از دستت در امان نیست  دیگه بلندترین جای خونه که دستت بهش نرسه روی کمد پارچه ایه اتاق  خونه ی نانا ایناست!  و من مجبورم هر چیزی رو روی اون یک وجب جا بذارم که دستت بهش نرسه ...حتی گیتار آقا جووون! به شکل عجیبی عاشق گیتار شدی و من فقط کافیه  از دستت بگیرمش و قایمش کنم انقدر گریه می کنی نه الکی ها! واقعیه واقعی با یه عالمه اشک! حالا خوبه آقا جون خودش با کمال میل گیتارش رو در اختیارت گذاشته و شما همش می زنی روش و آهنگ می خونی  دقیقا" هم می دونی چطوری صداش رو در بیاری و کجای گیتار رو دست بزنی هم قسمت دسته و هم بدنه ی گیتار رو با دستت ضربه می ...
21 دی 1392