آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عید 97

عشقم امروز اول اردیبهشته و من بالاخره  تونستم برات بنویسم . هم اینکه تازه برگشتیم از سفرهای نوروزیمون  هم اینکه هنوزم  تلفن دار نشدیم و باید بیام خونه ی ناناجون برات بنویسم   بذار از عید برات بگم خاله شهنازت اینا چند روز قبل از عید اومدن تبریز و شما و آیلین اولش خوب بودید طبق معمول و دوباره مثل سگ و گربه شدید . منتها خوبیه امسال با سالهای قبل این بود که امسال  خونمونو داده بودن  و شما و آیلین همش پیش هم نبودید  بعد از  عید هم تا چند روز تبریز بودیم و دید و بازدید هامون رو کردیم و  هفت فروردین  همه با هم سوار ماشینه بابا وحید شدیم و راهیه تهران یک شب تو خنه ...
1 ارديبهشت 1397

بهمن و اسفنده شلوغ

عزیزم همونطور که گفتم قرار بود بریم کاشان و رفتیم .با اتوبوس رفتیم بابا وحید نتونست بیاد دنبالمون ولی از تهران با ماشین جدیدی که خریده اومد دنبالمون  تو راه خوب بودی ماشین مانیتور دار انتخاب کردیم  که شما سرگرم باشی  و  واقعا هم عالی بود برای تو وقتی هم رسیدیم مامان جونم رو سورپرایز کردیم .روزهای کاشان بودن مثل همیشه عالی بود من عاشق خونه ی مامان جونمم هم براش تولد گرفتیم هم خونه تکونیشو انجام دادم شما هم چاق و چله کردم اونجا .دقیقا یک کیلو چاق شدی الان 26و نیم هستی .برات از بازار کاشان  مثل همیشه لباس خریدم دو دست لباس تو خونه با یک شلوار تو خونه  عکساش رو میذارم برات با دختر داییم سارا هم رفتیم یه...
21 اسفند 1396

زمستانه بی بخار

عزیزم بالاخره زمستون رسید  البته الان دیگه  وسطه ماه دی هستیم ولی  از برف و سرما ی آنچنانی خبری نیست و ما منتظریم که یه برفی بیاد و از خشکسالیها ی پیش رو نجات پیدا کنیم دوباره اومدیم خونه ی نانا جون و من فرصت رو غنیمت شمردم تا برات بنویسم چون همچنان تلفن نداریم . تو این مدت  از عمده ترین اتفاقاتی که افتاده مریضیه شماست که هنوز درگیرشیم و بالاخره مجبور شدیم بر خلاف میلمون ببریمت دکتر. من توبه  کرده بودم که دیگه دکتر نبرمت بسکه تجویزهای اشتباه دیدم ازشون ولی با این حال بردیمت فارابی که بغل خونمونه تو آبرسان و خانم دکتر مسنی بود که   کارش خوب بود خوشم اومد ازش داروی خاصی هم نداد .گفت آنتی...
13 دی 1396

یلدا 96

عزیزم شب یلدا همه خونه ی ما بودن و من کلی تدارک دیده بودم  شما رو چند روز فرستادم خونه ی ناناجون تا به کارهام برسم و شما برای اولین بار بدون من خونه ی ناناجون خوابیدی و راستش انقدر کار داشتم و خسته می شدم که دیگه وقتی برای فکر کردن به نبودن شما نداشتم دیگه اینکه مریض شدی و تب کردی و  اسهال و استفراغ که از هوای آلوده ی تبریز بود و الانم دوباره تب کردی و فکر کنم این بار سرما خوردی چون آب ریزش از بینی و چشم داری و عطسه و تب و سرفه با هم درگیرت کرده منم که قسم خوردم دکتر نبرمت چون همشون آبکین  و خودم بهتر از اونا می دونم چی برات  تجویز کنم  دیگه اینکه روزهامون خیلی بهتر از سه سال پیش میگذ...
7 دی 1396

روزانه های خونه ی جدید

عزیزم بالاخره در تاریخ  14 آبان اسباب کشی کردیم شبونه وسایل رو بردیم و  صبح  روز بعد با ناناجون رفتیم چیدیم  و چون هنوز تلفن نداریم و من با لب تاب برات می نویسم  برای همین این مدت نتونستم برات بنویسم  از دوست خوبی که  پرسیده بودن چرا دیگه نمی نویسم ممنون که پیگیر ماست و ما رو می خونه از وقتی رفتیم خونه ی جدید  شما با سرویس رفت و آمد می کنی به مهدی. در کل عاشق مهد هستی  و ارزیابیهای آخرش رو هم  به خوبی بدون غلط انجام میدی و تو مهد ازت راضین بریم سراغ عکسات بقیه ی توضیحات رو زیر عکسها میدم بعد از سه سال اتاق دار شدی دوباره  اینم اتاقت عزیزم ...
22 آذر 1396

آبان دوستت داریم

عسلم همچنان کابینتهامون آماده نشده برای همین همچنان نرفتم خونمون شرکته بابا سعید یه کار تو کرمان گرفتن دیگه خبری ندارم بریم سراغ عکسهات در مهد زنگ ژیمناستیک در مهد آشنایی با سایه هر چند شما آشنا بودی در حال گل بازی مهمون کردیم خودمونو به فست فود در منزل منم که عاشق   فست فودم اینم غذا ی من بود که عالی بود ولی شما ذیاد علاقه ای به فست فود نداری فقط سیب زمینی می خوری یه روزم رفتیم پیتزا آناهیتا اینم...
6 آبان 1396

پایان مهر

عزیزم همچنان مهد  رو دوست داری و ما هم همچنان اثاث کشی نکردیم  چون بعضیها بد قولی کردن و کلا کارها یکم طول کشیده با اینحال من و نانا جون  دو روزه شما که میری مهد ماهم میریم خونمون برای نظافت و تا حالا اتاق شما رو  تمیز کردیم تا ایشالا به زودی موکت بشه .البته فقط اتاق شما رو موکت می کنیم بقیه ی جاها پارکت می شه  .در همین راستا فردا صبح قراره با بابا سعید و نانا البته بدون شما بریم برای  خرید  پارکت  برای خودمون و نانا هم یخچال می خواد بخره برای خودشون. دیگه اینکه تو مهد خیلی ازت راضین تو دفتر ت نوشتن که خیلی عالی هستی  برات میذارم چیزی رو که نوشتن دیگه چیزی یادم نم...
30 مهر 1396