آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عید 97

1397/2/1 19:46
نویسنده : شهرزاد
1,541 بازدید
اشتراک گذاری

عشقممحبت

امروز اول اردیبهشته و من بالاخره  تونستم برات بنویسم . هم اینکه تازه برگشتیم از سفرهای نوروزیمون  هم اینکه هنوزم  تلفن دار نشدیم و باید بیام خونه ی ناناجون برات بنویسم 

 بذار از عید برات بگم

خاله شهنازت اینا چند روز قبل از عید اومدن تبریز و شما و آیلین اولش خوب بودید طبق معمول و دوباره مثل سگ و گربه شدید . منتها خوبیه امسال با سالهای قبل این بود که امسال  خونمونو داده بودن  و شما و آیلین همش پیش هم نبودید  بعد از  عید هم تا چند روز تبریز بودیم و دید و بازدید هامون رو کردیم و  هفت فروردین  همه با هم سوار ماشینه بابا وحید شدیم و راهیه تهران یک شب تو خنه ی جدید ناناجئن اینا تو پرند موندیم و فرداش راهیه کاشان شدیم     اونجا هم  رفتیم گردش من و بابا سعیدت و برات از بازار مثل همیشه لباس تو خونه خردیدم و دوباره همه با هم راهیه اصفهان شدیم  منتها خاله شهنازت اینا اونجا از ما جدا شدن و  موندن خونه ی  مادر شوهر ش اینا و اونجا من و بابات رفتیم نقش جهان گردی کردیم و نهار هم بریونی خوردیم که من عاشقشششم بعدش حرکت کردیم به سمت کاشان و چند روزی کاشان بودیم و به دید و بازدید داییها و دختر داییهای من گذشت  و بعد دوباره رفتیم پرند و   بابات هم با هواپیما برگشت تبریز و من و شما موندیم که به گردش در تهران  بپردازیم و فکر کنم یک هفته ای بودیم تا بابات اومد و رفتیم یافت آباد برای  خرید مبل و سریع مبل مورد نپرمون رو خردیدم چون قبل از اومدنه بابات من یک دور با شما و بابا وحید و نانا جون یافت آباد گردی کرده بودم و  مبلهایی که پسندیده بودم  رو با عکس نگه داشته بودم تا با بابات بریم برای خرید برای همین خیلی سریع خریدمون انجام شد ایشالا تا چند ماه آینده برای خرید یک دست مبل دیگه هم میریم یافت آباد . من عاشق یافت آبادم هم متنوع تر از همه جا هم با کیفیت تر هم ارزونتر

خلاصه مبلهارو خریدیم  و بار ماشین بابا وحید کردیم و همگی با وانا برگشتیم تبریز . شما هم تو راه خوابیدی  محبت

در کل فکر کنم سه چهار جلسه رفتی مهد از بعد از عید  و یه اردو هم براتون گذاشتن از طرف مهد  که باید با مامانهاتون می رفتید و منم توفیق اجباری شد برام  و راهیه اردو شدیم با اتوبوسی که مهد گرفته بود رفتیم زوفان  و شما که عاشق حیواناتی تونستی از نزدیک لمسشون کنی و ببینیشون هر چند نمی دونم یهو چرا ترسو شدی و هر کاری کردم مار  پیتون رو بغل نکردی   به جای شما خودم بغلش کردمراضی

الانم خونه ی نانا جونیم و شما تو حیاط داری با هستیا بازی می کنی  با اینکه خیلی سرد شد  یهو   ولی دست از بازی نمی کشی

بریم سراغ عکسات که زیاده  و وقت کم

تولد یاشار که خیلی ساده برگزار شد در خونه ی مامان جون تبریزی

اینم شب چله ایهای من توسط مادر شوهر جان

اینم شب چله ایه شما

شما و جک و جونورات

اینم مار و رتیل و جک و جونورایی که کشیدی

تولد بابا وحید و ناناجون  هم با هم یهویی گرفتیم مامانم 56 و بابام 57

یک روز در مهد

 

اینم کفشهای عیدت

اینم شیرینیهای عیدمون که درست کردمراضی  که شامل ترافل و نون قندیه قزوین و کسترد مغز دار و لطیفه بود  که عالی شده بودن مقداریشم برم برای مامان جونم در کاشان

یه روز هم بعد از اینکه خالت اینا اومدن تبریز دعوتشون کردم و اینم سفرمون همراه با دسرمون که پان اسپانیاست و اینم بگم که هنوز برای میز نهار خوریمون صندلی نخریدیم که ایشالا دور بعد از یافت آباد می خریم برای هم رو زمین نشستیم

اینم سفره ی هفت سینمون

اینم آقا آرمین عزیز دل خالهمحبت

اینم شما سر سفره ی هفت سین

در حال رفتن به عید دیدنی

صبح زود  آراد و آیلین آماده برای رفتن به سمت تهران

در مسر تهران من و بابا وحید

 

دایی مصطفی (شوهر خالت)و بابا سعید

 

سر خاک رفتگانمون در تهران

تا رسیدیم کاشان  رفتیم گردش

رفتیم فالو ده و بستنی زدیم بر بدن تو فین کاشان که نزدیکه خونه ی مامان جون منه  ما هم پیاده رفتیم اونجا

فردا صبح هم رفتیم بازار در هوایی که عجییب گرم بود

و شما که خسته شدی البته حق داشتی خیلی راه رفتیم و گرما اذیت می کرد

اینم لباسهایی که برات خریدیم

قیمتهای لباسهای این مغازه تو بازار کاشان عالیه به کسایی که میرن کاشان توصیه می کنم حتما برن اینا هر دست 15 تومنه  خودشون تولیدی دارن و جنس لباسها عالیه نه رنگش میره نه آب میره خیلی هم متنوع هست  از وقتی من میرم از اینجا خرید می کنم همه ی فامیل هم مشتریش شدن  حتی فامیلهای کاشانیمون هم اینجا رو نمی شناختم حالا  مشتریشن

اینم خریدم برای آرمین ده تومن از همان مکان که کوچیکش بود نگه داشتم برای خودمراضیشاید لازم بشه یه روزیعینک

در کاشان مال

این رنگهای انگشتی رو هم بابا وحید براتون خرید

ما در  کاشان مال در حالیکه شما رفته بودی با آیلین شهر بازی  ما عکس می گرفتیم

 در راه رفتن به اصفهان که مامان جون رو هم با خودمون بردیم

بریونی در رستوران اعظم اصفهان

ما در نقش جهان

بعد برگشتیم کاشان

داخل خیابون علوی که خانه های تاریخی هست  در کاشان یه کافه فیروزه هست که همه چیزش سنتیه از میز صندلی بگیر تا شربت و غذا و در و دیوا رو حتی آهنگی که پخش می شه  بسیار دوسش دارم  تو پستهای قبل فکر کنم گذاشتم در موردش عکسی

اونجا که بودیم  روز مرد بود و یه کیک گرفتیم برای بابا وحید

برای عید دیدنی خونه ی مامان جونم نویان و نوژان نوه های داییم که از تهران اومده بودن هم اومدن

شما و نویان این بار در خونه ی داییم در حال دیدن تی وی  که برای نهار دعوت شده بودیم

اینم شما و سامیار خونه ی دختر داییم  برای شام دعوت بودیم

اینم مدالهای داییم در جوونی  گرفته و ما در کاشان سر سفره های مختلف خونه ی دختر داییم و داییم

وقتی رفته بودیم تهران گردی خونه ی عمم رفتیم که  شوهر عمم از آمریکا اومده بود با هم رفتیم سمت دماوند البته که باباتم برگشته بود تبریز و نبود با ما

چیزایی که خوردیم در بازار مبل ایران

اینم غذایی که من خوردم  تو یافت آباد غذای مورد علاقم پنه آلفردو

و در نهایت دفعه ی بعد که با بابات رفتیم افت آباد این مبل رو خریدیممحبت البته داخل خونمون ال نچیدیم و بدون میز قهوه ای که وسط قرار داره خریدیم

و باز یک بار دیگه رفتیم اصفهان و این بار یک شب موندیم خونه ی مامان جون بابا جونه آیلین و مارو باغشون بردن و دوباره نهار فرداش رو رفتیم بریونیه اعظمبغل

و دوباره رفتیم نقش جهان گردی منتها چون تعطیلات عید تموم شده بود خلوت بود عااالی

بقیه ی عکسها پست بعد

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (3)

 مریم(مامان ثنا جون) مریم(مامان ثنا جون)
10 اردیبهشت 97 13:40
سلام عزیزم خوبین اراد جون ماشاءالله چه بزرگ شدیمحبت سال جدید رو بهتون تبریک میگمبغل حالا دیگه میاین اصفهان به من خبر نمیدین غمگین خدا رو شکر که در اصفهان بهتون خوش گذشته دفعه بعد اومدین به من خبر بدین یه کلبه خرابی هست در خدمتتون باشینمحبت
مامان ماهیارمامان ماهیار
25 اردیبهشت 97 23:23
انشاله همیشه به سفر باشید شهرزادجون خوش بگذرد با خانواده
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
11 خرداد 97 13:22
چه عالی به ما هم سری بزنید .