آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

تنها دو روز تا پایان خانه تکانی .....

1392/6/4 1:44
نویسنده : شهرزاد
898 بازدید
اشتراک گذاری

جیگرمقلب

عسل مامانی  پریروز کابینتها ی آشپزخونه رو تمیز کردم و واقعا" خسته شدم اوه با اینکه تمیز بودن ولی همه چیز رو در میاوردم می ذاشتم تو ماشین زیرشو تمیز می کردم دوباره از ماشین در میاوردم میذاشتم سر جاش حالا  خوبه خودم نمی شستم وگرنه می مردم بدتر از  اون اینکه شما اصلا" آروم نبودی و من  هر کابینت رو شاید در عرض 1  ساعت تمیز می کردمافسوس چون یا شیر می خواستی یا بازی می خواستی یا  منو می خواستی ! ولی در عوض برای دیروز کارای کمتری در نظر گرفتم و روز خوبی داشتیم با هم ...بغلدیروز پنجره ی اتاق شما +سقف و دیوار اتاق شما+پرده که شستم و زدم+بالای بوفه و کمدت رو تمیز کردم و شما رو هم نشونده بودم تو رورویک و با تعجب داشتی من رو نگاه می کردی ...امروز هم کلا" آشپزخونه رو تموم کردم یخچال+مکروفر+سرخ کن+جارو شارژی+گاز+ماشین لباسشویی و ظرفشویی +کاشیهای آشپزخونه +فر و یه عالمه کار خورده ریز شما هم بچه ی خوبی بودی یه 3...4 ساعتی خوابیدی و من به کارام رسیدم دست باباتم درد نکنه که نگهت داشت  اینم عکس آشپخونه چون مطمدنم وقتی بزرگ بشی دیگه تو این خونه نیستیم و یه جای بزرگتر می خریم عکسشو برات میذارم بمونه برات یادگاری


پسملم تبریز از دیشب برف میومد فکر کنم الانم داره میاد هواسرد شده البته نه زیاد امروز با خالت حرف می زدم می گفت اهواز کولر روشن می کنن!چه تفاوتییییییییییآخ

راستی یه کاری که امروز یاد گرفتی  ...گذاشته بودمت تو رورویکت و تو به شکل ارادی آهنگ رورویکت رو می زدی قبلا" این کار رو می کردی ولی اتفاقی دستت می خورد الان کاملا" می فهمی که اون قسمت برای پخش موزیکه و هی فشارش میدی از اون جالبتر اینکه امروز به شکل اتفاقی فهمیدی که همون قسمت آهنگ مثل فرمون می چرخه و بعد از اینکه اتفاقی چرخوندیش و آهنگش عوض شد هی زور می زدی که دوباره بچرخونیش که 1 بار تونستی و آهنگ رو عوض کردی ولی بعد که تلاش کردی نشد قیافت دیدنی شده بود خوووووووووووردنیه من خوشمزههمچین جیغ می زدی سرش که حد نداشت عصبانی شده بودی و دستت رو هی بهش  می کشیدی تا شاید بچرخه! کلی بهت خندیدم خنده اینم عکس رورویکت 

سر شام هم عاشق سفره شده بودی (آخه به خاطر شما سفره میندازیم تا کنارت باشیم) و یک لحظه آروم و قرار نداشتی تا چشم ازت بر میداشتیم وسط سفره بودی می چرخیدی و سینه خیز میومدی سفره رو می کشیدی و می کردی تو دهنت و وقتی هم جلوتو می گرفتیم گریه ای می کردی که بیا ببین کلا" هر چیزی که دوست داری  رو ازت می گیریم شیونت میره هوا ولی من و بابایی تصمیم داریم کار ی با گریه هات نداشته باشیم تا عادت نکنی  هر وقت چیزی رو خواستی بزنی زیر گریه و ما اجابت کنیم عمرا"!اینم عکس شما و سفره


عسل فردا کار مامانی کمتره چون شب خونه ی مامان بزرگت(مامان بابات) دعوتیم فردا فرشها رو شامپو فرش می کشم و بوفه  ی حال رو تمیز می کنم خیال باطل

راستی دیروز وزنت کردیم شدی 8900 !!!!!!! فکر می کنم  اونی که تو مطب دکتر اشتباه دیده بود من بودم و شما 8600  بودی چون بعید می دونم در عرض 8 روز نیم کیلو زیاد شده باشی !

تو این عکس تو بغلم خوابیدی و ما تو صف گازیم

اینجا هم  قیافت خیلی با مزه شده

اینجا هم حیف شد که تکون خوردی وگرنه عکس خوبی می تونست باشه با کلاهی که مامان ناهید برای نی نیه عمت بافته

اینم منوی هیلای که شما با این روز درش آوردی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
17 اسفند 91 11:53
فدات شم که عاشق سفره ای


خدا نکنه خاله جووون
شهناز
17 اسفند 91 15:31
به به مباركه
خوشا به حالت كه خونه تكونيت تموم شده
مال من كه بعد از وقفه ٤ روزه اي كه افتاد كلا حسش رفت بيرون!!
حالا چند وقت ديگه به خاطر آراد سفره نميندازيد چون همه چيز رو منهدم ميكنه و نميذاره غذا بخوريييييد!!


هه! فکر کردی الان میذاره ! سعید با یه دستش آراد رو گرفته بود که بر نگرده رو شکم ! ولی آخرش دیگه خسته شد و اینگونه شد که آراد اومد وسط سفره!
ناهید
18 اسفند 91 14:22
اراد برو وسط سفره عزیزم....اتیش بسوزون قربونت برم.


بله دیگه بفرمایند!