آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عید 94 و ماجراهای قبل و بعد از آن ...

1394/1/8 10:18
نویسنده : شهرزاد
3,058 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

 امروز 8 فروردین 94 ...عیدت مبارک گل پسرم ایشالا عید همه ی ایرانیها مبارک باشه به خصوص دوستامون و نی نی های گلشون...برای دوست عزیزمون هم که نی نی نداره ایشاالا امسال به خواستش برسه و خدا بهش یه نی نی سالم بده  در ضمن دیروز هم 30 ماهت تموم شد و شما شدی یه پسر 2 سال و نیمه عزیز دلم مبارکت باشه مرد شدی دیگه محبت

در کل برات از عید امسال بخوام بگم باید بگم اولین سالی بود که اصلا" نفهمیدیم کی سال تحویل شد! خوب طبیعیه آخه لحظه ی سال تحویل تو اتوبوس بودیم و خواب! چه سالی بشه امسال! می گن تو لحظه ی سال تحویل تو هر حالتی باشی تا آخر همون شکلی هستی! ما هم لابد همش در راهیم و خواب!سکوت

روزهای قبل از سال تحویل که همش در حال بدو بدو بودیم برای سر و سامون بخشیدن کارای خونه ی ناناجون اینا حتی چهارشنبه سوری هم نفهمیدیم البته خودمون توش شرکت نداشتیم وگرنه که محله ی نانا جونت اینا (زعفرانیه) قیامت بود! و این در حالیه که محله ی قبلیه ما هییییچ خبری نبود هیچ وقت و من همیشه فکر می کردم تبریز این مدلیه! نگو جا داریم تا جا! چه بمبهایی که نترکوندن خونه می لرزید ها! دختر و پسر تو خیابون دنبال هم کرده بودن و برف شادی بهم می پاشیدن همه ی همسایه ها هم تو کوچه جمع شده بودن و از رو آتیش می پریدن خیلی با حال بود البته ما از تراس نانا  گاهی سرک می کشیدیم وگرنه که در حال تمیز کردن خونه بودیم همزمان که کارگرها داشتن سنگ /آنتیک شومینه رو می زدن  منم در حال سابیدن بودم اونم در حالیکه اسباب کشی کرده بودیم و همه ی وسایل که البته قسمت اعظمش خونه ی بابا جونت اینا بود  بقیش رو تو یه اتاق جمع کرده بودیم تا تمیز کاری تموم بشه!  تاریخ دقیقا" یادم نیست ولی یه روز صبح ساعت 9 از باربری اومدن و 4 تا کارگر هم ریختن تو خونه و اسباب کشی کردیم بعد از اسباب کشی هم من خونه ی قدیمی رو برای ساکنین جدید جارو کردم  تا چند ساعت بعد اونا  اسباب کشی کنن و بیان بیچاره ها وقت نداشتن خونه رو تمیز کنن منم تا جایی که می شد و وقت داشتم یه دستی به سرو گوش خونه کشیدم ...

جمعه هم که عید بود بالاخره وقت کردیم بریم درست و حسابی خرید کنیم و کلی خرید کردیم و لباس خریدیم بازم از تسنیم و توکا و اون طرفا چقدر هم از خریدهامون راضی هستم جنسها عالی بود و در همین راستا 3 تا پیراهن و 1 شلوار تو خونه  برای بابات خریدیم 1 شلوار تو خونه  و یه بلیز برای من و یه کفش برای عیدی آیلین و یه دست لباس تو خونه برای من ...برای شما هم اسباب بازی خریدیم  و یه لباس 3 تیکه که شامل بلیز و شلوار و جلیقه ی زیپ دار بود ...بعد که بر گشتیم خونه ی باباجونت اینا(چند روز اونجا می مونیدم و شما رو نگه میداشتن تا به کارهای خونه برسیم) نهار خورده نخورده فهمیدیم که برای اراک ساعت 5و نیم بلیط داره دیگه وقتی نمونده بود تند تند کارها رو کردیم و راه افتادیم (در راستای ندادن پلاک ماشین با اتوبوس راهی شدیم کلی هم حرص خوردیم هر چند تو راه که بودیم زنگ زدن که پلاکتون رسیده!!عصبانی) خلاصه تو راه عالیییییییییییی بودی اصلا" صدا ازت در نمی اومد ...خوابت هم میومد که همین باعث شد  از تبریز تا زنجان که 4 ساعت راهه همش خوابیدی  منم که نگران دو تا چیز بودم یکی دستشویی شما یکی بالا آوردنت ...هیچ مشکلی برام پیش نیومد چون هم داروی تهوع داده بودم خورده بودی هم از شانس ما یه مردی هم پسرش رو می برد بیرون ماشین سر پا می گرفت منم به بابات گفتم اونم با خیال راحت شما رو می برد و خلاصه همه چیز عالی بود فوق العاده بودی غذاتم خوب خوردی و ما که خوابیدیم تو بیدار روی پای من نشسته بودی ولی نه اذیت کردی نه حرف می زدی و من و بابات راحت خوابیدیم تا تو دوباره تو شب خوابت گرفت و خوابیدی . اینطوری بود که عید شد و ما خواب بودیم!همه ی مسافرها هم قم پیاده شدن و فقط ما موندیم که دوباره قم برای اراک مسافر زد  و ساعت 6 صبح رسیدیم اراک  که بابا وحید اومد دنبالمون ...اینم شد آخرین سفر اتوبوسی ما به اراک ...

 دوم عید هم  مثل هر سال رفتیم کاشان (چون سال بابا بزرگمه) خلاصه رفتیم خونه ی جدید مامان بزرگم که تازه از اراک اسباب کشی کرده اونجا چقدر خونشو دوست داشتم  درست نزدیک باغ شاه  بود خیلی از خونه ی اراکش بهتر بود هم دلباز هم بزرگ  نهار رو تو رستوران مارال ستاره خورده بودیم  خونه ی مامان جون هم شام رو خوردیم و (اینم بگم که خالت اینا هم اراک بودن و با ما راهی کاشان شده بودن ) تو مدتی که کاشان بودیم هوا سرد بود مثل اراک و تبریز! یخ زدم یعنی ! چون یه روز رفتیم باغ پدر شوهر سارا اینا اونجا چه بادی میومد منجمد شدم! راستی شما روز بعد از اینکه رسیدیم اراک یعنی 1 فروردین مریض شدی و یهو دیدیم تب داری! و می گی دلم درد می کنه بعد از اون اسهال گرفتی و تب و بالا هم میاوردی که سریع بردیمت دکتر یه سری  دارو داد ولی زیاد اثری نداشت فکر کنم ویروس بود که زود بر طرف شد خدا رو شکر تبت روز بعدش پایین اومد و دیگه بالا  نیاوردی اسهالتم یه روز خوبه یه روز دوباره می گیره ! الان که خوبی منم مریض شدم  البته یکی دو روزه خوب شدم گلو درد داشتم و لرز که خدا رو شکر حل شده انگار !تو کاشان خیلی بهمون خوش گذشت یه روز رفتیم خونه ی دایی بهرامم یه روزم خونه ی سارا اینا یه روز نذری خوردیم یه روزم باغ ...دایی داوودم هم از تهران اومده بود اونجا ....

الانم که اراکیم و امروز خالت اینا رفتن و باباتم عصری بلیط داره برای تبریز ...من و نانا هم به زودی وسایل رو جمع می کنیم و 20 فروردین اسباب کشی داریم به تبریز  برای همیشششششششششششششهخندونک

یه اتفاق بدی هم که در سال گذشته یعنی همین اسفند افتاد و ترجیح دادم برای خراب نشدن شادی عیدمون آخر پستت راجع بهش بنویسم  این بود که یه شب که دزدکی با ماشین بی پلاک رفته بودیم  به خونه سر بزنیم در راه بر گشت بابات رفت نوشابه بخره که یه لحظه حس کردم صدای بیرون خیلی واضح داره میاد و با توجه به اینکه شما عقب نشسته بودی بر گشتم ببینم شیشه رو نداده باشی پایین که با در باز ماشین مواجه شدم ....یهو بی حس شدم و بدتر از اون وقتی بود که با دستپاچگی پریدم از ماشین پایین و دیدم تو ماشین نیستی! داد زدم آراد !  که  دیدم وسط خیابونی! باباتم هنوز به اون طرف خیابون نرسیده بود که با صدای من بر گشت شما رو دید کشیدت  طرف خودش! بله با توجه به درهای بی صدای ماشین و علاقت به بابات تا بابا پیاده شده بود از ماشین پریده بودی پایین و من اصلا" صدایی نشنیده بودم! خدا خیلی به هممون رحم کرد که شب بود و خلوت وگرنه معلوم نبود چی می شد  انقدر بلند داد زده بودم که کلی آدم دورم جمع شده بودن! (این همه آدم از کجا  اومده بودن نفهمیدم ) دست و پام  تا مدتها می لرزید خودتم از ترس جیش کرده بودی تو شلوارت ! اصلا" قابل توصیف نیست که با داشتن یه پسر بچه ی " شیطان خاموش" من مادر دارم چه روزهایی رو تجربه می کنم ....

خدا برای کسی نخواد

دیگه اینکه تولد یاشار و عروسی که دعوت داشتیم رفتیم و برات زیر عکسهاشون توضیح میدم که چی شد و چطوری گذشت

راستی خاله و شوهر خالت برای عیدت یه اسکوتر گرفتن دستشون درد نکنه ما هم برای عیدی آیلین کفش خریدیم  و کادوی تولدش که یه ارگ بود

بریم سراغ عکسات و بقیه ی توضیحات پای عکسها

روزی از روزها خونه ی قبلی! (خونه ی جمع شده)و دیدن کارتون از دو طریق تی وی و لب تاب!اونم به شکل دراز کش روی میز!

تو عکس پایین داشتی با کارتون "توربو" همون کاری رو می کردی که تو کارتون انجام میدن( تو این کارتونت یه مردی هست راننده ی ماشینه و  یه لباس قرمز تنشه تا این کارتون رو میذارم می دوی میری در کشوت رو باز می کنی و این آستینها رو می پوشی و میای جلوی تی وی" می گی توربو باید بمونه " تو یه قسمت همین رو می گن و همین لباس رو پوشیدن و همینطوری دستشون بالا س

خواب خونه ی مامان جون

(عکس پایین)داشتیم می رفتیم تولد یاشار 19 اسفند (در حال کشیدن خمیازه )

تزیین خونه ی عمه الهام  به دست باباجون تبریزی ( خیلی آشناست مگه نهدلخور)

تو عکس پایی عمو مهدی(شوهر عمت) دعوات کرده بود البته شما بهت بر خورده بود وگرنه بیچاره فقط دستت رو گرفته بود آورده بودت این طرف و نذاشته بود کار بدی رو که می خواستی انجام بدی علنی کنی  برای همین باهاش قهر کرده بودی و اومده بودی تو بغل بابا نشسته بودی( راستی اینم لباس عیدته  پیراهن به همراه شلوار و کلاه و ساس بند)

ببین چطوری عمو مهدی رو نگاه می کنی!

اینم یاشار

اینم لباس عید از سر تا پات

اینم کیک  که البته یاشار حسابی با این پیانو نواخت !!! تا خوردیمش!سکوت

عاشق فشفشه شده بودی و این در حالی بود که یاشار از فشفشه می ترسید

جای انگشتهای یاشار روی کیک!

خودت شروع کردی به باز کردن کادومون!

اینم کادویی که ما برای یاشار جون خریده بودیم یه اسکوتر که خیلی هم دوست داشت  و از خودش جداش نمی کرد و شما جرات نداشتی بهش نزدیک بشی و سر همین کلی ناراحت شده بودی و می گفتی من اسکوتر ندارم   الهی فدات بشم  البته خالت اینا عیدی بهت یه اسکوتر دادن و الان  کلی باهاش بازی می کنی

یه روز تو خونه ی قبلی و خواب روی تختی که همه چیزش جمع شده حتی ملحفه ی زیرمون

یه روز  از طرف پالایشگاه  دعوت شدیم رستوران پالایشگاه که تو منظریس برای شام

22 اسفند عروسی دعوت داشتیم (نوه ی دایی بابات) در کل عروسی زیاد جالب نبود  آخرشم دعوا شد مراسم بهم ریخت!خندونک رقص چاقو انجام شد ولی کار به خوردن کیک نرسید و همه رفتن!  تو عکس پایین هم  نشستی داری ادای باباجون رو که پیشت نشسته در میاری!

اینم یاشار و باید بگم همه اونجا فکر می کردن شما دو تا دو قلویید! البته به نظر من شباهتی نیست! یکم لباساتون شاید شبیه باشه!

داری ادای دی جی رو در میاری و میکروفن دستته مثلا"

از اونجایی که تولد یاشار رو دو روز زودتر گرفتن ..دو روز بعدش هم براش کیک گرفتن و تو خونه ی مامان جون شمع فوت کردید (مثل شما که یه بار شهریور یه بارم سر وقت تولدت  کیک گرفتیم براتسکوت)

تو  چشن تولد یاشار یه بار اجازه دادیم شمعش رو فوت کنی ولی بعدش اجازه ندادیم برای همین ناراحت شده بودی و با بغض برامون تعریف می کردی که آراد شمع رو فوت نکرد" بعد از طرف بقیه هم خودت رو دعوا می کردی  و می گفتی آراد برو کنار" شمع و فوت نکن " و کلی از دستت می خندیدیم برای همین تو عکس زیر می بینی که برای کیک دوم یاشار حسابی شمع فوت کردی تا از دلت اومد بیرون!

یه روز خونه ی بابا جون در دورانی که من  و بابا شما رو میذاشتیم خونشون  و خودمون می رفتیم دنبال تمیز کاری و کارهای خونه ...شما تو اون روزها اذیت شدی عزیزم ...روز اول که صبح بیدار شده بودی و من رو ندیده بودی کلی دنبالم گشته بودی و گریه کرده بودی ولی بعدش دیگه به من محل نمیذاشتی و چه گریه هایی می کردی که بری پیش مامان جونت اینا ...می گفتم آراد مامان و دوست نداری دیگه؟ می گفتی نه بذار برم اعتراف می کنم یک بار که این جواب رو دادی گریم گرفت ولی بغضم و خوردم  همون روز اولی که گذاشته بودمت ظهر که اومدم غذا بخورم و بر گردم دنبالم دویده بودی  با گریه و زیر چشمت خورده بود به کلیدهای در واااای الهی برات بمیرم که تا الان هم سیاه و کبوده و همه تو عید دیدنی از مون سوال می کردن چشم آراد چی شده!

اینم یه خواب شیرین دیگه

آخرین روزها

الهی فدات شم اینجا خونه ی مامان جون تبریزیته و خوابونده بودمت تا برم برای تمیز کاری خونه ی نانا اینا

اینجام یه روز دیگه خونه ی مامان جون تبریزی اینا که خوابیده بودی و بازم من داشتم می رفتم

یه نمونه از نقاشیت

دیدن کارتون خونه ی بابا جون تبریزی اینا

در اتوبوس تاریخ 29 اسفند ساعت 5و نیم عصر  از اینکه اون وسط نشسته بودی خیلی خوشحال و راضی بودی و با پشت سریهامون که یه خانوم و آقا و پسرشون بودن دوست  شده بودی

لم دادن تو صندلی بابایی (برای شام نگه داشته بود)(زیر چشم راستت رو ببین!)

ماشین بابا وحید در حال رفتن به کاشان دوم عید  با لباسهای اتو کشی شده ی دو مرد! بابا سعید و آراد خان (پسرم مرد شدهبوس)

و خواب در زیر سایه ی پیراهن ها

کاشان (دشت افروز)

آیلین جیگر ژست گرفته!خندهبوس

بر مزار باباجون من ...سیاهی زیر چشمت رو ببین !غمناکاونی که تو دستته چراغ قوه ست که برات از همون مارال ستاره که برای نهار وایساده بودیم خریدم خالت برای آیلین هم یکی خرید (یکی از علایقت نور انداختن با تبلت و گوشیه من و بابات به در و دیوار  اونم در حالیکه چراغ خونه رو خاموش می کنیه برای همین چراغ قوه برات خریدیم که  دست از سر کچل گوشیه ما برداری!)

آیلین ناراحت!

عکس دسته جمعی...از راست به چپ...مامان جون من ... خودم ..آیلین...ناناجون....آراد....بابا سعید....دایی مصطفی(شوهر خالت) ...باباوحید.....دایی داوود من  که گفتم از تهران اومده بود

عکس پایین هم بدون من +خالت

عکس پایین هم خونه ی سارا(دختر داییم) در حال عمو زنجیر باف بازی کردن منتها به سبک خودتون! اولش که دخترها تو رو بازی نمی دادن و تو یه گوشه با لبخند تماشاشون می کردی بعد که تو رو هم بازی دادن دست هم رو می گرفتید هنوز نچرخیده خودتونو پرت می کردید زمین و می خندیدید!

اینجا هم روزیه که داشتیم می رفتیم باغ

اینم تاب بازی در باغ  توسط بابا و دایی مصطفی و با شرکت شما و ترنم که پیش هم نشسته بودیدی و آیلین جوجو

 و خستگی بعد از اون و خواب در باغ

اینم خونه ی سارا اینا در حال دیدن کارتون آیلین و ترنم و آراد

عکس پایین هم روزی که از کاشان بر می گشتیم در حال خرید سوغاتی بودیم و شما رو به خاله سپردیم تا مواظبت باشه (راه رفت با ماشین بابا وحید رفتیم راه برگشت با ماشین خالت اینا بر گشتیم )

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (7)

رضوان
18 فروردین 94 11:43
بسلامتی رفتید خونه جدید...ان شاا روزای پیش رو عالی باشن براتون...وای اونشب که اراد از ماشین پیاده شده بود و خوندم کلی استرس گرفتم..وحشتناکه
مهسا
18 فروردین 94 15:59
سلام شهرزاد جونی خوبی خانوم عیدت مبارک عزیزم من عیدو بیرجند بودم و تازه سیدم اونجا همش وبتو دنبال میکردم و منتظر مطلب بودم خوشحالم ک بالاخره کارات تموم شدن ایشالله ب دل خوش امیدوارم هرچه سریعتر از خونه جدید برامون بنویسی و دیگه اینکه خیلی خوشحالم ک آیلین جون حالش خوبه ایشالله همیشه سالم باشین آرادی رو هم ببوس ماشالله ماه شده
persian mom
24 فروردین 94 2:39
عيدت مبارک شهرزاد جون ايشالله سال خوبي داشته باشي ،اراد جونم چطره ،خيلي ناراحت شدم زير چشمش کبو شد ،مراقبش باش خدا رحم کرد شب بود توروخدا خيلي خيلي بيشتر حواست بهش باشه ،تا شوهت پياده ميشه در رو قفل کن ،عکساز خ نه جديد و ماشين جديد بزار ،راستي اينستاگرام نصب کن راحت تر از وبلاگه دلم براي اراد تنگ ميشه ،استي بوران شده بود تبريز نگرانت شدم ،زودپست بزار،ميبوسمتون
مامان دیانا
26 فروردین 94 12:00
سلام به مامانیه اراد جون . بلاگتون خیلی کامله . پسملتم خیلی نمکیه . دوست دارین با هم لینک بشیم ؟ پس منو اد کنین لطفا
مهسا
31 فروردین 94 18:34
عزیزم کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا دیگه خانمی یه مطلب بزار . بسلامتی رفتی خونتون . امیدوارم اسباب کشی اذیت نشده باشی.
هدیه
1 اردیبهشت 94 1:49
سلام آرادجون عید مبارک خیلی خوشحالم عکسای قشنگ اتو میبینم،راستی شهر زاد جون من رفتم شهرمون و برگشتم الان تو خوابگاه هستم و همچنان مشاق دیدار آرادجونم اگه فرصتی داشتین از دیدتون خوشحال میشم ممنون
رضوان
21 اردیبهشت 94 1:38
وای چ حیف شد/از اراک رفتید.ما تازه تصمیم گرفتیم برگردیم