آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسهای اهواز

1394/7/11 17:59
نویسنده : شهرزاد
1,698 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

عزیز دل من تولدت مبارک فرشته ی خوشگل مامان  3 سال رو تموم کردی و بابات هم 32 سال رو تموم کرد و ما در همین راستا برای هر دوتاتون تولد گرفتیم که در پست بعد  مشروحش رو می گم

خوب همینطور که داری می بینی خیلی طول کشید تا  این پست رو بذارم  و دلیلشم شیطون شدن وحشتناک شما! و تولدت بود که امروز بالاخره وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم

راستش با توجه به وقفه ی نسبتا" طولانی که افتاده جزییات یادم نمیاد فقط یه سری حرفها و کارت هست که برات یاد داشت کرده بودم که یادم نره 

به سهیلا (اسم زن پسر داییم که رفتیم عروسیشون) می گی هسیلا!

نانا جون می خواست ببردت از خونه بیرون اومدی ازم اجازه گرفتی  منم گفتم نه نمی شه ! با خونسردی زل زدی تو چشمام گفتی مامانه بد! من میرم شما خودت تو خونه تهنا بمون !غمگین

یه روز ظهر که خوابیده بودی رو تخت اومدم دیدم تو خواب داری از تخت میوفتی داشتم جابجات می کردم شروع کردی آهنگ چقدر دوست داشتن تو شیرینه رو خوندن! نگات کردم دیدم خوابی! یعنی تو خوابم دست از آواز خوندن بر نمیداری

با نانا جون و بابا وحید رفته بودی بازار  بماند که همه فکر کرده بودن دختری! یکی از مغازه دارها ازت اسمت رو پرسیده بوده بعد از اینکه جواب داده بودی ازت پرسیده بود معنی اسمت چیه؟ شما هم  با خونسردی پرسیده بودی چیکار داری؟!!وای وقتی ناناجون اینا قضیه رو تعریف کردن کلی خندیدم

عاشق اتوبوس اسباب بازیت هستی و اگه نخوای بازی هم بکنی باید بیاریش وسط خونه منم یه روز اومدم جمعش کنم با گریه دویدیاومدی جلوی جای اتوبوست وایسادی گفتی نه اینجا بستس نمی شه!

تو عروسی پسر داییم از طرف ارکستر  یه سی دی برای تبلیغ گروهشون پخش کردن که یکیشم به ما رسید اون شده کارتونت! یعنی به جای کارتون اونو می بینی و معتادشی  منم باهات داشتم نگاه می کردم برگشتی بهم می گی مامان نگاه کن یاد بگیر!سکوت

یه روز بعد از ظهر از خواب پریدی و یک ریز منو صدا کردی با داد! دویدم اومدم پیشت با ناراحتی بهم  گفتی مامان خواب دیدم هیولا اومده  منم رفتم پشت در قایم شدم شما رو صدا کردم ولی شما به من محل نذاشتی و آیلین رو بغل کرده بودی!!!!خنده

بریم سراغ عکسهای اهواز اگه چیزی یادم بیاد زیر عکسها می گم

در حال رفتن به اهواز (فرودگاه تبریز)لحظه ی خداحافظی با بابا و بوس فرستادن

تو فرودگاه همش  با ناناجون پشت شیشه هواپیما نگاه می کردی

محو هواپیماها

اینم هواپیمایی که تو هواپیما بهت دادن

اینم نمایی از تبریز

 

خونه ی خاله شهناز. بعد از اینکه رسیدم  ....و شما و آیلین جونم در ماشین آیلین

و آیلین که قهر کرده بود (راستش دلیلش رو یادم نمیاد!)بغل

لگو بازی!

سرسره بازی  به شکلی که می بینی ! و همینطوری سر می خوردی می رفتی رو آیلین ! اونم دوست داشت کلی می خندید!

 

اینم همون خونه ی پتویی که آیلین درست می کرد ! و تو پست قبل راجع بهش گفتم

و شما در حال زنگ زدن!

در حال  بازی ! تو همون خونه ی پتویی

بعد کم کم اوضاع بد شد! پتو به سرسره منتقل شد و آیلین اصرار داشت که حتما" باید از زیر پتو بری روس سرسره  و انکار از شما که من بدون پتو می خوام برم ! کلا" بساطی داشتیم

عاشقتم با این قیافه ی خوشگل و  چشمای ناراحتت!

ماچ و بوسه!

تو عکس پایین هم داشتیم می رفتیم آبادان و خرمشهر

اول پیش خودم نشستی

بعد رفتی جلو بغل ناناجون

بازار آبادان

اینجا هم کنزالمال (بازار خرمشهر)

ناناجون و بابا وحید

شام هم رفتیم رستوران پاکستانیها تو آبادان

تاب آیلین

یک روز هم با آیلین تو جکوزی

در راه رفتن به فرودگاه

در فرودگاه

نمایی از روی ابرها

اینم نمایی از تبریز در راه بر گشت

 عکسهای تولد و غیره در پستهای بعد

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

رضوان
12 مهر 94 12:22
به به چه سفر خوبی..چقدر عالی که اراد جون دختر خاله تقریبا همسن خودش داره...رادین روز شماری میکنه پسر خالش بزرگ بشه تا باهاش بازی کنه