آخرین ها...
عزیزم
با وجود اسباب کشی ولی ببین! بازم به فکر نوشتن وبلاگت هستم! مخصوصا" که این هفته ای که در پیش است احتمالا" آخرین هفته ایه که تو این خونه ایم و شاید آخر هفته ای که در پیش است اسباب کشی کنیم اینطور که پیداست این پست آخرین پستیه که تو این خونه می نویسم ...با اینکه روزهای آخریه که تو این خونه ایم ولی دارم برای رفتن از اینجا لحظه شماری می کنم ...بر همسایه ی بد لعنت که روز و شب نداریم از دستشون ...ایشالا زودتر از دستشون خلاص می شیم
بالاخره بعد از کلی گشتن دیروز تونستیم برات لباس عید بخریم ....نمی دونم چه بلایی سر لباس فروشیها اومده که اصلا" هیچی ندارن! انگار لباسهای بنجل باد کرده رو دستشون رو ریختن تو مغازه هاشون! یعنی بعد از کلی گشتن لاله پارک و خیابان شهناز و بالا پایین کردن تسنیم و توکا و زیر و رو کردن خیابون منصور آخرش با دلی پر از امید راهی ولیعصر شدیم و با جنسهای چرت اونجا مواجه شدیم! با توجه به اینکه عمت و بابا جونت اینا هم با ما بودند و اومده بودن برای یاشار لباس بخرن و اونها هم با ما هم عقیده بودند که امسال عید لباس فروشیها حرفی برای گفتن ندارن من به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز خرید از ولیعصر نداریم و باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم! و اینگونه بود که خدا به دادم رسید و نوری از غیب بر ما تابید! بله من برات لباس پسندیدم اونم در حالیکه داشتیم دست از پا درازتر بر می گشتیم! درست همون چیزی که دنبالش می گشتم رو یافتم ( منجی ما فروشگاهی بود به نام راماکیدز )و سریع پرو کردی و دیدیم بلههههه فیته فیتته ! و جالبیش اینه که فقط همون یک دست رو داشت به طوریکه وقتی مامان جونت اینا هم اون لباس رو خواستند دیگه نداشت البته یکم قیمتش زیاد شد فقط یکم ! ولی مشکلی نیست من و بابات با هم قرار گذاشتیم هر سال عید یه لباس توپ برات بخریم بی توجه به قیمتش البته بقیه ی ماه های سال هم همین اتفاق میفته! فقط با قیمت پایین تر ! لباس عید93فکر کنم 80 و خورده ای شد و خدایی جنس داشت ها هنوزم اندازته و همچنان می پوشی(لباس عید 93 رو از فروشگاه جشنواره در خیابان منصور خریده بودیم و کلا" تو تبریز اون فروشگاه رو برای خرید می پسندیدیم که از شانسمون امسال که رفتیم سراغش دیدیم داره کاربریش رو تغییر میده و می شه تی وی فروشی!) لباس عید 94 هم شد 170 تومن که شامل کلاه ...شلوار ساس بند دار و پیراهن مردونه ی آستین بلند... فکر نکنم برای این 3 قلم چندان پول زیادی باشه ضمن اینکه عمت برای یاشار یه لباس شبیه لباس شما خرید فقط یه جلیقه هم داره (من و بابات جلیقه دوست نداریم) فکر کنم شد 240 تومن! خوب می بینی که قیمت مال ما مناسبتر شدتازه لباست خوشگلتره دو جفت جوراب و یک دست لباس تو خونه هم از تسنیم برات گرفتیم ...لباس تو خونت هم شد 30 و خورده ای حالا اراک که بریم از اونجا هم برات لباس می خریم چون احتمالا" آخرین باریه که می تونیم از اونجا خرید کنیم برات از خریدهای مربوط به شما فقط کفش مونده که اگه بابات وقت کنه حتما" میریم می خریم تا قبل ازتولد یاشار! و عروسی که در پیش داریم! بله 19 اسفند تولد یاشاره (البته متولد 22 اسفنده ) و21 اسفند هم دو تا عروسی دعوت شدیم ! همه ی اینا هست ما هم کاملاااااااااا" آماده ایم برای رفتن به این مهمونیها! درست وسط اسباب کشی! در همین راستا یکی از عروسیها چون تو تهران بود لغو کردیمش و همین عقد کنونی که تو تبریزه رو انتخاب فرمودیم و میریم اونجا بزن و برقص می کنیم! (عروسی آرمین نوه ی دایی باباته)
شیرین زبونیهای این روزهاتو فرصت نکردم تو کاغذ بنویسم که از روش اینجا کپی کنم برای همین یادم نیست چه بلبل زبونیهایی کردی فقط چندتاش یادمه
یه روز رو بالش شما سرم رو گذاشته بودم بعد دیدم هی داری هولم میدی و زور می زنی گفتم چیه آراد ؟ گفتی برو رو بالش خودت بخواب! بالش من خوابیدی! (با ناراحتی) منو می گی مردم از خنده چون این اخلاقت عییییییییییین خودمه
میای می گی چشممو عمل کردم رفتم بیارستان(بیمارستان) الان خوب شدم بر گشتم اینا رو می گی در حالیکه یکی از چشماتو می بندی که بگی عمل شده (مثل بابا جون که عمل کرده و برگشته)
یه کاری که انجام میدی خودتو حساببییییییی تشویق می کنی! برای خودت دست می زنی می گی آفرین آفرین بعد می گی ماشالا ماشالا آفرین
می گی نانا بیاد خونمون برام دستکش سبز بخره!(پیرو آخرین باری که نانا اومد و دستکش سبز خرید این حرف رو می زنی)
راستی خونه ی نانا هم کناف کاری و رنگ کنافها و در ها و سقفش و همینطور کمد یکی از اتاقها به همراه شومینه به پایان رسیده و کاغذ دیواری اتاق ها هم تا شنبه میاد می زنه و یکشنبه هم کابینتها یی رو که داره تو کارگاه میسازه میاد نصب می کنه و در آخر کاغذ دیواری حال هم زده می شه و خدا بخواد کارها رو به اتمامه و منم تقریبا" کارهام رو به اتمامه ...و اینکه هنوز پلاک ماشین نیومده و من همچنان گوش به زنگ صدای موتور آقای پستچی مهربونم برای آوردن مدارک ماشین و همین باعث شده حسابی سحر خیز بشم! دیگه 9 حتما" بیدار میشم!
مطالب بالا مال دو روز پیش عصر بود و بعد از اون تو این سرمای وحشتناک با عمت و یاشار و بابا جون و البته بابات رفتیم خیابون تربیت برای اینکه برای شما و یاشار کفش بخریم و من برای اولین بار رکورد زود خرید کردن رو شکستم و خیلی سریع کفش پسندیدم و برات خریدیم اونم شد 40 تومن درست همونیه که می خواستم ولی عمت این بار دیر خرید کرد و کلی طول کشید تا کفش یاشار خریداری شد
دیروز صبح هم وقت آرایشگاه داشتم و بابات اومد دنبالمون و رفتیم آرایشگاه در حالیکه شما و بابا تو ماشین منتظرم بودید منم زیر دست آرایشگر بودم که بابات بهم زنگ زده که آراد گلاب به روی دوستان پی پی داره! منو می گی موندم چه کنم! آرایشگرم که داشت ابروهامو بر میداشت گفت برو بیارش تو آرایشگاه دستشویی هیچی دیگه همین کار رو کردم کلا" سر بزنگا دستشوییت می گیره!بعد هم رفتیم برای نانا جون و یاشار و آیلین که هر کدوم به ترتیب 25اسفند و22 اسفند و19 آذر(خوب ندیده بودیمش) تولدشون بود و هست کادو خریدیم برای مامان جون تبریزیت هم که تولدش 25 اسفند قبلا" کادو خریدیم (البته همون 25 اسفند بهش میدیم)می مونه خالت و بابا وحید که خالت 11 دی تولدش بود و بابا وحید هم 29 بهمن ! اونا رو هم به زودی می خریم ...کلا" از نظر تولد خیلی پر باریم مخصوصا" آخرای سال!
بریم سراغ عکسات
بعد از مدتها چند وقت پیش رفته بودیم لاله پارک
یه دختر بچه دیده بودی هی دلبری می کردی
رفتیم غذا هم خوردیم و یه بادکنک هم برات خریدیم که عمرش به دنیا نبود و تا رسیدیم در خونه ترکید!15 تومن پولشو داده بودیم برای 1 لحظه شادیه تو
تو غذا خوری لاله پارک یهو شروع کردی بالا پایین پریدن و می گفتی جیش دارم داره می ریزه ! حالا منو می گی هول شدم ...سریع بغلت کردم دویدم دستشویی و سرپات گرفتم حالا تو هم زیاد به سرپا گرفتن عادت نداری که! قبل از اون 1 بار سرپات گرفته بودم ! هیچی دیگه کارت رو کردی و موفقیت آمیز بود این سر پا گرفتن !
نقاشی روی صورت
خواب شیرین
اینجا یه پاساژه زیر خیابون شهناز فکر کنم اسمش مهستان بود! روزیه که رفته بودیم خیابون شهناز به دنبال لباس و هیچی گیرمون نیومد
بعد از اونجا هم رفتیم فست فود بیتا نزدیک خونمون
در حال خوردن بستنی!
پسرم مثلث کشیده از توی اینترنت روانشناسی نقاشی کودکان رو پیدا کردم و دیدم مثلث کشیدن برای بچه های 5 سالست کلی ذوق کردم
تو عکس پایین تازه از حموم اومده بودی و خیلی خوابت میومد منم دیدم خمیازه می کشی پرسیدم آراد خوابت میاد گفتی آره گفتم بذار غذا تو بدم بریم بخوابی در عرض 1 دقیقخ رفتم غذاتو گرم کنم بیام دیدم رو زمین افتادی ! یعنی قلبم ریخت ! گفتم چت شده اینجوری شدی ؟صدات کردم جواب ندادی با ترس تکونت دادم و صدات کردم عزیزم ببخشید واقعا" فکر نمی کردم خوابیده باشی اونم انقدر عمیییییق با ترس و گریه بیدار شدی و کلی باهام قهر کردی که چرا بیدارت کردم ! تا بهت نزدیک می شدم می گفتی برو نیا پیشم! برو آشیون(ashaun)(آشپزخونه)حتی وقتی نگاتم می کردم خودتو قایم می کردی!
همون روز بعد از خوردن نهارخوابوندمت و 4 ساعتی خوابیدی به شکل زیر
از وقتی باطری تابت تموم شده رو پام می خوابونمت و خوابت بیشتر شده
داشتیم می رفتم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا
عاشق شکلاتی و من خیلی کم بهت میدم چون انرژیت رو خیلی زیاد می کنه و من از پست بر نمیام ولی خونه ی مامان جونت اینا دیگه آزادی و بهت میدن می خوری و حسابی شیطون می شی
اینجا در حال خوردن شکلاتی قیافتو ببین!
همون روز خونه ی بابا جون اینا در حال نماز خوندن
اینجا هم روزیه که با یاشار اینا رفته بودیم ولیعصر لباس بخریم
اینجا همون فروشگاه راما کیدز که لباساتون خریده شد (عروسک کلاه قرمزی هم چند روز قبلش به دستور شما خریده شد بهش می گی آقا قرمزی!)
اینم آقای فروشنده بود بهش می گفتی عمو تازه امروز می گی بریم پیش عمو!
از وقتی رو تختیمون رو شستم و جمع کردم به منظور اسباب کشی به تختمون علاقه ی بیشتری نشون میدی و همش روش ولوو می شی
اینجا هم تربیت که رفتیم برات کفش خریدیم
همیشه خوب بخوابی هستی من
عزیزم ممکنه دیگه نتونم به زودی بیام برات بنویسم چون علاوه بر اسباب کشی خودمون و رفتن به اراک و اسباب کشی نانا ....هنوز اون خونه تلفن نداره و برای گرفتن تلفن اقدام نکردیم البته می گن بعد از اقدام 2 روزه وصل می شه تا ببینیم چی می شه راستی ماشینمون هم یک هفته ای هست از طریق سایت دیوار فروختیم و همچنان در انتظار مدارک و پلاک ماشین جدیدمون که تو پارکینگ خوابیده هستیم ! امیدوارم تا عید بیاد وگرنه باید با اتوبوس بریم اراک! هفته ی دیگه هم اسباب کشی داریم .