آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

چند تا خبر خوب....

1393/11/13 11:11
نویسنده : شهرزاد
904 بازدید
اشتراک گذاری

93/11/13

عزیزم

خوب بر خلاف تصورم که فکر می کردم وقتی برای سر زدن به وبلاگت پیدا نمی کنم  انگار وقت پیدا کردم و سرم شلوغ نبود !

کم کم دارم کارای اسباب کشی رو شروع می کنم و در همین راستا جمعه ی همین هفته با بابات و شما رفتیم پارکینگ برای خالی کردن انباری! البته من دوست نداشتم شما باشی ولی کسی نبود نگهت داره! خدا رو شکر که خدا بود! خدا برامون نگهت داشت و تو اصلا" اذیت نکردی ! چون با دوچرخه و رورویکی که از انباری در آوردیم حسابی مشغول شده بودی و اصلا" نفهمیدیم که هستی  البته یکی دو بار سر از کوچه در آوردی  که برت گردوندیم !

خیلی هم سریع کارمون تموم شد و وسایل انباری که زیاد هم بودن  بعد از باز نگری و دور ریختن اضافه ها و بسته بندی فرستادیم  انباری مامان جون تبریزیت اینا  تا زمانی که خونه ی خودمون رو تجویل دادن ببریم خونه ی خودمون  بیخودی نکشیم خونه ی نانا اینا

چهارشنبه صبح هم بابا وحید این بار بدون ناناجون  با هواپیما میاد تبریز تا بریم  هم بابا وحید خونه رو ببینه( بیچاره اصلا" خونه ی خودشو ندیده!) هم برای سفارش کابینت و کمد و کاغذ دیواری اقدام کنیم و انتخاب کنیم هم تصمیم دارن با وجود اینکه سقف نور پردازی شیک و ساده ای دو رتا دور خونه داره بازم وسطش رو برای نور پردازی طرح بدن خلاصه کلی کار داریم و وقت نداریم ! ببینیم تو 1 ماه همه ی کارها تموم می شه یا نه!

راستی باباجون تبریزیت آب مروارید داشت و به تازگی عمل کرده از شانس من همون روزی که من استخر داشتم یعنی 3 شنبه  باباجونت مرخص شد و نیاز به استراحت که بابا ی عزیزت تو رو بر داشته بود برده بود اونجا و از اونجایی که یاشار هم مثل همیشه  اونجا بود تو و یاشار کلی همه رو اذیت کرده بودید  و من بعدش کلی شرمنده شدم و ناراحت از دست بابات

از خودت بگم:

به حموم علاقه پیدا کردی البته نه در حدی که گریه کنی و بگی بریم حموم یا نخوای از حموم در بیای! نه در همین حد که آروم می شینی رو صندلی حموم و پاهاتو میذاری تو تشت آب و با خودت آب بازی می کنی و اجازه میدی من هم حموم کنم بعد تو رو بشورم قبلا" نمیذاشتی هم زمان حموم کنیم و گریه می کردی ولی الان خودت می گی اول مامان خودشو بشوره بعد آراد بشوره!موقع شستن سرت هم با هم شعر می خونیم و بهت می گم چشماتو ببند و دیگه اثری از گریه نیست

همون 3 شنبه که من از استخر برگشتم خونه ی مامان جون تبریزیت دیدم یکم روابط تو و یاشار بد شده! حتی یاشار زد تو دماغت و تو بغض کردی بدون اینکه گریه کنی یا چیزی بگی اومدی تو بغلم منم گفتم دستش خورد  عزیزم...یاشار دوست داره و تو خندیدی رفتی بازم باهاش بازی کردی اما 5 دقیقه ی  بعد همچین سیلی محکمی زدی تو گوش یاشار برق از سر یاشار پرید و نیم ساعت داشت گریه می کرد اینم یکی دیگه از تفاوتهاتونه شما مثل یه مرد گریه نمی کنی حتی اگه بغض کنی ولی یاشار خیلی گریه می کنه البته من دعوات کردم ولی خوب شاید اینو بچه ها هم می دونن که چیزی که عوض داره گله نداره!

از خودت داستان می سازی! دیدم با خودت داری می گی خورشید خانوم اومد به آقا گرگه غذا داد!قیافه من تعجببعد که قیافه یمنو دیدی برگشتی ادامه میدی می گی "همشو خورد"!تعجب

بازم همون 3 شنبه ی معروف خونه ی مامان جون تبریزیت اینا  اومدی بهم می گی ماما غذا بده ...گناه دارم! شکمم داره صدا میده!و منو می کشیدی به طرف آشپزخونه!

به شعر گلنار علاقه داری! و یاد گرفتی می خونیش! همش هم سفارش میدی که مامان گلنار بخون قسمتی از شعرش(گلنار گلنار  کجایی که از غمت ناله می کند عاشق وفادار)

وقتی نانا اینجا بود ازت پرسید آراد کجا میری یهو برگشتی می گی دارم میرم بار ببرم دیرم شده عجله دارم!قه قهه(یعنی تو کارتونهات گم شدی ها)

خود به خود داری ترکی یاد می گیری فکر کنم پست قبل گفتم! نمی دونم ولی اون رو برگشتی می گی مامان جدی یعنی مامان رفت! من کلی سورپرایز شدم گفتم جانم؟ دوباره گفتی اصلا" باورم نمی شد داری ترکی می گی یه روزم گفتی دستم اوف الوپ!واقعا" این لحظه ها قیافم اینجوریهتعجب

 

93/11/19

عزیزم

همون طور که در تاریخ ها مشخصه  یه هفته ای از چرک نویس  بودن مطلب بالایی می گذره و من هنوز وقت نکردم تاییدش کنم ....

در روزهای گذشته  اتفاقات زیادی افتاده هم خوب هم بد ...اول اینکه ناناجون و بابا وحید در یک اقدام غافلگیرانه و سورپرایزی 3 شنبه شب با هم  اومدن  ...و ما رو کلی ذوق زده کردن ...بعد از اون هم رفتیم به کارهای سفارش کابینت و کاغذ دیواری گذروندیم  و بعد از اون اتفاق دیگه ای که افتاد این بود که بابا وحید بردت آرایشگاه مردونه و موهاتو مردونه کوتاه کردن  (البته ما هم راضی بودیم برای کوتاه شدن موهات)  البته منم بودم و شما که همه رو غافلگیر کردی و حسابی پسر خوبی بودی و هر چی آقای سلمونی بهت گفت گوش دادی و مدام لبخند رو لبت بود و با تعجب و دقت تو آینه خودتو وبررسی می کردی آخرشم که کار تموم شد آقا ی آرایشگر گگفت که الان رفتی خونه میری حوم تمیز شی تو هم با جدیت گفتی نه نمی رم دیروز حموم بودم!خندونک

هیچی دیگه حسابی آقا شدی و بزرگ! خیلی چهرت تغییر کرد و واقعا" پسر شدی و مطمینم دیگه کسی نمی گه دختری! (واقعا" کلافه شده بودیم بس که فکر می کردن دختری) بهت میاد و  انگار یک دفعه بزرگ شدی  ...همون شب هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا و کلی از دیدنت خوشحالی کردن و موهاتو پسندیدن

خلاصه نانا جون اینا جمعه صبح رفتن  ...

سومین خبر اینه که آیلین عزیز دل من مدتیه گوشش چرک کرده بود و مدام دکتر و آنتی بیوتیک و بی تاثیر بودن داروها! همش دکترش رو عوض می کردن و آخر سر کارش به آمپولهای قوی رسید و باز بی فایده ...خاله فداش بشه فردا قراره عمل بشه و عفونتهای کوشش رو خالی کنن ضمن اینکه دکتر گفته لوزه ی سوم داره و اون کار رو بدتر می کنه و قراره لوزشم در بیارن الهی من فداش بشم که با این سن کمش باید عمل بشه چون دکتر گفته اگه دیر بجنبن پرده ی گوشش سوراخ می شه سکوت و کلی ناراحتم که  راهمون انقدر دوره و نمی تونیم بریم دیدنش غمگین

خبر چهارم اینکه مامان بزرگ من هم  امروز خونش رو فروخت و تا یکی دوروز آینده خونه ای رو که در کاشان براش پسندیدن می خرن  و مامان جونم میره کاشان

خبر پنجم هم اینه که ماشینمون رو عوض کردیم و یه ماشین خوب خریدیم ... مبارکمون باشه خندونک

در کل امسال عجب سال پر باری بود !پر از تغییر و تحول ! پر از مرگ و میر! پر از خرید و فروش ....

دیروز خونه ی مامان جون تبریزیت بودیم   از پشت اومدی بغلم کردی می گی مامان عزیزم! منم گفتم جونم گفتی عزیزم خدابظ!(خداحافظ) گفتم کجا میری ! گفتی میرم پیش بابا بخوابم غمگینیعنی عزیزم گفتنت برای خر کردن من تو حلقم!

راستی اونقدر به حموم علاقه پیدا کردی که کچلم می کنی مامان پاشو بریم حموم! (تو  قسمت بالا گفتم هنوز این طوری نشدی ولی ببین چه زود علاقت بیشتر شد!)

خوب دیگه چیزی یادم نمیاد بریم سراغ عکسات

اینجا رفته بودیم کاغذ دیواری ببینیم 

داشتیم می رفتیم بیرون

 

نمونه ای از نقاشیت

یه روز صدام کردی گفتی مامان بیا ببین انگشت کشیدم! من بعد از دیدن نقاشین کوپ کردم!فکر کنم یکم بیشتر از سنت خوب می کشی!

خوشگل من ...همیشه دوست داشتی من بهت غذا بدم یا حتی آب  و زیاد استقلال طلب نبودی و نمی گفتی بده خودم بخورم ولی این روزا دیگه دوست داری خودت وارد عمل بشی و از دست من نمی خوری اینم یه نمونه از ماست خوردنته البته با قاشق هم می خوری  خدایی خوب بلدی با قاشق بخوری و چون خیلی به تمیزیت اهمیت میدی خودت مواظبی که نریزه روت

آراد کجاس!؟

بله اسباب بازیاتو از توش در آوردی خودت رفتی توش

جوراب نوزادیت!

خوشگل من در خواب

بدون اغراق این روزا بیشتر وقتت به کشیدن نقاشی یا زدن گیتار می گذره گیتار می زنی  یا باهاش الا ای آهوی وحشی فرامرز اصلانی رو می خونی یا گلنار   ...فکر کنم خدا بخواد به داییهام رفتی که همشون نقاش و خطاط و تو کار موسیقین ...دارم کم کم امیدوار می شم.... به طرف بابا بزرگ من که اکثرا" آخوند بودن نمیری! البته اگه به اون ور هم بری بد نیست  چون اون طرف همشون دکترن فقط قسمت آخوندش رو حذف کن ! دستت درد نکنه!

عزیز دلم اینجا داشتی می رفتی با بابا وحید سلمونی و این آخرین عکس از موهای خوشگلته ...دلم براشون تنگ شده گریه

اینجا در حال رفتنید

 

اینم من و بابا وحید ...اونجا فکر کرده بودن بابا وحید باباته!

اینم مرد من  وقتی رفته بودیم  برای سفارش کاغذ دیواری(دستکشهای خوشگلت رو ناناجون برات خریده )

تو عکس پایین  هم رفته بودیم برای سفارش گاز و هود و سینک  البته برای خونه ی ناناجون اینا

همیشه خوب بخوابی گلم

همین الان خالت زنگ زد خبر داد آیلین رو بردن یه دکتر دیگه که گفته آلرژی داره و نیازی به عمل نیست و داروهاشو عوض کرده و یه عالمه پرهیز غذایی داده به طفلک  ایشالا با همین داروها خوب خوب بشی آیلین من ..اینم از خبر بدمون که  خوب شد آرام

 

 


 

پسندها (1)

نظرات (5)

محمد
21 بهمن 93 13:52
سلام با وسایل جدید " آماده سازی کیک و دسر " بروزم. به ماهم سر بزن.
مامان آیسو وآیسا
24 بهمن 93 17:40
سلام دوستم خوبی ازاد خوبه دیگه وبلاگ نمینویسه ولی خوبن مشکلی نیست
شهرزاد
پاسخ
مرسی که زود جوابمو دادی عزیزم حیف شد بهش سلام منو برسون بگو برگرده بنویسه دلمون تنگیده برای خودشو الیار جون
مامان زهرا
25 بهمن 93 0:29
چگده ناز شد بچه بیچاره موهاش کوتاه شد حالا مرد شده واسه خودش ماشاالله
شهرزاد
پاسخ
دست رو دلم نذار دلم برای موهاش تنگ شده خیییلی
مهسا
25 بهمن 93 17:00
سلام عزیزم خوشحال شدم مطلب نوشتی ایشالله آیلینم خوب شه آرادی هم مرد شده ماشالله ببوسش
شهرزاد
پاسخ
مرسی مهسا جون از این همه مهربونی ...وبلاگ درست کن جبران کنیم
ندا
1 اسفند 93 12:22
مبارکه .شهرزاد جون ماشین چی خریدین؟
شهرزاد
پاسخ
مرسی دوست جون جک 5 خریدیم یا همون j5