آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اهم اخبار!

1393/12/3 8:47
نویسنده : شهرزاد
1,750 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

پسر گلم الان ساعت 8 و نیم صبحه ! نمی دونم چرا این روزا سحر خیز شدم!البته اصلا" ازاین قضه خوشحال نیستم ها! هر چند بابات در این سحر خیزی بی تقصیر نیست و امروز ساعت 7 موقع رفتن به محل کارش انقدر سر و صدا کرد که خواب از سرم پرید! خوب دیدم تو هم که خوابی چی از این بهتر که بیام برات بنویسم!

این روزها برای من به شکل بسته بندی وسایل آشپزخونه  و کارتون بندی  و بردنشون از این پله های وحشتناک  گذشته ...به طوری که بدنم به شدت کوفته شده انگار یکی در حد مرگ کتکم زده باشه ها! اونجوری! خدا رو شکر همکاریت با من اونقدری بوده که نیازی به کمک گرفتن از مامان جونت اینا  نداشتم و تو خونه در حال بازی و دیدن کارتون یا کلا" از هفت دولت آزاد یعنی خواب بودی و من در کماااااااال آرامش با دفت هر چه تمام تر به این مهم رسیدم و از کارم راضیم! در همین راستا میز نهار خوری رو هم به خونه ی بابا جونت اینا البته به انباریشون انتقال دادیم و بسیار مسروریم ! همچنین شما که یک جای بزرگ تو خونه برای بدو بدو کردن بدست آوردی! از ما هم مسرورتری!

کل بوفه  های خونه هم تخلیه نمودیم! و حتی برای خریدار خونمون بوفه های آشپزخونه رو برق هم انداختیم که  کلا" دنیا به کامش باشه! هر چند هنوز کارهای زیادی مونده  مثل تمیز کردن کابینتهایی که کلا" خالی شدند و به جز چند قلم وسایل ضروری که قراره به خونه ی نانا جونت اینا منتقل کنیم چیز دیگه ای توشون نیست  و همچنین تمیز کردن بالای هود و کارهای این چنینی ! البته بدم نمی اومد  بالای کابینتها رو هم براشون تمیز کنم اما  مطمین نیستم  بعد از خونه تکونیه اینجا دیگه جونی برای تمیز کردن خونه ی نانا جون اینا داشته باشم برای همین اون  قسمت رو به خودشون می سپاریم و کمی هم از انرژیم رو نگه میدارم برای اون همه تمیز کاری که قراره در خونه ی جدید  نانا جون  انجام بدم ! خونه ای که به دلیل رنگ و کاغذ دیواری و کمد بندی و کابینت کاری و کناف کاری و شومینه کاری   مطمینا" خییییییییییییییلی بیشتر از یکم به انرژی برای تمیز کاری احتیاج داره! هیپنوتیزم

خوب از این حرفها گذشته و به اهم اخبار می پردازیم!

بازم خبرهامون هم خوب هست و هم بد البته خبر بدمون به خیر گذشته و دیگه زیاد بد نیست!

اول خبر بد :

سارا دختر داییم  به همراه شوهرش حسین که بهش می گی عمو حسین و دخترشون ترنم که باهاشون رفته بودیم شمال و خونشون کاشان  هست در راه رفتن به بانه برای دیدن دوستاشون در سنندج چپ کردن!  یه 10 روزی می شه و خدا رو شکر هیچیشون نشده فقط سارا دو تا بخیه گوشه ی چشمش خورده و یکم بدنش کوفته شده ... با اون تعریفهایی که می کرد واقعا" خدا بهشون رحم کرده که با وجود سرعت 140 تا در ساعت 4 صبح  و رفتن  تو خاکی و کشیده شدن به سمت بیرون و کلی معلق زدن تو هوا و چرخیدن و رفتن  به پایین جاده (مثل اینکه دره بوده) هیچیشون نشده تو اون تاریکی هیچ ماشینی ندیده جریان رو و اگه سارا نمی تونست خودش رو از ماشین بکشه بیرون و بره لب جاده و اتوبوسی رو که در حال عبور بوده متوجه نمی کرده و مسافرها نمی اومدن کمک و اونا رو با خودشون نمی بردن سنندج معلوم نبود چه اتفاقی براشون می افتاده! وقتی زنگ زدم حالش رو بپرسم خیلی ناراحت بود و  گریه می کرد گفت خدا عمر دوباره بهشون داده و اصلا" فکر نمی کرده بعد از اون همه غلت زدن زنده از اون ماشین بیاد بیرون  و تنها عاملی که جلوی بیشتر پایین رفتن ماشین رو گرفته و به غلت زدن ها خاتمه داده  افتاد ت ماشین بر روی سقف  توی گلهای بغل جاده بوده (gel)

خبر دوم:

ماشینمون رو خیلی زود تحویل دادن ....یه روز بابات به شکل سورپرایز با کادویی که از طرف  اون شرکت بهمون داده بودن اومد خونه (کادوهاش عبارت بودند از: ست مانیکور!تعجب(من فکر می کردم چیزهایی مربوط به ماشین میدن!)یه ساعت دیواری با آرم همون شرکت...یه لیوان بزرگ شیشه ای برای داخل ماشین...یه کتاب  یه کلاه...یه حوله...یه خودکار....یه بلیز که  درست اندازه ی باباته!)و کلی خوشحالمون کرد فکر کنم یه 5 روزی می شه  بماند که چقدر دوسش دارم و شما این وسط موندی ! تا میریم بیرون می گی ماشین جدید؟ خونه ی جدید؟ کلا" قاطی کردی ! البته هنوز پلاک نشده و ما شبها دزدکی میریم بیرون ! سکوت جالبیش اینه که درست 1 روز قبل از تحویل دادن ماشینمون ماشین قدیمی رو گذاشتیم نمایشگاه برای فروش و تازه تازه می خواستیم بفهمیم آدمهایی که ماشین ندارن چه حالی دارن که فرداش ماشینمون رو دادندرسخوان

خبر سوم:

برای عروسی دعوت شدیم تهران (پسر همسایه ی مامان جونت اینا (فرهاد))برای تاریخ 21 اسفند! درست وسط اسباب کشی!!! البته من با شرط اینکه باید قبل از اون کل اسباب کشی و چیدمان خونه ی جدید به پایان رسیده باشه تا بیام ! سدی شدم در راه رفتنمون! تا ببینیم تا اون موقع واقعا" کارمون تموم می شه یا نه ! اگر هم که رفتیم که چه بهتر !  میرم خونه ی نانا جونت و وسایلش رو برای اسباب کشی جمع می کنیم و قبل از عید برای آخرین بار بودن تو اراک رو تجربه می کنم و با اراک برای همیشه خداحافظی می کنم!بدبو دلم خیلی براش تنگ می شه غمناک

خبر چهارم:

مامان جونم که قرار بود در کاشان خونه بخره  خریده و الان دارن اون خونه رو هم کاغذ دیواری و کابینت و از این کارا می کنن تا چهارشنبه ی همین هفته مامان جون به طور کامل بره کاشان و نانا جونت هم میره کمکش ...منم خیلی دوست داشتم برم کمک حتی به بابات گفتم بلیط اتوبوس بگیر من و آراد بریم که یهو یاد شما افتادم که وسط راه دستشوییت بگیره چیکار کنم! کم راهی نیست 12 الی 13 ساعت راهه ! حالا شب که نیازی به دستشویی ندار ولی از ساعت 5 عصر تا شب خیلی مونده و منم آدمی نیستم برم به راننده بگم نگه دار بچمو ببرم تو بیابون جیش کنه! حتی به قطار فکر کردم داشتم خودمو راضی می کردم که دیدم با قطار خیییلی طول می کشه و واقعا" داغون می شیم تا برسیم ! این بود که بیخیال رفتن شدیم و مجبوریم بشینیم خارج گووود و ناناجونت رو تشویق کنیم غمگین البته با این یخبندونی که تو تبریزه دیگه صلاح نبود ما بریم

دیگه خبر مبر یادم نمیاد بریم سراغ خودت

چند وقت پیش یه اتفاق بد افتاد و این اتفاق از اونجایی شروع شد که شما  زمانی که من در یخجال رو باز کرده بودم بدون این که من متوجه بشم دستت رو از پشت در یخجال کرده بودی تو و وقتی من در یخجال رو بستم دیدم در برگشت طرف خودم و بسته نشد وااااااای دنیا رو سرم خراب شد چون فهمیدم چیکار کردی و سریع اومدم طرفت و دستت رو در آوردم وااای خودم می دونم چه دردی داشتی می کشیدی انقدر دردش زیاد بود که بعد از یکم گریه از حال رفتی! یعنی در حالیکه وایساده بودی و دستت تو دستم بود یهو صدات قطع شد و با چشمای کاملا" باز افتادی زمین وای عزیزم سکته کردیم منو بابات نمی دونستم باید چیکار کنم هی صدات کردیم ولی نه بهمون نگاه می کردی نه هیچی فقط رو دست گرفته بودیمت و بابات سیلی می زد تو صورتت منم آب آوردم   که دیدم یهو نفست انگار بالا اومد و  ...یعنی مردیم و زنده شدیم خدا رو شکر دستت نشکسته بود و سالم بود ولی آثار زخم و کبودی داشت که خوب شدبدبو

 

یه روز داشتم موهامو شونه می کردم دراز کشیده بودی رو تخت نگام می کردی یهو برگشتی می گی

"موهاتو شونه می کنی خوشگل می شی خییییییییلییی خوشگل می شی باورم نمی شه شوشی(شوخی) می کنی ؟سوسیس!"

من بعد از شنیدن حرفتسبزتعجبسبز

یه روز زود دویدی اومدی بغلم کردی بهم می گی" الهی بمیرم برات !"

بازم من تعجب

یه روز دیگه دیدم اومدی وایسادی روبروم با لبخند نگام میکنی و دستت رو به یه حالت عجیبی  تکیه گاه صورتت کردی ...پرسیدم چی شده آراد؟ صورتت جایی خورده! دیدم همچنان با لبخند و همون حالت دست رو صورت نگام می کنی ...برگشتی بهم می گی " من لیلام"   سکوت من ازت پرسیدم لیلا کیه؟ برگشتی می گی "همون که تو توزیونه(تلویزیون)" گفتم کدوم؟ شروع کردی داستان فیلم برگ ریزات کانال جم  رو تعریف می کنی  من شووووووکه به شکل همیشگیه این روزها تعجبتعجب(یعنی همش داری کارتون و فیلم می بینی  و عاشق کارتونهاتی و یه قسمتهاییشو گلچین می کنی و تو لب تاب همش از همون قسمت تنظیم می کنی و نگاه می کنی و غیر از نگاه کردن باهاشون پانتومیم هم اجرا می کنی یعنی هر جاییشو دوست داری مثل خودشون هم زمان که از تی وی یا لب تاب پخش می شه اداشون رو در میاری مثلا"   انیمیشن گورودز (غارنشینها) رو اونجایی رو که می دوند تو هم باهاشون کل خونه رو می دوی یا میخوان حموم کنن و مادر بزرگه دوست نداره و می خواد فرار کنه یه حرکتی از خودش نشون میده تو عین اونو نشون میدی   یا  کارتون اژدها سوارانت رو خیلی دوست داری و همزمان ازدها می شی و صداتو عوض می کنی میای میگی من اژدهام و دستاتو مثل بال باز می کنی و مثلا" پرواز می کنی در همین راستا دیروز اومدی میگی "مامان من چراغ و خاموش کنم اژدها بشم برم بالا  رو بخورم!" تو یه قسمت اژدها سواران یه اژدها تو تاریکی شب رو سقف خونه ی یه نفر نشسته و خونشو داره می خوره ! منظورت اونه.

یه روز تو بغلم نشسته بودی یدفعه پا شدی رفتی  منم الکی گریه کردم گفتم داری میری؟ نمیای بغلم؟ برگشتی می گی "

الان میام برم کفش بپوشم برم خونه ی بابا جون تو بمون خونه من الان میام"شاکی

بهش می گم من و بیشتر دوست داری یا بابا رو میگه

" مامان...بابا...باباجون و مامان جون"دلخور

نمی دونم قبلا" گفتم یا نه که چقدر ناخن گیر  دوست داری و همش دستته و می خوای نا خونهامون رو بگیری ! دردم که میاد  الکی گریه می کنم می گه آراد دردم اوم زود سرت رو میاری جلوی صورتم از لبام بوسم می کنی می گی

"اشکال نداره الان تموم می شه "سکوت

همچنان بهت کلمات انگلیسی رو یاد میدم منتها نه مثل قبل! دیگه چندان علاقه ای نشون نمیدی و   ازت که می پرسم منو از سر خودت باز می کنی و می گی "یادم نیست" یا "بلد نیستم" ولی وقتی سرحال باشی مثل بلبل جواب میدی برای همین منم زیاد اصراری ندارم و شاید تو هفته یکی دو کلمه یادت بدم  فعلا" دارم رنگها رو یادت میدم و اعداد که  از 1 تا 5 بلدی

یکی از شعرهای کارتون شرک رو بلدی می دونی کدوم؟ اونجایی که خره می خونه و میگه " خر خرم"دلخور در همین راستا خونه ی مامان جون تبریزیت که رفته بودیم هی می دویدی و می گفتی خر خرم خر خرم (khare kharam)

قوه ی تخیلت خیلی خوبه و دید قوی هم داری ماشن رو که دیده بودی می گفتی" چشم داره دهن داره ولی نمی خنده!"  تو گل  چشم و دهن می بینی   ...می گی مامان چشم داره دهن داره می گم کو بهم نشون میدی می بینم واقعا" شبیه چشم یا دهنه اون قسمت

دیگه چیزی یادم نمیاد  بریم سراغ عکسات

این عکس رو وقتی رفته بودیم شومینه و کاغذ دیواری بپسندیم ازت گرفتم و  بابا جونت خوشش اومد این عکس رو بزرگ کرده زده به دیوار خونشون پیش عکس یاشار

عاشقتم پسرررررررممحبت

این همون عکس اولیه در سایز واقعی

آراد و یاشار خونه ی مامان جون تبریزی در حال لیس زدن ماشین ظرفشویی!!!سبز

یه روز دیگه خونه ی مامان جون تبریزی اینا در حال دیدن کارتون

وسایل جمع شده در کارتونهای موز!

و بقیش گذاشتیم انباری اینا رو هم بردیم پیششون و بعد به خونه ی بابا جون تبریزیت منتقل کردیم

اینجا هم داری نماز می خونی!سکوت

عکس پایین هم باز خونه ی مامان جون تبریزیت  که داشتی دور ستون می دویدی (البته این پلیور خوشگلی که نانا برات بافته رو من بیرون تنت می کنم ولی چون بلیزت  خیس شد این رو تو خونه تنت کردم!)

در حال دیدن کارتون

همیشه خوب بخوابی عزیزم

پسر عزیزم پیشا پیش ماهگرد 29  رو هم بهت تبریک می گم عزیزم  روز به روز داری مردتر و آقا تر می شی گلم

دوست داریمبغل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

ساناز
5 اسفند 93 14:31
سلام شهرزاد جان یه سوالی داشتم ازت میخواستم بینم آبرسان خونه ها متری چنده من اونجاهارو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم میتونیم اونجا خونه بخریم یا نه .شما خونتونو چند خریدین و چند متره
شهرزاد
پاسخ
سلام ساناز جون الان خونه ی ما متری 2200 اونجا چون هنوز کامل نشده و حتی اشعابات هم نداره ولی موقع تحویل متری 2500 می شه متراژشم 100 متره اونجا یکم قیمتاش بالاس مخصوصا" کوچه های مهرگان خونه ی ما حدود 500 متر بالاتر از چهارراه آبرسانه ..ایشالا که بتونید اونجا یی که دوست دارید خونه بخرید
دومین جشنواره کتابهای صوتی
7 اسفند 93 12:30
دوست عزیز دومین دوره جشنواره تولید کتابهای صوتی برای کودکان و نوجوانان(بخصوص کودکان و نوجوانان)آغاز گردیده است.از شما عزیز گرامی برای شرکت در این طرح خیرو فرهنگی و همچنین پذیرفتن عنوان همکار افتخاری دعوت بعمل می آید
هدیه
8 اسفند 93 1:56
سلام،ممنون شهرزاد جوون ،من تا ۲۱تبریز هستم بعدش بلیط دارم عزیزم اگه فرصتشو داشتین تا قبل از رفتن من قرار بزاریم ممنون میشم خیلی دوست دارم آراد جوون رو ببوسمش محکم