آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روزهایی پر از خرید و فروش ....

1393/10/18 18:31
نویسنده : شهرزاد
2,722 بازدید
اشتراک گذاری

نوشته شده در تاریخ 18 دی

عزیزمبغل

امروز می شه 1 هفته که خونمون رو گذاشیم برای فروش ! دیگه شرایط طوری پیش رفت که تصمیم گرفتیم با نانا جون اینا با هم خونمون رو بفروشیم اونا از اون طرف هر روز چند تا مشتری دارن ما هم از این طرف همش آماده باشیم تا  مشتری بیاد خونمون و الحق که خوب بوده و کلی بازدید کننده داشتیم ! خیلی هاشونم خوششون اومده تا ببینیم کدومشون نظر مثبتش رو به زودی اعلام کنه .بر همین اساس هم بوده که حال نداشتم بیام برات مطلب بذارم چون همش تو حول و ولای فروش خونه ایم و البته خرید خونه! مال ما که چند ماه دیگه تحویل میدن برای نانا اینا هم یه خونه ی عالی پیدا کردیم که اگه این خونه ها فروش بره اونو می خرن  تا ببینیم چی می شه!

بازم معذرت خواهی از دوستای خوب و یکم عصبانیمون که پیگیر  ما هستند و ناراحت از تایید نشدن نظرهاشون .خیلی شرمندم واقعا" این روزا خیلی بی حال و کسلم عاطفه جون چرا انقدر عصبانی شدی آخه خطا  مهسا جون از تو هم ممنونم که همچنان خواننده ی خوبمونی و مرسی بابت پیشنهادت برای سایت..اتفاقا" منم  قبل از اینکه بگی هم خونمون رو آگهی کرده بودم هم اونجا دنبال خونه می گشتم بازم مرسی از پیشنهادت

تو این مدت مثل همیشه یا خونه بودیم یا خونه ی مامان جونت اینا یا در پی خونه برای نانا جون اینا بودیم  یه روزم عموی بابات اومد خونمون با خانواده  

 این هفته سه شنبه  که رفتم استخر شما رو هم با خودم بردم ...همه چیز خوب بود حتی مایوتم پوشونده بودم و می خواستیم بریم که یه زنی اومد گفت این دختره یا پسر ! خوب با توجه به مایویی که تنت بود مشخص بود پسری  هیچی دیگه همون زنه رفته بود به مسیولا گفته بود این پسره ! هیچی اومدن بیرونت کردن! منم بردم تحویل بابات دادم و کلی برای قانون  مسخره ی کشورم تاسف خوردم که وجود یه پسر به سن تو رو تو استخر خطر ناک می بینه!عسلم کلی داشتی ذوق می کردی که می خوای بری دریا !

راستی یه اتفاق جالب که دو روزه افتاده اینه که شبها خیلی زود می خوابونمت و صبح ها هم 10 و نیم 11 بیدار می شی ...قضیه هم از اونجایی  شروع شد که همون سه شنبه ای که تو رو  راه ندادن  بابات برده بودت خونه ی مامان جون تبریزی اینا  و شما کلی هم اونجا شیطونی کرده بودی و اصلا" نخوابیده بودی تا من اومدم و دیدم تو خونه خیلی خسته ای ساعت 8و نیم خوابوندمت  و هر کاری کردم برای شام  بیدار نشدی ! فقط  بردمت دستشویی  و بعد خوابیدی تا 11 صبح ..بعد از اون به این نتیجه رسیدم که کلا" خواب بعد از ظهرت رو حذف کنم  و بجاش شبها زودتر  بخوابونمت و همین هم شد و الان 2 شبه زود می خوابی ...دیشب ساعت 9:30 خوابیدی بغل

نوشته شده در تاریخ 4 بهمن

قبل از هر چیز پیشاپیش ماهگردت رو تبریک می گم عزیزم  7 بهمن 28 ماهت تموم می شه می شی 2 سال و 4 ماه

عزیزم  امروز بالاخره تصمیم گرفتم بیام و طلسم رو بشکنم و برات بنویسم چرا که همونطور که قبلا" بهت گفته بودم درگیر و دار خرید و فروش خونه بودیم و فرصتی برای نوشتن پیدا نمی شد پس بریم تا بگم تو مدتی که تو دنیای مجازی نبودیم تو دنیای واقعی چه می کردیم

همونطور که گفتم ما و مامان بزرگ من به همراه ناناجونت اینا همه خونه هامونو برای فروش گذاشته بودیم و هر روز مشتری پشت مشتری میومد و همین باعث شده بود که خونه نشین بشیم و شما هم از این وضع کلافه بودی چون هم نمی تونستی اسباب بازیاتو بریزی هم نمیرفتیم بیرون تنها جایی که می رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا بود که اونم گاها" میدید مشتری زنگ زد به بابات و دیر و زود می شد رفتنمون .این وضعیت بد ادامه داشت تا این که بعد از 1 هفته و 5 روزی که آگهی داده بودیم به اینترنت خونمون فروش رفت خندونک(به بنگاه نسپرده بودیم چون اعتقاد دارم بنگاهی ها آدمهای تنبلی هستن که اصلا" کار آدم رو راه نمیندازن) هیچی دیگه خونمون رو قولنامه کردن و تا عید وقت داریم برای تخلیه ...درست همون روزی که قولنامه کردم ناناجون و بابا وحید سریع خودشون رو رسوندن تبریز تا بریم خونه ای رو که ما قبلا" پسندیده بودیم ببینیم و قولنامه کنیم (سریع برای اینکه هر لحظه ممکنه قیمت خونه بره بالا و نانا جون اینا ضرر کنن)(نمی دونم قبلا" گفتم یا نه که ما با نانا اینا یه معامله ای کردیم اونا خونه ی رو که تو آبرسان پیش خرید کرده بودن و تا چند ماه دیگه آمادست به ما دادن  چون همه ی مشخصاتی رو که ما برای خرید خونه می خواستیم اون داشت و به جاش ما خونمون رو دادیم به نانا اینا  و ناناجون اینا هم خونه ی اراک و این خونه رو می فروشن تا تبریز یه خونه ی خوب بخرن و بیان پیش ما ما هم تا زمان تحویل خونه ی پیش خرید شده پیش نانا اینا می مونیم)خلاصه رفتیم اون خونه رو دیدیم و پسند نشد! نه اینکه بد بوده باشه بلکه انگار سندش مشکل داشت و همین باعث شد قید اون خونه رو بزنیم و بیفتیم دنبال خونه هایی که من از اینترنت پیدا کرده بوذم و  مشخصات مورد نظر نانا جون اینا رو داشت   در عرض 2 روزی که وقت داشتیم(بابا وحید کار داشت باید بر می گشت اراک) کلی جا رو دیدیم هر کدوم یه مشکلی داشت یکی مصالحش مورد تایید قرار نمی گرفت یکی دیگه کوچش یکی دیگه پارکینگش! یکی دیگه طرح داخلش یکی دیگه قیمتش ! خلاصه هر کدوم یه ایرادی داشت  و نشد که خونه ی مورد نظر رو پیدا کنیم و نانا اینا رفتن و ما افتادیم دنبال خونه و این بار یه خونه ی خوب تو زعفرانیه پیدا کردیم که همه ی شرایط  رو داشت شرایط ناناجون و بابا وحیدت اینا بود (طبقه ی آخر تک واحدی.پارکینگ اختصاصی.شمالی.تراس بزرگ .نوساز.انباری  محله خوب با کوچه ی پهن  .مصالح  خوب (اینو بابات تایید یا رد می کرد) خلاصه خدا خواست و این رو پیدا کردیم ضمن اینکه قیمتش هم عالی بود و به دلیل عجله ای که مالکش داشت زیر قیمت میداد این شد که ناناجون با اینکه تازه رفته بود دوباره  این بار با اتوبوس بدون بابا وحید اومد تبریز و خونه رو خریدن و از اون طرف همون روز درست 1 ساعت بعد از اینکه اینجا خونه خریدن خونه ی خودشون در اراک فروش رفت  (اونم با آگهی که من داده بودم تو اینترنت )بیچاره نانا نیومده دیشب برگشت اراک تا بره اون خونه رو هم قولنامه کنه   و اتفاقا" همین الان رفتن برای قولنامه ... تا عید هممون اسباب کشی می کنیم فقط مونده مامان بزرگ من که اونم تصمیم گرفته بره کاشان زندگی کنه و به زودی خونه ی اونم فروش میره .

تو این مدتی که  می رفتیم خونه ببینیم شما یکم اذیت شدی چون بعضی وقتها باید صبح می رفتیم و انقدر تو ماشین این ور و اونور می رفتیم که شما به خیال اینکه تو جاده ایم بالا میاوردی ! بمیرم برات که انقدر ماشین زده می شی از یه طرف هم مامان جون تبریزیت اینا مریض شده بودن نمی تونستم بذارمت پیش اونا   یکم برنامه ی خوابت هم بهم می ریخت  که خدا رو شکر خونه ها فروش رفت و راحت شدیم  ولی از یک طرف هم با مشتریهایی که میومدن حسابی دوست می شدی و باهاشو بازی می کردی و بیچاره ها نمی دونستن خونه ببینن یا  با تو بازی کنن دستشونو می کشیدی میاوردی رو مبل می شوندی می گفتی آقا بیا بشین یا خانوم نرو! همه هم بلا استثنا فکر می کردن دختری! همین باعث شده شدیدا" به فکر کوتاه کردن موهات به شکل پسرونه بیفتم و با اینکه خییلی موهای لخت و نرم و بلندت رو دوست دارم اما ترجیح میدم معنی دختر و پسر بودن رو خوب بفهمی تا خوشگل باشی! در کل همش میای می گی لاک بزن! یا لوازم آرایشم رو بر میداری و ادای منو در میاری .هر چی می گم تو پسری متوجه نمی شی گفتم اولین قدم این باشه که ظاهرت رو عوض کنم ..حتی وقتی نانا اینجا بود می گفتی من دخترم ببین لاک دارم! نانا بهت می گفت کو لاک داری!نگاه می کردی به ناخونات می گفتی لاک ندارم برم لاک آبی بردارم بزنم! اینجا بود که تو بدو منم به دنبالت  که نری تو آینه ی من لاک برداری!

وضعیت غذا خوردنت بدک نیست مثل همیشه صبحانه هات  کمه که اونم امروز نمی دونم چی شده بود که یه نون کامل رو با کلی پنیر و آبمیوه خوردی  منم خوشحااااااال که بالاخره پسرم صبحانه خوردنش رو از سر گرفت  آخه می دونی وزنت همینطوری داره کم می شه و با اینکه من دیگه اصلا" برام مهم نیست ولی 1 کیلو کم شدنت تو این ماه یکم ناراحتم کرده دیروز وزنت کردم شدی 15/300  ولی خدا رو شکر  بزنم به تخته خیلی سالم و سرحالی  و خیلی وقته که مریض نشدی و بر خلاف چیزی که بعضیها فکر می کنن که من تو رو کم می پوشونم و شما سر ما خواهی خورد  ماشالا خیلی قوی و سالم هستی و متاسفانه یاشار که انقدر عمت می پوشوندش همش مریض و سرما خوردست . و همه از یاشار  گرفته بودن و یه 10 روزی  نتونسته بودیم بریم خونه ی مامان جونت اینا و شما همش به یادشون بودی و می گفتی " برم لباس بپوشم  بریم خونه ی مامان جون بابا جون باباجون اسمارتیز بده بخورم " ماشالا انقدر جمله هات بلند و طولانی شدن که آخرش نفست بند میاد و مثل آدمی که داره غرق می شه یهو نفس می کشی کلی خنده دار می شی

یه سری از شیرین زبونی های ماه پیشت که برای اینکه یادم نره نوشته بودم  رو کاغذ که منتقل کنم تو وبلاگت :

یه روز با کلی تعجب و هیجان دویدی اومدی پیشم  گفتی مامان شکمم صدا داد!قه قهه کلی بوست کردم که برای اولین بار قار وقور شکمت رو کشف کردی و کلا" فکر کنم اولین بار بود که دیر به دادت رسیده بودم و گشنت شده بود!

به نخ دندون می گی در خندون!قه قهه(اینو با توجه به آهنگ عمو پورنگ می گی)

یه بار بهت گفتم نی نی شدی! خیلی جدی  گفتی من نی نی نیستم من آرادم!(همراه با کوبیدن دست تو سینه!)

یه روز دیدم گیر دادی به ناخونات و انگشتات همش تو دهنته ! آخرش ناخونت رو با دندونت کندی  با کلی تعجب ناخونت رو نگاه کردی دادی به من می گی این چیه؟! دستم خراب شد! وای که همش دارم از دستت می خندم!

همچنان عاشق مسواکی مخصوصا" مسواک من! منم همش دارم قایمش می کنم ...وقتی پیداش نمی کنی می گی مسواک شما کجایی؟قه قهه(مرده ی شما گفتنتم یعنی)

یه روز مثل همه ی روزای خدا که میری در کابینت خوراکیها رو باز می کنی رفته بودی در کابینت رو باز کرده بودی دسر میوه ای رو در آورده بودی می گفتی مامان چاقو بیار پوست بکن!

همچنان هر روز یک کلمه انگلیسی یادت میدم  هر چند تو مدتی که می رفتیم برای خرید خونه وقتی برای این کار پیدا نمی کردم از چیزای جدیدی که یاد  گرفتی :

میگم گربه  می گی کت

ماه...مون

مادر...مامیو مادر

بابا...ددی و فادر

آتیش....فایر

خدا....گاد

تلویزیون...تی وی

ساعت...کلاک

عروسک ...دالی!(نمی دونم چرا می گی دالی!)

توپ....بال

مرغ....هن

پول...نانی(به مانی می گی نانی)

میمون....مانکی

خروس روستا(روستر ولی میگی روستا)

ماشین...کار

اردک...داک

هوم...خونه

دیروز خوردی زمین برگشتی می گی پام درد گرفت بریم خونه ی باباجون خوب بشه !

الان می گی شعر می خونم .شرک شعر خوند گریه کرد !(همش داری با خودت حرف می زنی این یه نمونش بود!)همش تو دنیای کارتوناتی فعلا" عاشق شرک و یه فیلم ترسناک ایرانی که تو لب تاب می بینی اسم شخصیت ترسناکش رو ما گذاشتیم آقا سیاه! البته چون بچه ها توش بازی می کنن خیلی فیلمش رو دوست داری!یه ذره هم نمی ترسی

دو تا کلمه ی ترکی هم یاد گرفتی هی مثل تکیه کلام می گی  یخ بابا ....دودان !یعنی نه بابا واقعا" !عین تبریزیها هم می کشی و تلفظ می کنی

این روزا عاشق شعر خوندن و نقاشی کشیدنی اونم نه با مداد رنگی بلکه با خودکار  خوب این وسطه دست و پاتم خودکاری می کنی  به دایره کشیدن علاقه داری و می گی دایره کشیدم مامان ...البته چیزای دیگه هم می کشی به قول خودت ماشین ...موش....و الا آخر...شعر خوندنتم که خیلی با حاله همه ی شعرهای سی دی هاتو حفظی   و حتی بر عکسشون می کنی .... مثلا" می گه زیر نور مهتاب قدم می زنم یه لباس خوشگل دارم به تنم! تو بر عکسش می کنی می گی زیر نور مهتاب قدم نمی زنم یه لباس خوشگل ندارم به تنم! حتی قصه ی شنگول و منگول  رو هم می گی گرگه در نزد ! گفت من مادرتون نیستم !درسخوان

دوباره شیطون شدی منتها  شیطون بودی شیطونتر شدی  همش دنبال چاقو می گردی و من هر چقدر قایم می کنم پیدا می کنی حتی میری رو کابینت بر میداری میای پایین ...رو نهار خوری میری پرتقال بر میداری میای با چاقو میفتی به جونش و من به دنبالت ...همش رو میز توالت من و تو آینم با لاکهام بازی می کنی قبلا" نمی تونستی بری رو اپن دیگه رو اپن هم میری

از این به بعد چون باید بریم سراغ کاغذ دیواری و کابینت و کمد و اینها برای خونه ی نانا دوباره حضورم تو وبلاگت کمرنگ خواهد شد .

بریم سراغ عکسات

قبل از اینکه خونه خرید و فروش کنیم یعنی یک ماه پیش  رفتیم لاله پارک تو عکس مشخصه از سبد گردی خسته شدی

هر وقت لاله پارک رو از دور می بینی می گی ریو! کلا" اسمش رو گذاشتی ریو(ریو همون انیمیشنی که مربوط به پرنده هاست)چون تو شهربازیه لاله پارک ماکت اون حیوونها رو داره این اسم رو روش گذاشتی و هر وقت میریم باید بریم جلوش تا قورباغه رو نازی کنی

بعد از اون رفتیم بالای لاله پارک غذا خوردیم و این بادکنک هلیومی رو برات خریدیم

ببین چه خودتم گرفتی!

یه روز خونه ی باباجون تبریزی اینا

همون یک ماه پیش رفته بودیم بیرون که این اسب رو دیدی و کلی ذوق کردی و نازش کردی داد می زدی مامان اسب ببیده!(سفیده) بعد که سوارش شدی و پوتیکو پوتیکو کردی کلی خندیدی همه ی خیابون پر شده بود از صدای خندت عزیزم

 

میری این پارچ رو از کابینت بر میداری به عنوان صندلی استفاده می کنی

تو عکس زیر منتظر بودیم مشتری بیاد و با کارتون سرگرمت کرده بودم که خونه رو بهم نریزی (نشستنت همیشه همین شکلیه  من و بابا مدام باید بهت یاداوری کنیم که درست بشین پات کج شد و تو گوش میدی اون لحظه!)

عاشقتم عزیزممحبت

همش تو کشوهاتی و تست لباس میدی اینجا هم لخت شدی میری شورت می پوشی شلوار عوض می کنی میای

خونه ی باباجون تبریزی اینا  بودیم و بابا جون بیچاره داشت نماز می خوند

 

اینم یه نمونه از شورت پوشیدنت!

نقاشی کشیدنت!

اینو کشیدی یهو داد زدی مامان ماهی کشیدم! اومدم دیدم واقعا" خوب کشیدی تعجب کردم!تعجب

و در حال خلق یک اثر!

مامان جون باباجون تبریزی چند روز رفتن تهران و برات از اونجا این لباس خوشگل رو آوردن (عکس پایین)

وقتی بابا وحید اینا اومده بودن خونمون ! و شما که تا دیدی بابا وحید با تبلتش مشغوله دویدی رفتی تبلتت رو آوردی عین بابا وحید خوابیدی کنارش!

بابا وحید داره به تو می خنده ها !

آراد و علی کوچولو در حال تماشای کارتون! (خودت عروسک رو آوردی نشوندی پیشت

این عکس پایینی  جدیدترین عکسته نسبت به بقیه ...مال دو روز پیشه

همیشه خوب بخوابی پسرم

 

 

 

 


 

پسندها (3)

نظرات (10)

مهسا
8 بهمن 93 16:11
سلام عزیزم.دیروز این پستو خوندم ولی نشد ک نظر بدم اصلا باز نمیشد شهرزاد جون تو ک دست به اینترنتت خوبه یه سرچی کن برای استیکر.الان طرح های خیلی قشنگی اومده و از روزنامه دیواری هم بروز تره. خواهرم تو بیرجند چندتا از دیواراشونو مثلا باای تخت و بالای ناهارخوریشو کار کرده بود فوق العاده قشنگ شده بود پشت تی وی رو هم سه بعدی زده بودن.بنظر من ناز بود میخوای استیکر رو هم برای مامانت نگاه کن یا قاطی با روزنامه دیواری کار کن نمیدوم هر جور سلیقه خودته ولی استیکرا هم جذابن گفتم میری دنبال روزنامه دیواری اینو هم مدنظر داشته باش عاشق شورت پوشیدن پسملتم
شهرزاد
پاسخ
سلام مهسا جون آره عزیزم دیدم قبلا" طرح هاشو البته از کسی که تو این کار بود پرسیده بودیم گفته بود استیکر خوب نیست عمرش زیاد نیست ولی من برای اتاق خودمون و آراد در آینده می خوایم استیکر بزنیم مرسی از راهنماییت عزیزم
مامان سویل و آراز
9 بهمن 93 19:44
سلام شهرزاد جون خوبین خونه جدیدتون مبارک ایشالا به سلامتی و شادی از اونجایی که 24 ساعته سایت دیوارم خونتونو دیدم خیلی شیک بود قیمتشم خوب بود ولی ما کجا و اون خونه ها کجا تازه میخوایم از خونه های سهند شروع کنیم البته اگه همسری یکم دل و جرات بخر ج شده راستی همه پستهاتونو خوندم و از همه اینها مهمترین اتفاقی که برای اراد افتاد و نتونستم نظر بنویسم گم شدن اراد بود که یادم مونده از وقتی شروع کردم به خوندن چنان سر دردی گرفتم که نگو همه رو نخونده رفتم اخراش که ببینم پیدا شده یا نه خدارو شکر... میدونم چی کشیدی تو اون لحظه ها مواظبش باش راستی خوشحالم که مامانت میاد پیشت دیگه تنها نیستی عزیزم راستی چرا نمیای وایبر پیش ما همه هستن
شهرزاد
پاسخ
سلام شهره جون ایشالا یه خونه بهتر از خونه ی ما می خرید دوست جونم البته خونه های سهن خیلی خوبن تو همین سایت دیوار کلی مورد من پیدا کرده بودم منتها شوشو می گفت دوره و موافق نبود وگرنه من خیلی اونجا رو دوست دارم چون جای آروم و دنجی به نظر میاد و با قیمت پایین می شه راحت یه خونه ی بزرگ و خوب خرید ایشالا همونجا یه خوشگلش رو می خرید و از اجاره نشینی راحت می شید آره گم شدن بچه واقعا" سخته حالا خوبه آراد پیدا شد اگه بچه ای گم بشه و پیدا نشه دور از جونشون برای مادر و پدر از مرگ هم بدتره یعنی آدم ترجیح میده بچش خدایی نکرده بمیره ولی گم نشه چون اونجوری می دونی کجاست ولی اینجوری هر لحظه می میری و زنده می شی که بچم الان کجاست؟ سیره؟ گرمه؟ راحته؟ کسی اذیتش نکنه! و هزار جور فکر تا آخر عمر ...وایبرم رو پاک کردم چون با شماره ی شو شو بود می خواستم شماره ی خودم رو بدم که کلا" رفت پی کارش هر کاری هم می کنیم دیگه نمی شه
ماهیار
9 بهمن 93 22:38
انشااله شما هم بسلامتی زود خونه خوب پیدا کنید مبارکه باشه خونه مامانت اومدن پیشت
شهرزاد
پاسخ
مرسی دوست مهربونم پیدا شده دیگه حل شده
persian mom
10 بهمن 93 1:37
واي شهرزاد هنوز دارم واسه اون عکسش که شورت پوشيده ميخندمممم،قربونششس برم مرد شده يه ماچ ازششششس بکن کاش دم دستم بوداااا،به سلامتي پس فروختين،اخ جون خونه جديد،ايشالله ويلا هااااا بخرين:-D. ببوس گل پسروووو
سولماز
13 بهمن 93 0:06
سلام پسر ووب زیبایی دارید خدا نگهدارش باشه من هم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم
شهرزاد
پاسخ
سلام مرسی که بهمون سر زدی دوستم چه جالب حتما" میام وبلاگتون
مهسا
19 بهمن 93 15:57
سلام خانوم خانوما کجایی؟؟؟؟؟؟
شهرزاد
پاسخ
شرمنده من بازم تو تایید نظرات تنبلی کردم ببخشید
هدیه
22 بهمن 93 14:22
سلام آراد جووونم دلم برات ی ذره شده،
شهرزاد
پاسخ
ااا هدیه جون خوش اومدی!
هدیه
22 بهمن 93 14:28
سلام آراد جووونم من تو این مدتی نتونستم بیام ب وب ات سر بزنم درگیر کارای دانشگاه ام بودم بلاخره دانشگاه هنر اسلامی قبول شدم الان دو هفته اس آمدم تبریز خوابگاه ام رو برو دانشگاه هستش خیلی مشتاقم واسه دیدن آراد جوون ک ببوسمش اگه فرصت داشتین ی قرار بزاریم همو ببینیم،خوابگاه من نزدیک چهاراه طالقانی هستش،این شماره منه
شهرزاد
پاسخ
به سلامتی دوستم ایشالا تو تبریز روزای خوبی رو در پیش داشته باشی چشم حتما" قرار میذاریم فقط فعلا" یکم درگیر اسباب کشیم ایشالا به زودی دوستم
مامان سویل و آراز
3 اسفند 93 20:52
اگه دلت خواست نصب کن بیاریمت گروه عاطفه و سعیده و رها و سوسن مامان سیل و نازیلا و چند نفر دیگه هم هستن
شهرزاد
پاسخ
باور کن از خدامه ولی با وجود اینکه نصب کردم هر چی شمارمو میدم از طرف وابر نه اس ام اسی میاد برام برای فعال سازی نه زنگ می زنن !
مامان ریحانه
6 مهر 95 18:19
دمبشو از طرف من ببوس
شهرزاد
پاسخ