آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

آراد در خانه ی بازی......

عزیز دل مامانی من و شما و خاله و آیلین پریروز  رفتیم خانه ی بازی ...چون اهواز هوا گرمه کسی زیاد پارک نمیره یا اگه میرن هم شب میرن البته یه عده ی معدود!برای همین خانه ی بازی که سر پوشیدس خیلی شلوغ و پر طرفداره ...... اینجاست که باید قدر آب و هوای خنک  تبریز رو دونست که ما لنگ ظهر  میریم پارک کلی هم حال می کنیم.. اینم عکسات اولش خیلی خوشت اومده بود و همه جا برات جذابیت داشت صورت  خوشگلت قرمز شده بود الان خوب شده عکس پایین با اینکه تار افتاده ولی چون ژستت خیلی با حال بود دلم نیومد نذارمش اینجا دیگه ته خوشحالیته و داری حسابی داد و بیداد می کنی ...
4 شهريور 1392

عکسهای جا مونده از عید (کرمانشاه)

عزیز دلم بالاخره عکسهای کرمانشاه رسید دستم و این پست رو به این چند تا عکس اختصاص میدم تو این عکسها شما همون روز 6 ماه رو تموم کردی و ما با زدن واکسن راهی مسافرت عید شدیم 7 فروردین اولش بیدار بودی! کم کم خوابت برد  و به این ترتیب ما هر عکسی گرفتیم شما توش خواب تشریف داشتی !  من و باباتو  و آقا جووون !(بابا بزرگت) در حال خوردن دوغ محلی ببین بابای شکموت با چه عشقی به دوغ نگاه می کنه اینم عکس نانا جوون (مامان بزرگت) و آیلین...چون شما همش خواب بودی با شما عکس نداره     ...
4 شهريور 1392

و اینک صدای ما از اهواز ....

عزیز دلم من و شما شنبه ساعت 5:25 دقیقه ی بعد از ظهر از تبریز به مقصد اهواز پرواز کردیم و این شد اولین سفر هوایی شما  .... پا قدمت عالی بود چون نه تنها تاخیر نداشت بلکه تا پامون رسید به سالن انتظار دیدم همه صف بستن برای رفتن به طرف هواپیما! منم هنوز نشسته  رفتم تو صف ...قسمت سخته مسافرتمون همینجا بود ! چون من لب تاب رو هم با خودم برداشته بودم و ساک شما که دستم بود + خود شما و کیفم فکر کنم یه 30  کیلویی بودن رو هم ! نابود شدم مخصوصا" اینکه تا هواپیما باید پیاده می رفتیم! و باد شدیدی هم میومد و من مونده بودم شما رو  بگیرم ! شالم رو بگیرم که هی میفتاد!  اصلا" یه وضعی بود! رفتیم تو هواپیما و نشستیم ...هوای هواپی...
4 شهريور 1392

عکسهای سکسیه پسرم!

قربونت برم عزیزم احساس می کنم روز به روز قیافت داره عوض می شه و خوشگلتر می شی  باور نداری !؟ ببین.... ماشالا به پسر توپولیم ماشالا ...فدای ممه هات بشم من نمی دونی این روزا چقدر می چلونمت  آخه خیییییلی خوردنی شدی مامانی ...
4 شهريور 1392

ماجرای 200 پست رو رد کردن!+پارک ایل گلی +ناراحتیهای یک مادر!

عزیزم گل مامان ...چند روز پیش متوجه شدم که 200 پست رو رد کردیم و این یعنی اینکه چند تا پستت رو باید پاک کنم چون تصمیم دارم سی دی بلاگ برات سفارش بدم ولی چون شنبه  دارم میرم اهواز  و کسی خونه نیست که تحویل بگیره معلوم نیست کی بتونم سفارش بدم و ممکنه یه چند وقتی نتونم دیگه پست بذارم برات تا ببینیم چی می شه مامانی دیشب رفتیم خونه ی مامان بزرگ تبریزیت و از اونجا هم رفتیم ایل گلی ...ساعت 12 شب رفتیم ایل گلی  ...کلی شلوغ بود ...هوا هم سرد ....خیلی خوب بود ما که رسیدیم دیگه کم کم داشت خلوت می شد شما و یاشار خوابیده بودید تو کالسکه هاتون   ما هم دور استخر یه دوری زدیم و نشستیم رو نیمکت منم از شما عکس گ...
4 شهريور 1392