و اینک صدای ما از اهواز ....
عزیز دلم
من و شما شنبه ساعت 5:25 دقیقه ی بعد از ظهر از تبریز به مقصد اهواز پرواز کردیم و این شد اولین سفر هوایی شما .... پا قدمت عالی بود چون نه تنها تاخیر نداشت بلکه تا پامون رسید به سالن انتظار دیدم همه صف بستن برای رفتن به طرف هواپیما! منم هنوز نشسته رفتم تو صف ...قسمت سخته مسافرتمون همینجا بود ! چون من لب تاب رو هم با خودم برداشته بودم و ساک شما که دستم بود + خود شما و کیفم فکر کنم یه 30 کیلویی بودن رو هم ! نابود شدم مخصوصا" اینکه تا هواپیما باید پیاده می رفتیم! و باد شدیدی هم میومد و من مونده بودم شما رو بگیرم ! شالم رو بگیرم که هی میفتاد! اصلا" یه وضعی بود! رفتیم تو هواپیما و نشستیم ...هوای هواپیما گرم! گوله گوله عرق می ریختم... از اون طرف هم بند ساک شما پیچیده بود دورم ! مونده بودم تو اون جای فسقلی چه گلی بگیرم به سرم! که بغل دستیم که دختر جوونی بود گفت می خواید کمکتون کنم و منم از خدا خواسته شما رو دادم دستش و البته اونم گویا از خدا خواسته کلی باهات بازی کرد تا من اون بند کذایی رو از دور خودم باز کنم ! بالاخره نجات پیدا کردیم و با بلند شدن هواپیما هوا هم خوب شد ...شما آروم ....شما عالی ! قربونت برم چقدر تو خوبی آخه ؟؟؟؟! ها ؟ چقدر ؟ همه ی هواپیما پر از بچه بود که هر کدوم یا جیغ می زدن یا گریه ! ولی شما آروم لم داده بودی و به آدما نگاه می کردی ! آخرشم خسته شدی و خوابیدی بعد از 1 ساعت و 45 دقیقه یا شایدم نیم! رسیدیم اهواز ...خاله و شوهر خاله و آیلین اومده بودن دنبالمون درجه ی هوا هم 44 درجه بود و خدایی گرم نبود ! خدایی گفتم !
و به این ترتیب ما 3 سوته از تبریز به اهواز رسیدیم و این برای منی که عادت به سفر با اتوبوس دارم خیلی جالب بود ...
از روزی که اومدیم اهواز شما مثل همیشه بچه ی خوبی بودی و آیلین هم کلی خوشحالی کرد از دیدن شما هر چند شما مثل اینکه به یه موجود نا شناخته نگاه می کنی با آیلین بر خورد می کنی و هنوز انگار متوجه نمی شی دختر خاله یعنی چی ! چند بار هم موهای نازنین آیلین جووون رو کندی و اشکش رو در آوردی ! ما هم هی از دلش در میاریم که آراد هنوز نی نیه داره باهات بازی می کنه! همش دنبال آیلین راه میفتی و از این اتاق به اون اتاق میری با واکر کل خونه رو دنبال آیلین میدوی البته بعضی وقتها هم آیلین زور گویی می کنه و واکر رو از شما می گیره و به یاد گذششته خودش با واکر راه میره و شما گریه ! یا میری به زور ازش می گیری ! غذا خوردنت عالی همچنان ادامه داره و انگار بهتر هم شده ! چونکه هی محو حرکات دیگران به خصوص آیلین می شی و دهنت همش برای قاشق بعدی باز می شه! پریروز انقدر خوردی که آخرش یکم بالا آوردی! نانا جووون و خاله شهناز اعتقادی به لاغر شدن شما ندارند ! و من هر چی می گم به نظرم آراد لاغر شده اونها بهم می خندن و می گن اشتباه می کنی ! امروز با نانا جووون و آیلین رفتید جکوزی ...گریه هم نکردی تا آخرش که سرت شسته می شد ...
تنها مشکلی که باهات دارم در مورد خوابوندنته!چون جا نداشتم تابت رو بیارم و شما هم جدیدا" فقط با تابت می خوابی برای همین دچار مشکل شدم و خیلی سخت می تونم بخوابونمت
از وقتی اومدیم یکم صورتت قرمز شده و این اتفاق قبلا" که رفته بودیم اراک هم برات افتاده بود و الان متوجه شدم که شما به آب حساسیت داری البته آب تبریز نه چون تو تبریز صورتت قرمز نمی شه امروز که رفتی حموم خیلی قرمز شد و من برای کرم آیلین که مخصوص پوستهای حساسه زدم و خیلی بهتر شدی
راستی وقتی تبریز بودیم یه روز ظهر رفتیم ایل گلی با بابایی هر چند بابایی همچین راضی به نظر نمی رسید و یکم غر غر کرد! ولی خیلی عالی بود هم خلوت بود و هم آدم حسابی ها اومده بودن و هیچ لات و لوتی به چشم نمی خورد!
اینم چند تا عکس از زمانی که تبریز بودیم
اونم ساک سفرمونه
اینجا هم ایل گلی همون ظهری که تعریف کردم
قربونت برم مننننننن
پسری از دید آینه ی ماشین