آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

و اینک صدای ما از اهواز ....

1392/6/4 2:32
نویسنده : شهرزاد
574 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلمقلب

من و شما شنبه ساعت 5:25 دقیقه ی بعد از ظهر از تبریز به مقصد اهواز پرواز کردیم و این شد اولین سفر هوایی شما  .... پا قدمت عالی بود چون نه تنها تاخیر نداشت بلکه تا پامون رسید به سالن انتظار دیدم همه صف بستن برای رفتن به طرف هواپیما! منم هنوز نشسته  رفتم تو صف ...قسمت سخته مسافرتمون همینجا بود ! چون من لب تاب رو هم با خودم برداشته بودم و ساک شما که دستم بود + خود شما و کیفم فکر کنم یه 30  کیلویی بودن رو هم ! نابود شدمآخ مخصوصا" اینکه تا هواپیما باید پیاده می رفتیم! و باد شدیدی هم میومد و من مونده بودم شما رو  بگیرم ! شالم رو بگیرم که هی میفتاد!  اصلا" یه وضعی بود! رفتیم تو هواپیما و نشستیم ...هوای هواپیما  گرم! گوله گوله عرق می ریختم... از اون طرف هم بند ساک شما پیچیده بود دورم ! مونده بودم تو اون جای فسقلی چه گلی بگیرم به سرم! که بغل دستیم که دختر جوونی بود گفت می خواید کمکتون کنم و منم از خدا خواسته شما رو دادم دستش و البته اونم گویا از خدا خواسته کلی باهات بازی کرد تا من اون بند کذایی رو از دور خودم باز کنم ! بالاخره نجات پیدا کردیم و با بلند شدن هواپیما هوا هم خوب شد  ...شما آروم ....شما عالی ! قربونت برم چقدر تو خوبی آخه ؟؟؟؟! ها ؟ چقدر ؟ همه ی هواپیما پر از بچه بود که هر کدوم یا جیغ می زدن یا گریه ! ولی شما آروم لم داده بودی و به آدما نگاه می کردی ! آخرشم خسته شدی و خوابیدی   بعد از 1 ساعت و 45 دقیقه یا شایدم نیم! رسیدیم اهواز ...خاله و شوهر خاله و آیلین اومده بودن دنبالمون درجه ی هوا هم 44 درجه بود و خدایی گرم نبود ! خدایی گفتم !از خود راضی

و به این ترتیب ما 3 سوته از تبریز به اهواز  رسیدیم و این برای منی که عادت به سفر با اتوبوس دارم خیلی جالب بود  ... 

از روزی که  اومدیم اهواز شما مثل همیشه بچه ی خوبی بودیقلب و آیلین هم کلی خوشحالی کرد از دیدن شما هر چند شما مثل اینکه به یه موجود نا شناخته نگاه می کنی با آیلین بر خورد می کنی و هنوز انگار متوجه نمی شی  دختر خاله یعنی چی ! خیال باطلچند بار هم موهای نازنین آیلین جووون رو کندی ناراحتو اشکش رو در آوردی ! ما هم هی از دلش در میاریم که آراد هنوز نی نیه داره باهات بازی می کنه! زبانهمش دنبال آیلین راه میفتی و از این اتاق به اون اتاق میری با واکر کل خونه رو دنبال آیلین میدوی  البته بعضی وقتها هم آیلین زور گویی می کنه و واکر رو از شما می گیره و به یاد گذششته خودش با واکر راه میره و شما گریه ! یا میری به زور ازش می گیری !  غذا خوردنت عالی همچنان ادامه داره و انگار بهتر هم شده ! چونکه هی محو حرکات دیگران به خصوص آیلین می شی و  دهنت همش برای قاشق بعدی باز می شه! پریروز انقدر خوردی که آخرش یکم بالا آوردی!  نانا جووون و خاله شهناز  اعتقادی به لاغر شدن شما ندارند ! و من هر چی می گم به نظرم آراد لاغر شده اونها بهم می خندن و می گن اشتباه می کنی !  امروز با نانا جووون و آیلین  رفتید جکوزی ...گریه هم نکردی تا آخرش که سرت شسته می شد ...

تنها مشکلی که باهات دارم در مورد خوابوندنته!چون جا نداشتم تابت رو بیارم و  شما هم جدیدا" فقط با تابت می خوابی برای همین دچار مشکل شدم و خیلی سخت می تونم بخوابونمتآخ

از وقتی اومدیم یکم صورتت قرمز شده و این اتفاق قبلا"  که رفته بودیم اراک هم برات افتاده بود و الان متوجه شدم که شما به آب  حساسیت داری البته آب تبریز نه چون  تو تبریز صورتت قرمز نمی شه امروز که رفتی حموم خیلی قرمز شد و من برای کرم آیلین که مخصوص پوستهای حساسه زدم و خیلی بهتر شدیمژه

راستی وقتی تبریز بودیم یه روز ظهر رفتیم ایل گلی با  بابایی هر چند بابایی همچین راضی به نظر نمی رسید و یکم غر غر کرد! ولی خیلی عالی بود هم خلوت بود و هم آدم حسابی ها اومده بودن و هیچ لات و لوتی به چشم نمی خورد! نیشخند

اینم چند تا عکس از زمانی که تبریز بودیم

اونم ساک سفرمونه

اینجا هم ایل گلی همون ظهری که تعریف کردم

قربونت برم منننننننماچ

پسری از دید آینه ی ماشین قلب




 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عاطفه مامان الای
21 مرداد 92 19:56
'گلم الهی که خوش بگذره وزودتر برگردین
بهتون هم خوش بگذره
مواظب خودتون باش
آخه مگه اراک نبود مامانت اینا
چرا داری میری اهواز؟
اومدی بگو بهم فضولیم گل کرده
پسرت هم ببوس خیلی ناز شده

مرسی عاطفه جووون چرا مامان اینا اراکن ولی خواهرم اهوازه
مامان رايان
21 مرداد 92 20:04
عزيزم ايشالا بهتون خوش بگذره هميشه به مسافرت و شادي آراد جوني


مرسی خاله جوونم
مامان علی
22 مرداد 92 10:21
عزیزم خصوصی داری
آرشیدا
22 مرداد 92 17:49
سلام خاله عاشقتم بخدا عکس تو آیینه واقعا پرفکت بووووووووووووووووس راستی شهرزاد جون از دوستای وبلاگی آرشیدا دوقلوهایی هستن که تو شمس تبریز بدنیا اومدن مثل آراد جون خواستی برو وبلاگشون
http://hesam_hosein.niniweblog.com/


چه جالب ...رفتم دیدمشون کلا" خانمهای تبریزی اینجا زیادن
رضوان مامان رادین
23 مرداد 92 20:00
به به همیشه به گردش...خاله حسابی خوش میگذرنی هاااااااااااااااا....رفتی خونه خاله جون


بله خاله رفتیم ددر جای شما خالی
آرشیدا
24 مرداد 92 1:17
شهرزاد جووووون هر کاری میکنم نمیتونم چشم از این عکسای پست بردارم عاشششششششششششقشون شدم عااااااااااشقتم آرادی من


مرسی عزیزم از بس با حال و خوبی
شهناز
24 مرداد 92 1:54
جيگر مني تو آخه تپلممممم
آخه اين مامان تو داري خمپل خان؟؟؟!
به دماي ٤٤ درجه ميگه گرم نيست!!!!


خدایی گرم نبود دیگه
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
28 مرداد 92 11:23
الهی بمیرم چقدر وسایل داشتی. میدونم چقدر سخت بوده. منم ی بار اینطوری شده بودم. خخخخخخخ قیافه و موهام 380 درجه فرق کرده بود. خخخخخخ
قربون پسملی ک آقا بوده تو راه. عسیســـــــــــــــــــــــــــــــــم.


واقعا" دلم می خواست یکی نجاتم بده حالا اون وسطه نمی دونم شیر دوش از کجا افتاد زمین! و من در حالی که شالم رو سرم نبود! و آراد در حال آویزون شدن بود! مونده بودم چطوری برش دارم! که یه سربازه نجاتم داد!