آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اسفندِ بهاری....

1394/12/19 18:27
نویسنده : شهرزاد
835 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

خوب مثل اینکه یه وقتی گیر آوردم برای ثبت خاطراتت!  هر چی باشه اسفند و هزار جوره کار برای شروع سال جدید ....سال 94 در کل برای  ما که سال بدی نبود  اوایلش که عالی بود یکم آخرش بد بود در کل امیدوارم سال 95 از این بهتر باشه ...لا اقل خونمون رو تحویل بدن گریهمردم از بس بهت گفتم تخت داری ماشین فلان شکل داری و شما هی گفتی پس کو ؟ کجاست! الانم کارت این شده که به همه می گی خونمونو هنوز نساختن! بی حوصله بگذریم بذار برات از روزهایی که به دلیل خونه تکونی و خرید و غیره  نتونستم بنویسم بگم ....روزهای شلوغ پلوغ  اسفندی مثل همیشه شامل حال ما هم شد و ما هم به جمع انسانهای خوشحال و آماده به خرید لباس بچه پیوستیم! بله همون لباسی که تو پست قبل گذاشته بودم ! نشد لباس عیدت چون من و بابات دوست داریم بهترین باشی و با وجود اون لباس که شلوارش کمی برات بزرگ بود باز هم دست به کار شدیم  خیابون به خیابون ....مغازه به مغازه گشتیم و گشتیم و این گشتنمون  چندین روز طول کشید و هر جایی رو که فکر کنی گشتیم اما طبق معمول مامانت دچار وسواس شد ه بود و هیچی نمی پسندید! البته تنها من مقصر نبودم واقعا" برای پسر بچه ها لباس قشنگ خیلی سخت پیدا می شه ! (من نمی فهمم کی گفته پسرها مهم نیست چه لباسی بپوشن!) این همه کت های زشت مردونه تو بازار برای کیه! برای پسر بچه ها ی بیچاره؟! با اون مدلهای قدیمی و قیمتهای نجومی! خوب اولش ار لاله پارک شروع کردیم  ال سی وایکیکی  چیز مناسب عید نداشت ! اینکه می گم نداشت یعنی واقعا" نداشت البته دروغ چرا یه سری پیراهن رنگ قرمز آتیشی و زرد تند داشت که بدم نیومد ولی خوب تو داری! برای تولد 2 سالگیت از همونجا خریده بودیم دیگه عین همون رو داشتی! جاهای دیگه هم رفتیم تو همون لاله پارک که بد نبودن ولی ارزش 300 تومن رو نداشتن! آخه 300 تومن! بهشونم نمی اومد همچین! خلاصه روز بعد ولیعصر رو گشتیم راماکیدز هم رفتیم که من از خیلیهاشون خوشم اومد قیمتهاشم درهمون حد لاله پارک بود  اما من یه چیزی رو نمی فهمم! این لباسهای ستی که امسال انقدر زیاد شده و ریختن تو مغازه ها چرا اینجوری ست شدن! هر کدوم یه سازی می زنه برای خودشون مثلا" من یکیشو پسندیدم که کت قرمز بود پیرهن زیرش هم سفید بود یهو این وسطه شلوار سورمه ای از کجا پیداش می شد! آخه سورمه ای! کت قرمز! همه هم همین شکلی بودن ...از راماکیدز هم نا امید شدیم رفتیم شهناز اونجا هم دقیقا" همون لباسها  بود با همون ست عجیب! رفتیم   خیابون منصور ...خوب تا اینجا فکر کنم یک هفته ای از گشتنمون می گذشت البته این وسطه جاهایی هم بودن که من می پسندیدم واقعا" مثلا" تو یه مغازه ای برات یه ست پسندیدم که شلوارش کرم بود کتش سفید شیری بود و پیرهنشم تو همین مایه ها بود عاشقش شدم! ولی سایز شما رو نداشت!  خلاصه اینکه با نانا جون و بابا وحید رفته بودیم خیابون منصور که من پسندیدم تو مغازه ی منصور  اما مثل همیشه سایزت رو نداشت و بابات یادش اومد که جای دیگه تو همون خیابون  همون لباس رو دیده ما هم خوشحال بدو بدو رفتیم اون ور خیابون مغازه ای به نام پدیده دیدیم بلللللللللللله خودشه خلاصه به دلیل شلوغ بودن مغازه و پر بودن اتاق پرو همون وسط لختت کردم و حالا شما هم محبتت گل کرده هی می گی مامان دوست دارم همه خوششون اومده بود از این ابراز محبتهات که یهو یه نفر به بابات گفت دختره؟ چرا کت شلوار ؟ قیافه ی ماکچللابد فکر می کرد ما عشق پسریم تن دخترمون کت شلوار می کنیم  ناناجون هم عصبانی شد گفت  کجاش دختره ؟ دیوونه ایم دختر داشته باشیم لباس پسرونه تنش کنیم حالا خدایی موهاتم کوتاهه ها!  خلاصه لباس مورد نظر خریداری شد با قیمن 245 تومن  کلا امسال لباسها گرونتر شده بودن و همون موردی که تو پست قبل گفتم  همون شد و من هم رفتم خریدم بدون توجه به قیمت ! عکسش رو میذارم ببینی  البته شلوار این لباس هم رنگش با لباس فرق می کنه ولی درست ست شده لا اقل یه چیزی اون رنگی تو بقیه ی جاهای لباس دیده می شه یه ست کامل پیرهن و کت و شلواره و ما خودمون هیچیش رو با هیچیش ست نکردیم! از اونجا هم یه راست رفتیم خیابون ابوریحان و کفشی رو که من زیر سر داشتم برات بلافاصله خریدیم و با خیال راحت بر گشتیم خونه...دو روز بعد از خرید لباست هم تو مهد جشن داشتید  به مناسبت عید نوروز که دوباره 25 تومن برای مراسم و عکس گرفتن ! چند روز قبلش هم برای دهه فجر مراسم داشتن که بازم گرفتن! حالا دو تا عکس باید به ما بدن  ایشالا که خوب شده باشه بغل

دیگه اینکه خونه تکونیمون با وجود مهد رفتن شما خیلی خوب بود و اینکه طول کشید چون فقط صبح ها که نبودی کار می کردیم وقتی میومدی کار رو تعطیل می کردیم

جمعه ی این هفته هم تولد یاشار رو در پیش داریم که با بابات رفتیم براش یه ارگ خریدیم  البته از ارگ شما بزرگتره بابات می خواست براش سرسره بخره و من بهش یاداوری کردم که هم جا ندارن هم مهمتر از اون شما اونجا می بینی نه اینکه بخوای ولی ناراحت می شی که خودت نداری و ما هم که طاقت ناراحتیت رو نداریم می خریم و جا نداریم بذاریم! باز اگه خونمون رو میدادن برات می خریدیم تو اتاقت میذاشتیم خطا

راستی خالت اینا خونشون رو فروختن هم به خاطر همسایه ی بد هم به خاطر خرید خونه ی بزرگتر و بهتر که یه خونه ی تووووووپ پیش خرید کردن و اونها هم مثل ما آواره ی خونه ی مادر شوهرش اینا شدن البته ما اوضاعمون بهتره چون خونه ی مامان منه! هر چند مادر شوهر خالت خونشون اصفهانه و یک خونه ی خوب هم تو اهواز دارن  و خودشون نیستن دیگه چی از این بهتر!خندونک

مهمونهامون هم که خالت اینا هستن پروازشون عقب افتاده و قراره 1 فروردین بیان ...

تولد ناناجون و مامان جون تبریزی رو هم در پیش داریم که برای مامان جون تبریزیت یک تابلو ی گل نقره خریدیم برای ناناجون هم بعدا " می گم

از شما هم اگه بخوام بگم به شدت شیطون شدی البته همیشه بودی ولی الان اصلا" اعجوبه ای شدی برای خودت و همه ی رفتارهات بوی مهد رو میده! همش رو تو مهد یاد می گیری اعتماد به نفست خیلی زیاد شده و با صدای بلند (همونطور که تو پست قبل گفتم) با جیغ و داد و پا کوبیدن سعی در رسیدن به خواسته هات داری  ولی اصولا" ما از اون  آدماش نیستیم که سر تعظیم در مقابلت فرود بیاریم بذاریم با این کارها به خواسته هات برسی و این روزها کارمون سخت شده چون باید کارهای بدی که تو مهد یاد می گیری رو از بین ببریم   ماشالا برای هر حرفمون هم یه جوابی تو آستین داری و حسابی از دست زبون درازت شگفت زده می شیم  خیلی بلبل زبونی  همین باعث شده به شدت خوردنی تر بشی و هی بوس بوست کنیم یعنی عاشق جوابهای سریع و خنده دارتم تپل هم که شدی دیگه هیچی ماشالا وزنت کردم دیدم چیزی نمونده 18 کیلو بشی ....دیگه خودت دستور میدی که مامان زود باش غذامو بیار! عصر هم که بیدار می شی از خواب حتما" عصرونه می خوری و خودت انتخاب می کنی که چی بخوری معمولا" شیر موز می خوری ...بستی  می خوری ....میوه ...همه ی  اینا رو می خوری بعضی وقتها هم خودت می گی نون و پنیر با نون تست بده!! حالا خر بیار باقالی بار کن وقتی که نون تست نداریم ! هی می گی... البته ما نشنیده می گیریم و وعده ی فرداها رو بهت میدیم تا بخریم برات ...برای تغذیه های مهدت هم خودت می گی چی بذارم پسته که عضو ثابته و هر روز تو مهد یه 12 تایی برات میذارم اکثرا" می گی نون و پنیر برام بذار ...امروز  نمی دونم چی شده بود که تا از خواب بیدار شدی گفتی امروز برام شیرینی بذار! حالا شیرینیمون کجا بود ...فقط اینو بگم که تا تو پله های مهدتون داشتیم در این مورد حرف می زدیم که "یه روز دیگه آراد امروز نون و پنیر داری و پاستیل و کرن فلکس" داد می زدی من نون و پنیر نمی خوام منم گفتم نخور گرسنه بمون! بماند که وقتی برگشتی دیدم همشو خوردی !آرام

هنوز هم عاشق بازی با وسایل آشپزخونه هستی ....بعد از اون لگو بازی و شکلهای فوق العاده ای میسازی  بعدش کارتون و نقاشی ....علاقه ای به توپ بازی و تفنگ بازی و اینا نداری با لگوهات هیولا می سازی  مثلا" هیولاها با هم دعوا می کنن ....از بین اسباب بازیهات هم ناناجون برات یه دایناسور گرفته عاشق اونی و یه مار داری اونم دوست داری و من و باباتم یه زرافه برات گرفتیم اونم دوست داری دیگه زیاد ماشین بازی نمی کنی بعضی وقتها هم ارگت رو میاری وسط و الفبای انگلیسی رو با آهنگش که توی ارگته می خونی  روزهای 5 شنبه صبح با ناناجون میری شهربازی کومه و روز جمعه هم بابا می بردت شهربازی  میرداماد یا کومه تو طول هفته هم  یکی دوبار میبریمت شهربازی .....

راستی شاید عید نریم کاشان شاید هیچ جایی نریم هنوز معلوم نیست

دختر داییم سحر (خواهر سارا) حاملست ! (گفته بودم!؟) بر خلاف نظر من که می گفتم دختره  بچش پسره ناناجون داره براش با کاموایی که خودش داده لباس می بافه

این روزا روزای دلتنگیه من برای اراکه! اگه بدونی چقدر دلم می خواست روزای قبل از عید اونجا باشم یه حال و هوایی داره دیدنی پر از دست فروش پر از آدم گریه

بریم سراغ عکسات

دیدن کارتون همراه با کلاه قرمزی

داشتی می رفتی بیرون با بابابت

بالشها رو اینجوری چیدی رفتی اون طرفش نشستی

لگو بازی

بازم داشتیم می رفتیم بیرون

دیگه انقدر رفتیم برای خرید لباس که تو ماشین خسته می شدی قبلش هم که می فهمیدی داد می زدی نه نریم لباس بخریم  و البته لگوهایی که با خودت میاوردی بیرون

نقاشی با ماژیک

یه روز رفتیم ایل گلی

همون روز در ایل گلی  رفتیم هات چاکلت خوردیم

شهربازی میرداماد دیروز و شما با اون قیافتمحبت

اینم لباسهای عیدت

 

کفشای عیدت

لباس تو خونه

دایناسوری که نانا خریده برات البته به سفارش شما

این زرافه هم که توش پشم شیشست و خیلی نرمه و صدا هم میده من و بابا برات خریدیم

این هفت سین رو هم تو روز جشن عید از مهد کودک بهتون دادن

اینم ناناجون و بابا وحید برات خریدن

کادوی یاشار

کادوی مامان جون تبریزی

این کارت هدیه هم از طرف مهد گذاشته بودن تو کیفت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)