آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

ولنتاین 94 +تولد بابا وحید

1394/11/26 17:18
نویسنده : شهرزاد
1,198 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

اومدم برات بگم از روزهای گذشته و روزهایی که در پیش است! روزهای زمستونی و سرد گذشته به مهد کودک رفتن همیشگیه شما و گاهی تو خونه موندن و گاهی بیرون رفتنمون گذشته و اتفاق خاصی نیفتاده جز اینکه نمی دونم دوباره چی شده انقدر شیطون شدی! انقدر زیاد که  وقتی میام مهد دنبالت صداتو از بیرون مهد می شنوم که در حال آواز خوندن و حرف زدنی !یعنی انقدر بلند! همین شده عادتت ! که تو خونه هم که می رسی همونطوری بلند بلند حرف می زنی و سرمونو می بری هر چی هم می گم آراد یواشتر حرف بزن جواب میدی که نمی خوام! مامان بد ! دوست ندارم!غمگینبرای همین چاره ی کار پرت کردن حواست به سرعت نور قبل از انفجار سرمونه ! البته اونم مکافاتی داره برای خودش و شما به این راحتی حواست از کار مورد علاقت پرت نمی شه! در حال درست کردن لگو  و بلند بلند حرف زدن به جای لگوها!تازه ما از خدامونه که شما یک دقیقه بشینی و لگو درست کنی  و دست از زدنمون برداری! بله درست متوجه شدی با خنده و شادی می دوی میایی می کوبی تو سرو کلمون ! و از خداته که دعوات کنیم و بیفتیم دنبالت و تو با خوشی و قهقهه فرار کنی ..اسباب بازیاتم که تو اتاق دارن خاک می خورن و شما به جای اونا وسایل آشپزخونه رو انتخاب کردی و اسباب بازیات قاشق و آبکش و اینجور چیزاس!شبها هم که به شکل اورژانسی می برمت  تو اتاق که مثلا" بخوابی! و بدترین قسمتشم اینه که همه می خوابن شما همچنان بیداری! ناناجون می گه شاید تو مهد از بچه های دیگه این شیطنتها رو یاد می گیری! اما من که  خوب می شناسمت به باد میارم روزهایی رو که از اینم بدتر بودی! و شما بعد از اون یکم از شیطنتت کم شده بود و یک سالی لا اقل بهتر بودی تا اینکه دوباره به حالت قبل برگشتی و من همچنان فکرم میره طرف بچه های بیش فعال و نگرانم!

برای 22 بهمن هم  یه جشن تو مهدتون گرفته بودن که  با هزینه ی مربوطه مثل همیشه یعنی 25 تومن برای عکس و شرکت در مراسم  ...در مراسم شرکت کردی  یک روز هم بردنت نمایش  البته اینم بگم که من و بابات استرس داشتیم که گم نشی! چون بدون ما می رفتی برای اولین بار و سابقتم که خرابه و آمادگی گم شدن رو داری! خدا رو شکر رفتی و به سلامت بر گشتی و عاشق سینما و تیاتر و نمایش شدی و پدر ما رو از اون روز در آوردی که بریم نمایش ببینیم!متنظر

دیگه اینکه برای عید امسال  شاید برات لباس نخریم چون تو سیسمونیت مامان جون باباجون تبریزیت  یک دست لباس که شامل کت و شلوار بود داده بودن که الان اندازت شده عکسش رو میذارم ببین برای همین شاید لباس نخریم  البته ما لاله پارک هم رفتیم قبل از اینکه بدونیم لباس مورد نظر اندازته ولی چیزی نپسندیدیم  هر چند من یک دست لباس 3 تیکه ی مارک پسندیدم ولی راستش 300 تومن برای لباست به نظرمون زیاد بود! خیلی هم خاص نبود ها ولی 300 تومن!!!! چه خبره آخه ! پارسال عید لباست رو 170 خریدیم اونم مارک بود ولی همون هم رفتیم خرمشهر دیدم 90 تومنه!  من نمی فهمم بعضی از این مغازه ها و فروشگاه های مند بالا چرا شدن سر گردنه!  مثلا" این راماکیدز تو ولیعصر! چقدر می خواد به جیب بزنه!آخه آدم سالم  این همه سود می کشه رو لباساش! اینم یه جور دزدیه به خدا لباس پارسال عیدت که تو همین وبلاگت هم عکسش موجوده  تو خرمشهر 90 تومنه خوب اون فروشگاه هم حتما" کشیده روش و داره سودشو می بره  ببین چقدر این راماکیدز داره سود می کنه ماشالا مشتری داره ها! دوست دارم بدونم اگه مشتریهاشم می دونستن (که یکیشم ما بودیم) چقدر داره گرون فروشی می کنه بازم حاضر بودن ازش خرید کنن!؟ درسخوان یه چیزی بگم!غمناک من خودم اگه یه لباس خوب ببینم بازم میرم ازش می خرم خطاچون من که به کنزالمال خرمشهر دسترسی ندارم که .....لباسای راماکیدز هم خدایی خاص و قشنگه  ...خوب وقتی  بقیه ی مغازه ها  لباسا ی بنجلشونو میارن از مشتریهایی مثل من چه انتظاری میره!...مجبور می شم برم برای بچم لباسی رو  که دوست دارم 2 برابر پول زور بدم به فروشنده لا اقل خیالم راحته که اگه پولم رفت چیزی رو که خواستم بدست آوردم

به زودی می خوام خونه تکونی رو شروع کنم البته شروع کردم از کشوهای اتاقمون ...کار کند پیش میره چون فقط صبح که شما نیستی می تونم کار کنم ...منم عجله ای ندارم فقط باید تا 23 اسفند کار تموم شده باشه چون خالت و شوهر خالت و آیلین از اهواز دارن میان و تا 7 فروردین پیش ما هستن  هممون خوشحالیم شما بیشتر! هر روز که از خواب بیدار می شی سراغ آیلین رو می گیری و می پرسی کی میاد! راستش یه نگرانی بزرگ هم داریم و اون دعوای شما دو تا با همدیگس! خدا به دادمون برسه!

راستی تولد بابا وحید  بود که  براش کیک و کادو  و یه جشن خودمونی به مناسبت 55 سال تولدش گرفتیم  برای اسفند هم 3 تا تولد در پیش داریم اولیش یاشار ....دو تای دیگش هم مربوط می شن به ناناجون و مامان جون تبریزیت ....کلا" زمستونهامون پر از تولدهخندونک

حرفای بامزت:

یه روز ناناجون اومد مهد دنبالت  تو راه یه مردی انگار اخم کرده بوده برگشته بودی به ناناجون گفته بودی این آقاهه چرا اخم کرده بود  نانا جون بهت گفته بود بهش نگاه نکن ! گفته بودی اون نگام می کنهخندهبعد بر گشتی گفتی بد اخلاقه!

یکم دیگه که با ناناجون اومده بودی رسیده بودی به ساختمونی که دارن می سازن تو کوچه و یکی از کارگرها نشسته بوده با سر و صورت گچی تکون نمی خورده یهو بلند برگشتی گفتی مرده؟ خنده

یه بارم داشتی با بابا می رفتی بیرون  به من گفتی مامان  ناناجون رو اذیت  نکنی ها!اگه اذیت کنی میام دعوات می کنم !شاکی

یه بارم شروع کردی به شمردن شهربازیها گفتی مامان دو تا شهربازی داریم یکی میرداماد...یکی ایل گلی....یکی کومه!قه قهه

یه آهنگی داریم که آصف خونده می گه شب شد و یکی بی خبر اومد و در زد و حیرونم کرد! شما اینو یاد گرفتی منتها می گی در زد و حیوونم کرد!قه قهه

 

 

بریم سراغ عکسات

خونه!!!و کاری که شما باهاش می کنی!

لباس آیلین تن یه پسر بد اخلاق که می گه من دختر نیستتتتتتتمخنده

 

یه روز با بابات رفتید برف بازی

در حال نقاشی

رضایتنامه برای رفتن به نمایش

بازیه مورد علاقت

یه روز آب ریختی رو زمین خودت رفتی دستمال آوردی و...

یه روزم  در تراس رو باز گذاشته بودیم  هی دیدیم بهم می خوره ناناجون گفت آراد یه چیزی بذار لای در! اصلا" فکر نمی کردیم کاری کرده باشی! بعد که اومدم دیدم بله چه ماهرانه هم جا سیخیه ناناجون رو گذاشتی لای در!

این لباس خوشگل رو هم ناناجون برای آیلین بافته ...نانا جون وقتی می خواست تنت کنه ببینه اندازه ی آیلین هست یا نه جیغ می زدی و کلی گریه می کردی که من دختر نیستم نمی خوام من پسرم کلی از دستت خندیدیم  کلا" خیلی  به این قضیه حساسی 

یه روز با بابا سعید ت و شما رفتیم خیابون شهناز که شما انقدر اذیتمون کردی که حد نداره! از وسطای راه هم نشستی گفتی من نمیام خسته شدم!

کلا" همه ی نیمکتها ی خیابون  شهناز رو تست کردی  ما هم باهات نشستیم عکس گرفتیم منتها یه عادت بدی که پیدا کردی ادا در آوردن موقع عکس گرفتنه هر چی می گم آراد منو نگاه کن یا آراد بخند کاملا" بی فایدست و تو کار خودت رو می کنی یا لباتو غنچه می کنی یا کج می کنی!

اولین شیر برنجی که درست کردم

اون طرف تختمون در حال بازی

در لاله پارک

یک روز !

تو جشن 22 بهمن مهدتون اینو بهتون دادن البته 3 سوت پارش کردی رف

 کیک تولد بابا وحید

اینم کیک ولنتاینمون دستپخت منزیبابا استفاده از شکلاتهای کیک تولد بابا وحید !

اینم لباسیه که تو سیسمونیت بود و الان اندازت شده  همون که برای عید شاید تنت کنم

 

 

 

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مهسا
29 بهمن 94 9:24
سلام خانوم خانوما خوبی؟ میدونی چن وقته میام ببینم مطلب گذاشتی یا نه؟؟؟ خوشحالم کردی عزیزم ولنتاین مبارک ان شالله همیشه تندرست باشین همیشه به شادی
مامانیم
3 اسفند 94 1:32
سلام شهرزاد جون خصوصی داری
رضوان
19 اسفند 94 22:35
سلام شهرزاد جونم..چقدر خوب که ب ما سر زدید.راستش تموم دوستای وبلاگی حسابی تو اپدیت کردن وبلاگ بچه هاشون تنبلی میکنن.فکر میکردم تنها موندم..چ خوبه هنوز شما هستید...جیگر اراد که میره مهد...عزیز دلم پیرهن نمیپوشه مگه دخمله