آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اولین مصدومیت + کلمه های جدید..

1392/6/4 2:23
نویسنده : شهرزاد
431 بازدید
اشتراک گذاری

نفسمقلب

گل مامان  الان در خواب نازی و مامان وقت کرده بیاد برات بنویسه چون  شما عین جوجه اردک زشت!ماچهی می چسبی به من و همش دنبالم تو خونه ماما گویان  راه میفتی! وقتی هم میرم گلاب به روت دستشویی میای پشت در آروم وایمیستی! دیگه در هم نمی زنی همونطور آروم وایمیستی  تا من در رو باز کنم! تا در رو باز می کنم حمله می کنی که بیای تو! از اونجایی که دستشوییمون 1 پله ی بلند داره  یکم طول می کشه تا بیای بالا و من سریع باید خودمو برسونم بیرون ! وگرنه میای تو! خلاصه که بساطی داریم از دستت! وقتی هم میرم تو آشپزخونه میای به پام  آویزون می شی و نق می زنی! وای به وقتی که سفره بندازم! هی میای دنبالم دوباره بر می گردی! بعضی وقتا سر گیجه می گیری فکر کنم! 

از دیروز برات بگم که ناهار رو دوست نداشتی! غذای مورد علاقه ی خودم رو درست کرده بودم باقالا قاتوق  ولی شما مزه ی سیر رو گویا دوست نداشتی با این وجود یه 10 قاشقی دادم بهت البته قاشق مربا خوری و سر خالی و یه ته دیگ سیب زمینی ولی در کل اعصابم خورد شده بود حسابی ...چون وقتی غذاتو تا آخر نمی خوری از نظر من  انگار هیچی نخوردی! خلاصه بجاش کلی شیر خوردی  تا عصر که یکم عصرونه خوردی و زمان شام رسید! یولو من در اقدامی خوب! از خود راضی4 تا قاشق پر سرلاک به کمک سی دیت و ماست و ژله دادم خوردی همشوووووو! منم که خوشحال! بغلبعدشم 180 سی سی شیر  خوردی  قیافه ی شما اون لحظهسبز قیافه ی من اون لحظههورا

 با این شکم پر مگه خوابت می برد! تا ساعت 2 رو تابت در حال تاب خوردن بودی! و بالاخره تسلیم شدی و خوابیدی ولی صبح که ساعت 6 بیدار شدی و شیر خوردی من متوجه شدم که کار خرابی کردی و تصمیم گرفتم عوضت کنم! با توجه به سابقه ی شما که موقع خواب عوضت کردم و بیدار نشده بودی! گفتم این بار هم بیدار نمی شی پس عوضت کردم ولی آخراش بیدار شدی! قبراق و سرحال!آخپات تو دهن بابایی بود و موهام تو چنگال شما! و اینگونه بود که من و بابایی ساعت 6 صبح بیدار شدیم و به شما می خندیدیم! ولی بابای مهربون شما رو برد رو تابت و خوابوندت و تحویل من داد  خلاصه اینم ماجرایی بود واسه خودش!

راستی مامانی دیروز شما مصدوم شدی! نگراناز دو ناحیه! 1 بار بین تخت و پارکت و تخت ما تصمیم گرفتی از حالت ایستاده بشینی و گیر کردی بین دوناش و لب خوشگلت خورد به تخت یهو دیدم چنان گریه ای سر دادی! که نگو و نپرس اومدم دیدم لب پایینیت داره خون میاد الهی فدات بشم من کلی ناراحت شدم سریع یخ گذاشتم روش تا باد نکنه و خونش بند بیاد که موثر واقع شد و شما هم از یخهای رنگی خوشت اومد و ساکت شدی و شروع کردی به خوردن یخها! بعد از اون اومدی بند پیشبندت رو که روی صندلی اپن گذاشته بودم  کشیده بودی  که نمی دونم چی شده بود که یهو با باسن خوردی زمین و زیر چشمت قرمز شد!سوال ما که نفهمیدیم چی شد ولی خیلی گریه کردی! دیگه 1 ثانیه هم نمی شه ازت چشم بر داشت  همش هم داری کشوها رو میریزی بیرون ....چسبهایی که ما برای باز نشدن کشوها زدیم نه تنها تاثیری نداره و شما به راحتی بلد شدی که بکنیشون بلکه خود چسبها هم باید از جلوی شما جمع بشه چون می کنی و می خوریشون! تو کابینتها هم می ری ....گریه

راستی مامانی چند روز پیش با یاشار و عمت و باباییت رفتیم فروشگاه رفاهی که تازه باز شده (البته شعبه ی جدیدش)  این فروشگاه زیر پل کابلیه و یه چیزی تو مایه های لاله پارکه خلاصه شما رو سوار سبد کردیم منتها سبدهاش برای بچه بود یعنی زیرش ماشین داره تا شما وروجکها سوارش بشید و یه چند لحظه مامان باباهاتون با خیال راحت کارشون رو بکنن! عکس گرفتم الان برات میذارم ...

راستی نفس  چند تا کلمه ی  با معنیه دیگه می گی (کلا" زیاد حرف می زنی ولی بی معنین و ما نمی فهمیم)که به این شرحه ...بابا...ماما...به به ...که قبلا" می گفتی اینارو حالا به اینها بع بع هم اضافه کن! ببعی هم می گی! و جالبه که همه ی اینا رو قشنگ عین خودشون بیان می کنی می گم بگو ببعی می گی ببعی یا بعضی وقتها هم می گی بعی می گم ببعی می گه ...می گی بع بع  ....قلب دیروز هم داشتم می گفتم دست نزنی ها جیزه جیز...برگشتی  گفتی جیززززززززز با ز محکم و از اون به بعد می گی جیز ...ماچبهت گفتم بگو آب آب آب ...با تعجب نگام کردی رفتی و تو راه برای خودت گفتی آب الهی فدات بشم که شدی طوطی هر چی می گیم تکرار می کنی.... بعضی وقتا برای بازی باهات جیغ می کشم البته آروم و شما هم شروع می کنی جیغ می کشی و اینگونه می شه که ما جیغ بازی می کنیم بیچاره همسایه پایینی!!از کارای بدی هم که انجام میدی پرت کردن اسباب بازیات رو سرامیکه  بیچاره همسایه پایینیمون دلم براش کبابه خنثیعکساتو میذارم پست بعدی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
24 تیر 92 18:50
آفریـــــــــــــــــــــــــــــــــــن جیگر طلا ک میخوای زودی حرف بزنی
الهی بمیرم ک اوف شدی... خداروشکر اتفاق بدی نیوفتاد بیچاره مامانا این همه مواظب شماهان بازم همش در معرض خطرید


نه خاله خدا نکنه خدا وکیلی خاله مامان و بابام این بار مقصر بودن چون به امید همدیگه مونده بودن و کسی مراقب من نبود!
شهناز
25 تیر 92 0:06
قربونش برم من


بله خاله قربونم برو
مسیحا
25 تیر 92 18:05
ای جونم گل پسرمون هرچی بزرگتر میشن شیرین تر میشن ولی دردسر و استرس ایجاد کردنشون هم بیشتر میشه


دقیقا" یعنی یه لحظه یه جا بند نمی شه محض رضای خدا!
ناهید
26 تیر 92 11:18
عزیز دلم چه زود داری بزرگ میشی مرد کوچک من.


بله نانا دیدی که برات نون هم گرفتم دیگه چی می خوای!