آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

و سرانجام به خانه بر گشتیم....

1392/6/4 2:21
نویسنده : شهرزاد
506 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلمقلب

بعد از 1 ماه برگشتیم تبریز ...البته 1 هفته ای هست که بر گشتیم ولی من فرصتی برای اومدن به نت پیدا نکردم  تا الان! خنثیچون تمام این یک هفته رو در حال تمیز کردن خونه بودم! اوه1 وجب خاک رو همه چی نشسته بود که باید تمیز می شد! ضمن اینکه شیطون بلایی به نام آراد هم تو خونه بود که حرکت رو کندتر می کرد! هر چند من ذاتا"  با آرامش کارهامو انجام میدم! خجالتبهر حال خونه تمیز شد و خیال من راحت.نیشخند

از وقتی که اومدیم شما به همه جا سرک می کشی انگار بار اولته خونه رو می بینی! از همه چیز هم بالا میری...بذار از روز اول که بعد از 8 ساعت رانندگیه بابات رسیدیم تبریز برات بگم که اولین کاری که کردیم رفتن به خونه ی مامان بزرگ تبریزیت بود چون برای شام اونجا دعوت بودیم ...شما خیلی شیک غریبی کردی بهشون! خنثیالبته به روش خودت نه با گریه! غریبی کردنت اینه که اصلا" به اون طرف نگاه نمی کنی و دریغ از یک لبخند ...خلاصه حسابی خودتو گرفتی براشون و هر کاری کردن نخندیدی! البته من فکر می کنم به خاطر اینه که با شما ترکی حرف می زنند و شما  متوجه نمی شی! بهر حال اولین کاری که کردی پیدا کردن پله بود و بالا و پایین رفتن از پله  ...خیلی پله دوست داری شب که بر گشتیم خونه شما اصلا" قصد نداشتی بخوابی و واقعا" هم تا خود صبح نذاشتی من بخوابم چون هی تکون می خوردی و بعضی وقتها هم بلند می شدی می شستی! الببته دلیلش واضحه! چون تمام 8 ساعت که در راه بودیم خواب بودی!

 روزهای بعد هم غیر از کار روزانه ی من که رسیدگی به شما و تمیز کردن خونه بود  به پیک نیکهای شبانه گذشت که با مامان و بابا بزرگ تبریزیت می رفتیم پارک قارتال  (عقاب) آخه من اونجا رو خییییلی دوست میدارم و کلی هم سرد مون می شد و کیف می کردیم همین الان هم که دارم برات می نویسم یه باد سردی داره از پنجره ها میاد تو کلی حال می کنیم ها!خلاصه اینکه از وقتی اومدیم یه 2 باری رفتیم پارک 

از خودت بگم که چه جیگری شدی یه کارایی می کنی که نمی دونم چطوری توضیح بدم فقط باید دید! مژهحرف زدنت که خیلی خوب داره پیش میره و من و باباییت هر چی می گیم شما مثل طوطی تکرار می کنی  شیرخوردنت دیدن داره واقعا" ...یه 3 هفته ای هست که بلند میشی و امیستی رو پاهات و من باید به کمر بخوابم تا تو خم بشی و شیر بخوری! نگراندیگه هیچ رقمه زیر سینه نمی خوابی ...حتی شبها هم باید تو تابت بخوابونیمت ! و این خیلی خوبه مخصوصا" برای گرفتن شما از شیر این قضیه خیلی در آینده کمک کننده خواهد بود!  خوابت زیاد تر از قبل شده! در حالی که انتظار می رفت بر عکس باشه! خوردنت که عالیه  برای مثال امروز صبحانه یه عالمه نون پنیر و مربا و آبمیوه خوردی ناهار قرمه سبزی خوردی( نصف بشقاب یه آدم بزرگ)  و شام 3 قاشق پر سرلاک +یه کاسه ماست + مقداری شیر برنج (پخته شده توسط مامان بزرگ تبریزیت!) و 1 ساعت بعدش قبل از خوابت 180 سی سی شیر  دوشیده شده! فراموش نشه که در تمام روز شیر خوردنت سرجاش بوده! راستی یه آب طالبیه اساسی هم میان وعده میل فرمودی! سبزجای نانا جونت خالیه ! که بگه کم بده آراد بخوره زودتر راه بیفته! آخه مامانی خبر نداری که همه ی چشمها رو شماست که ببینن کی راه میری!یول چون هم من هم باباییت تو 9 ماهگی راه رفتن رو شروع کردیم! برای همین همه انتظار دارن خمپل منم زود راه بیفته! که تا حالا انتظارشون به جایی نرسیده و باز هم باید منتظر باشن! برای همین نانا می گه کم بدم بخوری شاید وزنت یکم کم بشه اجازه پیدا کنی راه بری!زبان

اینم عکسای جامونده از اراک!

شما و آیلین در حال تماشای تلویزیون! البته شما بیشتر در حال گرفتن تلویزیون و محتویاتشی!

 

شما خواب! با لباسی که نانا برات خرید دست گلش درد نکنه

اینجا هم تو راه تبریزیم و بابا ی فداکارت به این روش از تابش نور خورشید به صورت خوشگل شما جلوگیری به عمل آورده! چون پوست شما خیلی حساسه و زود می سوزی سایه بون هم فایده ای نداره حتی!خیال باطل

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
21 تیر 92 11:53
خوش اومدید ب خونه...
آخی ارشان هم وقتی میریم شمال و باهاش شمالی حرف میزنن ب همه کج کج نگاه میکنه
خوش ب حالتون ک باد خنک دارید اینجا ک ما داریم میسوزیم
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه غذاشو کم نکن!!!!!!!!! همه آرزوشونه بچه غذا بخوره... من میدوئم دنبال ارشان ک غذا بخوره ولی ناامید میشم و غذاشو خودم میخورم
آخیییییییییییی چه عکسای قشنگی
چه بابای مهربونی
قربون تو فسقل خان برم

بیچاره بابا بزرگ تبریزیش جدیدا" برای اینکه آراد تحویلش بگیره فارسی حرف می زنه!البته آراد هم تا یه جایی خوب غذا می خوره بعد که سیر می شه دیگه من ولش نمی کنم تا همه یغذاشو بخوره! بچم آخراش به گریه میفته! مامانم کلی دعوام می کنه! به روشهای خاصی هم آخرای غذاشو به خوردش میدم مثلا" یه قاشق ماست میدم فکر می کنه قاشق بعدی هم ماسته ! دهنشو باز می کنه که دوباره ماست بخوره یهو می بینه غذا بود! خوبیش اینه که تف نمی کنه بیرون! یه روش دیگه هم اینه که شیشه می برم می گم بیا آب بخور دهنشو باز می کنه بجای آب غذا میره تو دهنش!
ناهید
21 تیر 92 22:38
گناه داره بخدا.به زور بهش غذا نده.عزیز دلم منه.


نه دوست داره اینطوری غذا بخوره!!!!
مامان آرشیدا
23 تیر 92 1:06
اول سهلام دوم آدمی که اینقدر یهو مارو حیرون میکنه واسه اینقدر مطلب یه خبری میده هر روز میام خبری نیست یه روز نمیام ببین چه خبره نمیدونم کدومو بخونم این موقع شب
ووووووووووووی آرشی بیدار شد میام تو بیا به داد من برس که بچم تلف شد بگو چکار کنم یه سری بزن بای بای


سلام خوبی ...باور کن خودمم خبر نداشتم قراره یهو انقدر مطلب بذارم از خوشی نفهمیدم چه کردم! الان میام دیدن آرشیدا جووونی