آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

نعمتی به نام تاب!

گل مامان از دیروز تابت رو آوردیم گذاشتیم تو حال   که تو پست قبلی هم  عکسهای شما و تابت  رو نمایی شد! برات از امروز بگم که خوابت گرفته بود و من هم دلم می خواست سیر بخوابی تا دستی به خونه بکشم! خدا پدر اونی که این تابها رو اختراع کرد بیامرزه   چه آدم نازنینی بوده ! 3 سوت  توش تاب خوردی و چشمات بسته شد ! البته منم برای اینکه کاملا" محکم کاری کرده باشم و حالا حالا ها بیدار نشی و شب برات تداعی بشه 150 سی سی شیر برات دوشیدم دادم دست بابات همون موقعی که تاب می خوردی شیرت هم خوردی و خلاص! الان من مثلا" دارم کار خونه انجام میدم! پدر اعتیاد به اینترنت بسوزه که با آدم چکار که نمی کنه! ...
4 شهريور 1392

این روزهای ما...

گل مامان اومدم بگم عاشقتممممممممممممممم و اینکه از وقتی 4 ماهت تموم شده  اسمت رو می شناسی و  هر کس صدات می کنه بر می گردی طرفش  و البته این قضیه رو هم مامان ناهید کشف کرد البته من کشف کرده بودم ولی مثل همیشه باورم نمی شد به این زودی اسمتو بشناسی الهی من فدااااااااااااااات بشم کوفته ی من به رورویکت هم شدیدا" علاقه داری  و هر وقت میذارمت توش تا نیم ساعت حسابی همه ی قسمتهاشو مزه مزه می کنی و صداها شو در میاری  الان مثل یه بچه ی خوب لم دادی تو بغل بابایی و داری  تی وی می بینی  یه چیز دیگه هم اینکه از همون 4 ماهگی به بعدت باهامون حرف می زنی هی صدا های عجیب در میاری و منتظر می شی ما هم همون صدا رو در ...
4 شهريور 1392

خیییییییییلی شیطونی

سلام مامانم گل مامان الان  بعد از کلی شیطونی و سر و صدا و جیغ  و قهقهه و نق زدن خوابیدی  و من و بابا در سکوت شب نشستیم به کارامون می رسیم   بابات داره برای امتحان نظام مهندسی که آخر اسفند برگزار می شه درس می خونه (این امتحان رو مهندسین عمران میدن تا ناظر بشن)  و من دارم برای تو می نویسم ... خیلی شیطونی پسرم یعنی الان که هنوز نمی تونی راه بری اینی وای به روزی که راه بری!!! به کنترل و ظرف میوه علاقه ی زیادی داری   به طوری که وقتی تو بغلمی جیغ می زنی و خودتو هول میدی طرفشون که یعنی منو ببر پیششون تا نزدیکشون می شم با 2 تا دستت می خوای بری زو میز و میوه برداری .. دیگه یک لحظه هم نمی تونم از کنارت برم...
4 شهريور 1392

دوست دارم

  پسملم قربونت بره مامان که الان داری برای بابات قهقه و جیغ می زنی و خوشحالی ... بابات بهت می گه فندق و تو بهش می خندی ! البته به لهجه ی ترکی می گه که یه جورایی می شه فیندیخ! الانم داره میندازدت بالا و تو قهقهه می زنی موهاتم هی میره بالا میاد پایین ! اصلا" یه وضعی! داریم به روز غلت زدنت نزدیک می شیم انگار! امروز  یه ذره مونده بود که از کمر بدون بالش کامل بچرخی ولی   درست موقعی که داشت کار تموم می شد یه چیزی حواستو پرت کرد و........ دیشب کلی خوابیدی و برای شیر خوردن هم به خودت زحمت  ندادی! از ساعت 1/30 خوابیدی تا 9/30 صبح بعد شیر خوردی و خوابیدی تا 11 بعد دوباره شیر خوردی خوابیدی تا 12  ا...
4 شهريور 1392

بالاخره غلت زدیییییییییییییییییی

امروز 4 ماه و نیمته   و در این تاریخ چر خیدی هوووورا عزیزم نمی دونی چقدر هیجان زدم الان کامل چرخیدی اونم وقتی که من دراز کشیده بودم پیشت و داشتم بهت شیر میدادم  شما هم از اونجایی که این مواقع بازیت می گیره  پشتتو کردی به من و شیر نخوردی یهووو دیدم چر خیدی و داری زور می زنی  دستتو بکشی از زیرت بیرون که موفق نشدی و بابایی به دادت رسید .... ...
4 شهريور 1392

یک روز بد.....

سلام مامانی الان لا لا کردی عسلم و مامان از فرصت به دست اومده برای نوشتن تو وبلاگت استفاده می کنه گلم بذار برات بگم که امروز  چقدر خستم کردی  از کت و کول افتادم  برای اولین بار تو زندگیت بی دلیل چند ساعت پشت سر هم گریه کردی  من  هم هر کاری که به دهنم رسید انجام دادم ولی تو  بهتر که نمی شدی هیچ شیونهات بیشتر هم می شد ...اول گفتم  پوشکت کثیفه لابد! عوضت کردم بعد که گریه هات ادامه پیدا کرد گفتم لابد گشنته بهت شیر دادم و باز هم فرقی نکردی گفتم شاید زیادی شیر خوردی دل درد داری یا دل دردایی که 2 ماهه دست از سرت برداشته دوباره برگشته!(یه چیزی مثل بازگشت گودزیلا!) گریپ میکسچر بهت دادم  بعد ک...
4 شهريور 1392