آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

یه خبر خوب+شب عجیب !+و باز هم حرف و حرف و حرف

عزیز  دلم خیلی خوابم میاد و خستم !   سرمم درد می کنه ! دیروز شاید ۱ ساعت در کل روز خوابیدی ! هر کاری می کردم نمی خوابیدی و نق می زدی کلی هم غذا خوردی   نمی دونم  شاید دندونه چون دو تا از دندونات انگار می خواد با هم در بیاد یکی نیش پایین و یکی پیش پایین  خدا کنه زودتر در بیاد واقعا؛ خستم! دیشب تا ساعت ۳ و نیم داشتم  عکساتو میذاشتم تو وبلاگت   و تا کارم تموم شد و اومدم بخوابم یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم! چشمامو باز کردم دیدم دو تا چشم درشت داره هاج و واج نگام می کنه! شوک شدم! بله شما بودی که بیدار شده بودی و چهار دست و پا اومدی بودی بالای سرم و هی می زدی تو صورتمو می خندیدی!!! این ا...
4 شهريور 1392

آراد و بابا بزرگش....

عسلم همونطور که بهت گفته بودم..شما و بابا وحید ( که قراره بهش بگی آقاجوون! هیچ وقت دوست نداشت نوه هاش آقا جووون صداش کنن ولی از وقتی نوه دار شد بیخیال شد ما هم هی می گیم آقا جووون حرص و در میاریم)خیلی همدیگرو دوست دارید منم از یکی از لحظه های خوشی که با هم داشتید عکس گرفتم تا ببینی چه آتیشی می سوزوندی بیچاره آقا جون! هم خسته بود و از سر کار اومده بود با این حال کلی خندوندت!ببین.... این عکستونو خییییییلی دوست دارم (پایینی) اینجا دیگه خسته شدی و سرتو گذاشتی رو سینه ی آقا جون! این عکستونم خیلی دوست دارم ...
4 شهريور 1392