مهد کودک+روزهای پیش از تولد
عزیزم
یه سری عکس از قبل از تولدت جا مونده که اومدم اونها رو برات بذارم و یک چیز مهم اینکه شما یکی دو هفتست که میری مهد کودک نزدیک خونه ی نانا جون عزیزم ببین چقدر بزرگ شدی که وقت مهد کودک رفتنت رسیده راستش بر خلاف چیزی که فکر می کردم اصلا" ناراحت نشدم و خیلی خوب با قضیه کنار اومدم قضیه از اونجایی شروع شد که نانا جون پیشنهاد داد بعد از 3 سالگی بذاریمت مهد چرا که شما انقدر شیطونی می کردی که اجازه ی نفس کشیدن بهمون نمیدادی و همش در حال خرابکاری بودی ..خلاصه ما هم قبول کردیم و شما در تاریخ 11 مهر در سن 3 سال و 4 روزگی روز شنبه با نانا جون راهی شدی ! مهد کودک مورد نظر اسمش شکوفه های نور هست و سر کوچه ی ناناجونه و شما روز اولی که رفتی قرار بود چند دقیقه بمونی و ناناجون هم پیشت بمونه اما بعد از نیم ساعت! دیدم ناناجون تنها اومد ! بله شما عاشق مهد کودک شده بودی و مربیت گفته بود نانا جون بر گرده خونه و 1 ساعت بعد از مهد برت داره!و مربیت گفته بود آراد اصلا" وابسته نیست و کلی ازت تعریف کرد بود! کلی شوکه شدم که توی وابسته انقدر خوب بر خورد کرده باشی البته خالت با توجه به تجربه ای که سر آیلین داره بهمون گفت که بچه هایی که اولش انقدر خوب بر خورد می کنن بعد از چند روز به زور میرن مهد ! که این اتفاق برای شما هم افتاد و شما تا دم در مهد با بغض و ناراحتی میری و هی بهمون گوشزد می کنی که من نمی خوام برم مهد ! ولی ما مقاومت می کنیم و هر روز حدود ساعت 9 . 10 میری و تا ساعت 2 اونجایی صبحانت هم میذارم تو کیفت و اونجا می خوری توی مهد بچه ی خوبی هستی اینو مربیات می گن و در بر گشت بعضی وقتها من و بعضی وقتها ناناجون میاد دنبالت دو تا دوست به نام بهراد و درسا هم پیدا کردی البته کلاس رفتن رو دوست نداری و قبل ازرفتن کلی باهامون شرط می کنی که من کلاکس نمی رم ها!!!! عاشق کلاکس گفتنتم!......... یک روز هم با بابات رفتیم برات کیف خریدیم و البته وسایل مهد که مربیت سفارش داده بود و از لوازم التحریری که در گلشهره خریدیم عکساشو میذارم و برای اطلاعت باید بگم کیفت رو 90 تومن از ولیعصر و وسایل مهدت رو 85 خریدیم قیمتهاش رو می گم تا در آینده مقایسه کنی همین مهد رفتنت باعث شده شبها زود بخوابی بعضا" 9 شب می خوابونمت و صبح ها 9 بیدار می شی و همش می گی من خستم هنوز ...نمیرم مهد! یا می گی حال ندارم! یا می گی مریضم! خلاصه همش در حال کلنجار رفتن باهاتیم تا عادت کنی ! همه ی این رفتارهات تا پشت در مهد کودکته و تا به مهد میرسی بچه ی خوبی می شی و یادت میره که نمی خواستی بری! راستی چند روز پیش هم به مناسبت روز کودک که چند وقت پیش بود جشن گرفته بودن تو مهدتون و باید لباس مهمونی می پوشیدی و راس 9 اونجا می بودی!کلی تو کوچه از اینکه نمی خواستی بری گفته بودی و نق زده بودی تا رسیده بودی دم در که گروه عکاسی و فیلمبرداری رو دیده بودی و دویده بودی تو مهد!
یه چیزی در مورد خودم باید بهت بگم که بعد از کلنجار های 2 ساله ای که با شما داشتم در مورد غذا بالاخره فهمیدم که برنج تنها غذایی نیست که باید بخوری! و من ولت کردم! بله دیگه از ظهر که از مهد بر می گردی در حال خوردنی تا شب که بخوای بخوابی! و این خوردن می تونه هر چیزی باشه که خودت خواسته باشی نه چیزی که من برای خوردنش شما رو مجبور کرده باشم و صد بار تف کرده باشی! این روزها تو وعده های غذایی شما برنج جایی نداره اما تا دلت بخواد پسته و گردو شیر موز و کیک مامان پز! و غیر مامان پز(سی سی) سوپ و آش و مرغ خالی خالی و کیت کت و بستنی و خلاصه هر چیزی که خودت بخوای جای داره! و این قضیه از زمانی در من قوت گرفت که حس کردم دیگه بریدم! بس که نخوردی و خوروندم! و یک روز که همین چند روز پیش بود دلمو زدم به دریا و گفتم من دیگه نیستم می خواد بخوره نمی خواد نخوره! تا اینجای کار ناراحت بودم اما زمانی که با جدول کالریها آشنا شدم همه چیز عوض شد و من الان یک مادر شاد هستم که هیچ زمانی رو برای غذا دادن به زور از دست نمیدم . من حالا می دونم که یک کفگیر برنج فقط 250 کالری داره! و اصلا" ارزش این همه درگیری فکر و جسمی و روحی با شما رو نداره! همین پسته ای که عاشقشی 100 گرمش 670 کالری داره! هم با عشق می خوری هم کلی می خوری هم هیچ اجباری در کار نیست! امروز نهار یک ران مرغ خوردی که خودش 200 کالری داره حالا بماند سوپ هم خوردی که توش برنج داشت و همشو خودت می خواستی هیچ کس ازت نمی خواست که بخوری! خلاصه اینکه زندگی خیلی خیلی شیرینتر شده دیگه هیچ کس اعصابش خورد نمی شه دیگه بهم نمی گی مامان دوست ندارم! بله این اواخر همش این حرف رو بهم می زدی به منی که خسته و داغون از 1 ساعت تلاش برای غذا خوروندن بهت از دست داده بودم الان چند روزیه که با عشق نگام می کنی و می گی مامان عاشقتم خیلی دوست دارم .....خدایا شکرت
در این روزهایی که زیاد جزییاتشون رو برات ننوشتم اتفاقات زیاد مهمی نیفتاده ...یا خونه ی مامان جون تبریزیت اینا رفتیم یا دنبال خونه برای عمه الهامت بودیم که یک بار هم باهاشون رفتیم خونه دیدیم(آخه می خوان آپارتمان بخرن) راستی خونه ی خودمون هم داریم تغییراتش رو می دیم همون که تو آبرسانه و فکر کنم برای عید دیگه تحویل بگیریم خودمون هم داریم طرح کناف انتخاب می کنیم باباتم خودش کارگر برد و خونه رو تغییرات داد قرار بود دو تا دیوار خراب بشه و دیوار کشیده بشه که شد الانم در انتظار لوله کش هستیم منم رفتم داخلش رو دیدم که شما و بابا وحید و نانا جون هم اومده بودین از خونمون خیلی خوشم اومد خیلی دلبازه دوسش دارم در حال حاضر هم اگه بیرون رفتنی در کار باشه برای خرید کاپشن برای شماست که تا حالا ولیعصر و منصور و لاله پارک رو گشتیم و نپسندیدیم نمی دونم من مشکل سندم یا تو بازار چیز به درد بخوری نیست! بهر حال هر روز داریم یک جایی رو می گردیم شهناز رو هم قبلا" دیده بودم حالا دوباره باید بریم ببینم شاید چیز جدیدی آورده باشه
یک روز هم رفتیم یه عکس 3 در 4 خوشگل برای دفترچه بیمت و مهد کودکت گرفتیم که با وجود اینکه اصلا" همکاری نکردی ولی عکست رو خیلی دوست دارم
یه روز هم رفتیم خونه ی نسیم جون اینا و یکی دو بار هم رفتیم شهر بازی میر داماد و چند باری هم پارک بازی
بریم سراغ عکسات
بعد از اینکه از اهواز بر گشتیم یک روز رفتیم رفاه چهار راه لاله
بعد از خری هم بستنی خریدم نشستیم تو محوطش خوردیم البته اون زمان هوا مثل الان سرد نبود برای همین لباس تابستونی تنته
اینم نانا جون
عکس پایین هم شما یی بعد از خوردن شکلات
در شهربازی میر داماد
یک نمونه از نقاشیت! گفتی مامان بیا خونه کشیدم این پنجره هاشه!البته الان که میری مهد دیگه اینجوری نمی کشی و مربع می کشی با پنجره هاش
یک روز خونه ی باباجون و یاشار اینا هم اونجا بودن اینجا تازه از شیراز برگشته بودن
داشتیم می رفتیم خونه ی یاسمین
فقط ثانیه های اول یاسمین با شما خوب بود
اینم وضعیت خونه بود از دست شماها
یک روز در خانه
اینجا رفته بودیم خیابون شهناز و شما خسته شده بودی!!
اینجا هم سیتی سنتر آبرسانه که رفته بودیم وسایل تولدت رو بخریم
عکس مهدت
اینم عکس 3* 4چون از روی عکست عکس گرفتم تار شد
اینم وسایل مهد کودکت
کیفت
ظرف غذا
کتابهات
مداد شمعی
مداد رنگیت
خمیر بازی
قمقمه
عکس پایین هم مال اولین روزیه که رفتی مهد کودک
کلی خوشحال بودی
خوشگل من یه روز که داشتیم می رفتیم برای خرید کاپشن
یک روز دیگه در حال رفتن به مهد
در حال برگشت از مهد دست در دست ناناجون
نانا و شما
من و شما
خواب بعد از مهد
گردش در خیابون شهناز وقتی رفته بودیم عکس بگیریم ازت
داشتیم می رفتیم کاپشن بخریم برات
بازی با تبلت خونه ی مامان جون تبریزیت اینا
اینم عکس روزی که رفته بودی جشن تو مهد کودکت
عاشقتتتتتم