آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

انجام دو پرو ژه ی مهم از زندگیت (از شیر گرفتن+جدا کردن اتاقت)

1393/4/5 11:40
نویسنده : شهرزاد
1,325 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

دارم از شیر می گیرمت غمگین این برای تو خوبه و برای من سخته! کلی گریه کردم ! چقدر از خودم بدم میاد وقتی بیخودی احساساتی می شم ! خوب! دلم برات تنگ می شه دلم برای نگاهت موقع شیر خوردن تنگ می شه گریه

باید دو ماه پیش می گرفتمت چون اون زمان اصلا" وابسته نبودی و کلا" 2 بار بهت شیر میدادم اونم موقع خواب و صبح که بیدار می شدی ...اصلا" هم سراغش رو نمی گرفتی در طول روز ...ولی  جدیدا" زیاد می خواستی و در طول روز مدام میومدی ممه می خواستی و ول کن هم نبودی! بس که می خوردی ...خدا رو شکر شیرم تا لحظه ی آخر ی که خوردی یعنی تا دیروز صبح که برای آخرین بار خوردی خیلی زیاد بود هنوزم هست ! خلاصه اینکه از دیروز صبح بهت شیر ندادم و تا الان می شه 1 روز! تا حالا سخت ترین قسمتش شب  بوده چون همونطور که فکر  می کردم برای خوابوندنت دچار مشکل شدم خوب برای شمایی که همیشه زیر سینه می خوابیدی ترک عادت یکم سخته و من دیشب از ساعت 12 و 20 دقیقه ی شب تا ساعت 1 و 20 دقیقه یعنی درست 1 ساعت شما رو تاب دادم  ولی نخوابیدی که نخوابیدی ! همش می گفتی پایین...راه برم....خودتم خسته شده بودی  بس که تاب خورده بودی مثل من که از کمر درد نمی تونستم صاف بشم! خلاصه آوردمت پایین و یکم برات کارتون گذاشتم رو پام انداختمت  ولی با اینکه چشمات از بی خوابی قرمز شده و بود و حتی آب میومد ازش و همش می مالیدیش از خواب خبری نبود تازه ساعت 2 بود که گشنت شده بود! البته ممه نخواستی ولی شیر می خواستی که بهت 150 سی سی دادم تو شیشه!(مثلا" می خواستم دیگه تو لیوان بهت بدم ولی یاد گرفتی که فوت کنی تو لیوان یا تو نی و همه ی شیرتو بریزی بیرون و بخندی!) 3 سوت خوردی و با تعجب شیشتو در آوردی از دهنت گفتی تموم! گفتم آره دیگه تموم شد ...شیشتو دادی بهم و به دیدن عمو پورنگ مشغول شدی بعد از 1 دقیقه یه نگاه به شیشت کردی و دستت رو آوردی جلو گفتی بده! منم شیشه ی خالی رو بهت دادم پا شدی رفتی تو آشپزخونه وایسادی به شیر که رو کابینت بود اشاره می کنی و می گی شیر! گفتم بازم می خوای!؟ گفتی آره! رفتم برات 70 سی سی دیگه ریختم کلی خوشحالی کردی اومدی جلوی کارتونت دراز کشیدی و همشو   خوردی ! تازه  بازم می خواستی!سبزهیچی دیگه بالاخره ساعت 2و نیم رو تابت خوابیدی و من تصمیم گرفتم هم زمان که از شیر می گیرمت جای خوابت هم از اتاق خودمون که رو زمین می خوابیدی انتقال بدم به اتاق خودت روی تختت! همین کار رو هم کردم ...بازم احساساتی شدم و گریه! اصلا" مگه بدون تو خوابم می برد!  همش گوشم فعال بود ببینم صدا میاد! البته نه از تو می ترسیدم دزد بیاد ببردت! ببین چه مامانی داری ! پر از افکار بچگانه! ...تا چشمم گرم شد و خوابم برد (2 ساعت بعد از خوابیدنت) صدای گریتو شنیدم ....پرواز کردم تا اتاقت ...دیدم وایسادی رو تختت و اشک می ریزی! زودی بغلت کردم آوردمت پیش خودم ...فدای اشکات آخه چرا گریه می کنی عزیز دلم ...حالا تازه ممه می خوای که دوباره بخوابی! موندم چیکار کنم که تصمیم گرفتم بندازم رو پام که خدا رو شکر جواب داد و سریع خوابیدی ...برای جدا کردن اتاقت مشکلاتی هست! یکیش اینکه اتاقت از اتاقمون یکم دوره دوم اینکه اگه کولر روشن کنیم اصلا" دیگه صداتو نمی شنوم! موندم معطل ! البته راه حل داره! یا واکی تاکی بخریم ! یا تا یه مدت من بیام رو زمین تو اتاقت بخوابم! تا شاید عادت کنی! تا ببینیم امشب چی میشه!

از خودت بگم

فکر کنم دیگه لازم نباشه بگم چقدر شیطونی!  واقعا" و بدون اغراق تمام روز رو دنبالت می دوم تا شب مثل جنازه می شم و کمر درد این روزا نابودم کرده ...چند روزیه که گیر دادی به صندلیهای میز نهار خوری و میندازیشون! بیچاره پایینیها مون که چه صداهای مهیبی رو باید تحمل کنن !

همچنان عاشق میز تی وی هستی و واقعا" به زودی ترتیب تی وی رو میدی بس که میری(روش) پشتش و با دو تادستت بهش آویزون می شی و جلو عقبش می کنی ! چند بار پات افتاده و صدات در نیومده !

از وقتی دستت به گاز می رسه  مشکلات تازه ای داره شروع می شه ! حالا ببینیم کی غذام بسوزه ! یا اصلا" نپزه! چون پیچاشو کم و زیاد می کنی !

راستی دیروز مجبور شدم بر خلاف میلم بعد از مدتها دوباره چتریاتو کوتاه کنم ! یه 2 سانتی تا زیر چشمت بود! و من همش با دستم میدادم کنار آخه خیلی بهت میومد ولی  چون موهات خیلی لخته به خصوص روزی که حوم بودی اصلا" موهات کنار نمی رفت و همش چتری تو چشمت بود ...همه بهم می گفتن گناه داره یکم کوتاه کن تا اینکه خودمم به این نتیجه رسیدم و تا ابروت کوتاه کردم و مثل همیشه که نمی دونم بین کوتاهی موت و شیطنتهات چه رابطه ای هست از اون روز بدتر شدی و شیطنتهات بیشتر!

برای اول ماه رمضون مامان جون و باباجون تبریزی  (یا به قول تو مانو و بادو) و عمه و شوهر عمت رو می خوام برای افطار و شام دعوت کنم خونمون  خوب درسته که ما اهل روزه نیستیم ولی تمام ماه رمضون  برای افطار  خونه ی مامان جونت ایناییم و هی می خوریم! منم گفتم بذار اولین روز دعوت کنم تا آخرش راحت  و بی خجالت بریم بخوریم خونشون خندونک

شدیدا" دنبال کارای تولدتم البته فعلا" برنامه ریزی و  خرید وسایل تزیینی البته مهمونهامون به 15 نفر هم نمی رسن ولی  با یه سریشون زیاد آشنا نیستم و رو در واسی دارم تازه خبر نداری که بابات گیر داده منم می خوام باشم! و این یعنی زنونه نباشه! حالا هر چی براش توضیح میدم که نمی شه که ملت راحت نیستن و نمی رقصن و خوش نمی گذره !  گوش نمیده که ! مخصوصا" وقتی لیست غذاهایی رو که می خوام درست کنم دید بیشتر تصمیم گرفت باشه! و من بعد از اون فهمیدم که بابات مشکلش شکمیه! کلی بهش قول دادم که برای شب هم از اونا درست کنم چون قراره شب بابات و شوهر عمت و وباباجون بهمون اضافه بشن البته شب دبگه مهمونهای غریبه و دوستامون نیستن ....نانا و خالت هم میان و ما امیدواریم شوهر خاله و باباوحید هم بیان

چند شب پیش رفتیم ایل گلی ...ماشینتم بردیم ...اول اینکه تا پامونو گذاشتیم دور استخر برقا رفت! دیگم نیومد!  و ما تو تاریکی با ماشینت شما رو روندیم که اصلا" دوست نداشتی و همش می گفتی بیرون...راه برم....دربیار....راه برم....مامان....بابا......راه برم! مخمونو خوردی و ما مجبور شدیم  ماشین رو بر گردونیم تو ماشین!خندونکو شما راه بری منتها نمی تونستیم بذاریم راه بری چون هم برق نبود و گم می شدی هم جمعیت به شکل عجیبی زیاد بود ! آخه  وسط هفته ساعت 1 شب ! چرا انقدر شلوغ بود ! که جوابش خیلی ساده بود چون همه مسافر بودن! بله 1 تیر مدرسه ها تعطیل همه اومده بودن تبریز ...کیپ تا کیپ آدم نشسته بود  ...تازه کباب درست می کردن اون وقت شب! یاد خودم افتاده بودم که وقتی اول دبستان بودم برای اولین بار اومده بودم تبریز با فامیلامون و دور استخر تو چاردهایی که اجاره میدن  شب می موندیم ...انقدر بهم خوش گذشته بود که عاشق تبریز شده بودم اصلا" فکر می کردم تبریز یه کشور دیگس چون مردمش یه زبون دیگه حرف می زدن و من هیچی نمی فهمیدم از همون موقع تصمیم گرفته بودم یا اینجا درس بخونم یا اینجا شوهر کنمخندونکخوب مورد اولی که به دلیل اینکه رشتم (الکترونیک) رو نداشت منتفی شد البته برای دخترها نداشت ! ولی مورد دومی رو عملی کردم!راضی و الان خیلی خوشحالم تبریز زندگی می کنم چی بهتر از اینکه تو یه شهر بزرگ با مردم خونگرم و فارس دوست خندونک زندگی کنی و تازه یه زبون جدید یاد بگیری ؟ حالا اینکه هر روز می تونیم بریم جاهای دیدنیش به کنار  تازه مردای تبریزی خیلی خانواده دوست هستن (تبلیغ می کنم همه بیان اینجا ازدواج کننخندونک)

خوب دیگه چیزی یادم نمیاد بنویسم فقط اینکه ساعت نزدیک 12 ظهره و شما هنوز خوابی ! البته تا من این مطلب رو بذارم خدا می دونه ساعت چند می شه ! بهر حال الان که 5 تیر ساعت 11:40 دقیقه ی ظهر 

راستی دوستان باور کنید دارم تلاش می کنم و هر روز یک مقداری از نظرات رو تایید می کنم اگه می بینید بعضیاش نیست چون هنوز تایید نشده به زودی تایید می شه بقیشم بازم شرمنده من تو این مورد خیلی تنبلم سکوت

بریم سراغ عکسایی که تو پست قبل وعده داده بودم و مربوط به گوشیه باباییه

عکس زیر نسبت به بقیه قدیمی تره فکر کنم مال قبل از اومدن مهمونهاس که با بابایی رفته بودید پارک تا من خونه رو تمیز کنم

عکس زیر هم مال همون شبیه که  شاممون رو بردیم پارک خوردیم و یه بچه ی سرتق بهمون گیر داده بود و بعدش رفتیم شهربازی

این عکس هم گذاشتم که ببینی همش در همه حال داشتم موهاتو  از جلوی چشمت میدادم کنار

اینجام همون شبه و داری آبنبات می خوری با عششششق

اینم عکس با باباجون تبریزی که چون ژستت باحال بود دلم نیومد  به خاطر تار افتادنت نذارمش

تو عکس پایین هم با نانا رفته بودیم ایل گلی و شما یه خانواده رو دیدی که دارن عکس می گیرن دویدی رفتی پیش بچشون وایسادی و به دوربینشون خیره شدی! کلی بهت خندیدن

این لباس خوشگل رو هم که خییلی بهت میاد نانا برات قلاب بافی کرده و این بار برات آورده بود دستش درد نکنه

اینجا هم روزیه که سارا اینا اومدن خونمون البته اینجا هنوز نیومده بودن و فقط بابا وحید اومده بود و شما در حال گیتار زدنی مثلا"

اینم عکس با بابا وحید در خیابان تربیت تبریز

تو عکس زیر هم با یاشار و عمت و باباجون تبریزی رفته بودیم پارک پتروشیمی

وقتی مهمون داشتیم و بابایی تو اتاق خودمون رو تاب خوابوندت

 

همیشه خوب بخوابی نازگلم

پسندها (3)

نظرات (2)

♥مرجان مامان آران و باران♥
7 تیر 93 18:21
ای جانم عزیز دلممممممم واقعا سخته از شیر گرفتن ایشالا که به خوبی تموم بشه الهی فدات شم خوشگلم توپولی ناززززززززز
مامان آنيسا
7 تیر 93 18:30
این کوچولو رو همش میخوام بخورم تموم کنم آیا اجازه هست ایشالاه که تولد عالی واسش بگیری راستی چندمش هست ؟ برای آراد
شهرزاد
پاسخ
بله بفرماییدمرسی خانومی 16 شهریور البته تولد واقعیش 7 مهره