آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

21 ماهگیت مبارک+در مورد پروژه ی از شیر گیری +سفری در پیش است

1393/4/7 16:51
نویسنده : شهرزاد
966 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

21 ماهگیت مبارک جیگرم ...امروز به تقویم نگاه می کردم یهو متوجه شدم هفتمه ....7 خوشگلم ماهگردت مبارک

امروز چهارمین روز خداحافظی با سینه ی مامانیه ...خوب اگه بخوام سر جمع بگم باید بگم خیلی خوب بودی! یکی دو بار که دراز کشیده بودم طبق عادت که خوابیده شر می خوردی میومدی ممه می خواستی منم می گفتم تعطیله و تو هم می گفتی تعطیله و می رفتی دیگه هم سراغش رو نمی گیری فقط یکم بهونه گیر شدی و دپرسی که می دونم طبیعیه در مورد خوابوندنت 2 روز اول سخت بود چون جور دیگه ای نه تو بلد بودی بخوابی و نه من بلد بودم بخوابونمت ...رو تابت هم نمی خوابیدی ...طوری که انقدر خسته شده بودم که داشتم کم کم به شکست پروگه فکر می کردم و دوباره شیر دادنت که خدا رو شکر به اونجاها نرسید و الان یه راه برای خوابوندنت یافتم اونم رو پا انداختنت جلوی کارتون مورد علاقته ! و این روش همه چیزش  خوبه جز اینکه من نابود می شم ! خیلی سنگینی هم کمر درد دارم هم پا درد! ولی باز راضیم ...تو فقط بخواب من راضیم...پریروز حسابی کم خواب بودی شب قبلش ساعت 3 خوابیده بودی و فرداش ساعت 8 و نیم طبق عادتت که بیدار می شی و می خوای بیای تو تخت ما بیدار شده بودی و اومده بودی پیشم و انتظار داشتی بخوابونمت! منتها روی پا نه زیر سینه! هیچی دیگه نخوابیدی و تا 3 ظهر با چشمای قرمز و صورت رنگ پریده آتیش سوزوندی و منم داغوون تا اینکه بردمت حموم و بعد رو پام خوابوندمت که 2 ساعت خوابیدی ! ولی انگار داری عادت می کنی البته قضیه ی جدا کردن اتاقت فعلا" منتفیه  و در حال حاضر  بین منو بابایی می خوابی چون این راه حلیه برای اینکه صبح ها بیدار نشی هر چند امروز راس ساعت 8 صبح بیدار شدی وی چون دیدی پیش من رو تختی خودت گرفتی خوابیدی ...به شدت به شیر علاقه داری همش میای می گی شیر بده هر چقدر بدم می خوری  حتی جای آب هم حاضری شیر بخوری

پپریروز رفتیم لاله پارک شام خوردیم و اونجا همه عاشقت شده بودن  یکی صدات می کرد کوفته!

راستی دیروز رفتیم یه سری از خرت و پرتای تولدت رو خریدیم مثل بادکنک و بشقاب و لیوان و دستمال و کارت دعوت و غیره هنوز خیلیاش مونده تازه کیکتم باید بریم سفارش بدیم یه شمع خوشگل هم خریدیم برات

چهارشنبه ی همین هفته می خوایم بریم مهاباد و ارومیه و پنجشنبه هم بر می گردیم ...بابایی یهو تصمیم گرفته بریم مسافرت و البته بعد از 9 سال قراره مدرک فوق دیپلم منو بگیریم از دانشگاه مهاباد  ...زیاد دوست ندارم برم دانشگاهم چون اعتقاد دارم وقتی یه کاری  تموم می شه دیگه نباید بر گشت اونجا! اعتقاد مسخره ایه می دونم! ولی بزرگترین دلیلش اینه که من عاششششششششق دانشگاهم بودم و هستم و الان بعد از این همه وقت   می دونم که  قیافه ی دانشگاهم عوض شده و دیگه هیچ کدوم از دوستام نیستن و من دوست دارم همون خاطره  و قیافه ای که از دانشگاهم تو ذهنم دارم به همون شکل قبل باقی بمونه! حالا هر چی به بابات می گم بیخیال مهاباد بشه و خودش یه روز بره مدرکم رو بگیره مگه قبول می کنه ! تازه ماه رمضون هم هست و دیگه بدتر البته اونا سنی هستن و حد اقل یه رستوران باز وجود داره که بریم غذا بخوریم  ولی اگه ماه رمضون نبود بیشتر خوش می گذشت

دیگه حرفی نمی مونه جز عکسات

یعنی عاشق این عکستم خپل من

عکس زیر هم مربوط می شه به روزی که رفته بودیم ختم انعام خونه ی پسر عموی بابات و شما که خوابت میومد بعد از کلی نماز خوندن جلوی خانومه که قرآن می خوند اومدی بغلم و زیر سینه گرفتمت و 3 سوت خوابت برد البته این مال اون موقعس که هنوز از شیر نگرفته بودمت ...ولی اگه بدونی یاشار چقدر گریه کرد و جیغ زد! اونم مثل شما خوابش میومد و روش خوابیدنش  با شما فرق داره یعنی عمت روی پاش می خوابوندش ...جالبیش اینه که وقتی تو راه بودیم عمت می گفت الان اونجا میندازم رو پام و می خوابونمش! منم تو دلم به این فکر می کردم که من چیکار کنم که باید خوابیده بهت شیر بدم تا بخوابی و اونجا نمی تونم! برای خودم غصه می خوردم ولی شما نشون دادی که اگه خوابت بیاد همه جوره می خوابی و بعد از مدتها تو بغل گرفتمت (هر چند جا نمی شدی تو بغلم) و شیرت دادم! خلاصه این شما بودی که خوابیدی و یاشار بود که عمه و مامان جون تبریزی و سایرین رو با جیغها و گریه هاش کلافه کرد  اینم بگم که اونجا شما رو خمیر صدا می کردن! (کلا" اسم زیاد داری! یه سری می گن پنبه یه سری می گن پنیر! یه سری هم خمیر و کوفته! کلی چلوندنت و گاز گازت کردن شما هم خجالتی هی سرتو مینداختی پایین و مثلا" خجالت می کشی!

اینم یه عکس دو تایی با یاشار در همون مکان که انقدر وول زدید تار شد شما تازه از خواب بیدار شدی بودی البته به زور من چون مراسم تموم شده بود

اینجام رفته بودیم آبرسان(برج سفید) که شما عاشق چراغای این مغازه شده بودی و ول کن هم نبودی

عکس زیر یک روز صبحه که تازه از خواب بیدار شده بودی و مشغول خوردن صبحانه ای و تو این عکس می تونی ببینی که چقدرررررررررر پنیر دوست داری همینطوری خالی خالی همشو می خوری

یه روز برات اینو درست کردم تا دیدی گفتی اتار(قطار) و می خواستی سوارش بشی حتی!

اینجا هم روزیه که رفته بودیم خونه ی یاسمین کوچولو و به مامانش نسیم جون کلی زحمت دادیم! اینجا هم کلاه شما رو سر یاسمین کردم

عکس زیر هم مربوط به یه روزی از روزهاس که می رفتیم بیرون و ما هر وقت می خوایم بریم بیرون شما زودتر از ما میری بیرون می شینی رو پله تا ما بیایم چون نرده هامون طوری نیست که اجازه بدم خودت تنها بری پایین منم باید بیام دستت رو بگیرم بریم پایین

راستی عینک آفتابیت شکسته بود نانا بعد از اینکه برگشته بود اراک از اونجا دو تا عینک یکی همین که تو این عکس به چشمته و یکی عین همین زرد رنگش رو برات فرستاد تبریز و ما هم از همه جا بی خبر سورپرایز شدیم دستش درد نکنه

یه روز دیدم سرو صدات نیست اومدم دیدم اینجوری لم دادی تی وی می بینی

عکس زیر هم مال چند روز پیش که رفته بودیم خونه ی مامانجون تبریزی اینا

اینم ساعت 2 و نیم اولین شبی که از شیر گرفته بودمت و ساعت 2 و نیم بعد از کلی تلاش رو تاب خوابیدی و بعد ..

گذاشتمت رو تختت

در انتظار صبحانه!

و بعد از صبحانه شروع یک روز پر استرس برای من و شاد برای شما ! حتی اون بالش هم نمی تونه مانع بالا رفتن شما از میز تی وی بشه!

همیشه خوب بخوابی گلم

دو سه تا عکس دیگه به این پست به زودی اضافه می شه

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (5)

مامان شینا
9 تیر 93 13:34
با دیدن اون عکس اولی دهنم آب افتاد
شهرزاد
پاسخ
persian mom
10 تیر 93 3:12
الهی چه امادس واسه صبونه منم میخواستم از شیر بگیرم ولی همه میگن تابستون نگیز بچه مریض میشه .. راحت شدی دیگه چیه بابا هی میچسبن ولی ادم دلش تنگم میشه نه؟ من تا میخوام شیر ندم عذاب وجدان میگیرم من تو این ویلاگاییکه میرم همسن ارادو ارمیا فقط اراد مثل ارمیا شیطونه من شبا دیگه جنازم ..
شهرزاد
پاسخ
شاید روز اول خیلی ناراحت بودم ولی الان نه ! بگیرش بسه بابا هیچی نمی شه تابستون و زمستونم نداره دیگه بزرگ شدن بابا ....آره واقعا" شیطون و در عین حال مظلوم راستی من هر چی برای ارمیا جون نظر میدم نمی دونم چرا نمی شه دیروز کلی نظر دادم آخرش هی گفت کد رو اشتباه زدی! درست بود بعد دوباره وارد شدم دیگه هیچ کدی نداد ! هی می گفت کد رو وارد کنید !نشد که نشد
رزا
10 تیر 93 21:00
سلام امروز اتفاقی وبلاگ فرشتهی کوچولوت رو دیدم وب قشنگی داری
شهرزاد
پاسخ
مرسی رزا جون بابت نظرت و لطفی که داری
مامی سارا
16 تیر 93 22:48
وای که چه ناز شدهخ بود تو اون لباس استین حلقه مشکی با اون کلاهش بوسسس دوست دارم خاله جون
خاله ی رادین
3 مرداد 93 13:07
سلام ارااااااااد من رادینم به منم سر بزن اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن.مرررررررررسی
شهرزاد
پاسخ
سلام مرسی بهمون سر زدی من شما رو لینک می کنم