آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

20 ماهگی با تاخیر! روزهای مهمونی +دندون 16

1393/3/26 2:36
نویسنده : شهرزاد
1,158 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

قبل از هر چیز باید عصبانیتم رو از دست خودم , اینترنت , و هر عاملی که باعث شد طوماری رو که دو بار  برات نوشتم و هر دو بار پاک شد اعلام کنم ! یعنی اصلا" باورم نمی شه بعد از کلی تلاش دوباره برای نوشتن هر چیزی که نوشته بودم و حتی سیو شدنش به شکل خودکار امروز که اومدم عکسها رو بذارم و پست رو بفرستم دیدم 1 خط  بیشتر سیو نشده!

دیگه اصلا" حال ندارم برای بار سوم بنویسم هر چند  که بار دوم هم فقط به خاطر کم نشدن صفحه ای از خاطرات زندگیه تو برای بار دوم به نوشتن تن دادم ولی این بار اونم دیگه نمی تونه باعث بشه من اون همه بنویسم!

فقط به شکل خلاصه میگم

نازگلمبوس

نانا 7 خرداد اومد خونمونجشن بقیه ی مهمونهامونم  14 خرداد عصر اومدن + بابام که سورپرایزمون کردبغل   به غیر از نانا بقیه 1 روز بیشتر نموندن  و من از این بابت از دستشون حسابی عصبانی بودمعصبانی چون قبل از اومدن به اونجا یه سر رفته بودن بانه که اونجا کارشون به 2 روز موندن کشیده بود برای همین به ما فقط 1 روز رسید! ولی نانا تا 20 خرداد پیشمون بود و کلی بهمون خوش گذشت... با مهمونها تو همون فرصت 1 روزه به بازار تبریز و لاله پارک رفتیم و شبش هم (15 خرداد) شام رو در رستوران لاله پارک خوردیم و بعد از اون با کیکی که بابایی خریده بود رفتیم خونه ی مامان جون و بابا جون تبریزی و اونجا برای من تولد گرفتن آخه تولدم بود البته 17 خرداد تولدم بود ولی چون مهمونها نبودن اون روز گرفتیم دست همشون بابت کادوها درد نکنه آرام

البته با نانا جاهای زیادی رو گشتیم مثل ایل گلی ...لاله پارک...شیخ صفی و تربیت و ولیعصر و بعد از اینکه نانا رفت واقعا" جای خالیش حس می شد البته برای من ! شما که عین خیالت نیست! در کل بی وفایی! اصلا" یک کلمه نگفتی نانا کو!

شما و ترنم روابطتون خوب بود فقط به تابت حساس بودی و نمیذاشتی سوار بشه وگرنه با بقیه ی اسباب بازیهات مشکلی نداشتی

راستی  20 ماهگیتم با تا خیر زیاد مبارک  ...فرصت نکردم به وقتش تبریک بگم شرمندتم ...عوضش برای 2 سالگیت می خوام یه تولد خوب برات بگیرم چون دیگه معنیه تولد رو می دونی و حسابی با شعرش حال می کنی و می رقصی و می گی تبلد و دستاتو تند تند تکون میدی تا برات بخونیمش  تو تولدت می خوام دوستاییرو دعوت کنم که نی نی دارن البته مامان جون تبریزی و نانا و خاله و عمت هم حضور دارند مهمونی زنونس و در حال حاضر روزش معلوم نیست و دنبال یه تم  خوب می گردم برات

راستی دندون 16 هم بالاخره در 20 ماهگیت در اومد و شد پایان دندونهای 16 تاییت  ...اولین دندونت رو در 5 ماه و نیمگی در آورده بودی و آخریشم که 20 ماهگی تا ببینیم 4 تای دیگه کی در میاد

دیروز ختم انعام دعوت بودیم و با وجود اینکه اصلا" از این مراسم خوشم نمیاد به خاطر اینکه مراسم مربوط به عمت بود و در خونه ی مامان بزرگت بر گزار می شد  برای احترام به عمت رفتم  شما خوب بودی مثل همیشه فقط اولش که دیدی خانومه با میکروفن داره قرآن می خونه  رفته بودی نشسته بودی جلو و نماز می خوندی  تو همین مراسم 2 نفر  اعتقاد داشتن شما شکل دخترهایی ! که البته حرف تازه ای نبود اکثرا" به خاطر موهای لخت و بلندت این فکر رو می کنن  حتی تو خیابون که راه می ریم هم این موضوع توسط عابرین گفته می شه منم که گوشام تیز! دو نفر هم اعتقاد داشتن که شما شکل منی 1 نفر هم گفت شکل بابای منی و یکی هم گفت شکل باباتی!

برای سه شنبه هم دوباره یک جای دیگه دعوت شدیم! و باز هم مجبوریم بریم ایشالا که آخریش باشه!

 5 شنبه هم خونه ی یاسمین کوچولو اینا دعوت شدیم  چند وقتی هست ندیدیمشون و دلمون براشون تنگیده

برای 17 مهر هم شمال (نور) به وسیله ی شوهر دختر داییم دعوت شدیم برای تولدش  (اونجا ویلا کرایه کردن)

از خودت بگم

واقعا" غیر قابل کنترل شدی   بعضی وقتا می خوام بشینم از دستت گریه کنم بس که اعصابمو خورد می کنی  همش در حال خرابکاری همش در حال شکستن و پاره کردن! بیچاره نانا وقتی اینجا بود همش دنبالت با سوزن نخ بود  چون روزی نبود که به پرده حمله نکنی و پارش نکنی!  و نانا همون لحظه می دوختش روزی هم که نانا رفت دوباره حمله کردی و پارش کردی و ما مجبور شدیم دوباره جمعش کنیم ...شده جیگر ذلیخا!

همش تو یخچالی میام جلوتو می گیرم میری  در بوفه رو باز می کنی میام نمیذارم می دوی می ری سراغ کابینتها و دقیقا" می دونی من به کدوم قسمتها حساسم یا در سطل برنج رو باز می کنی و برنج میریزی بیرون یا میری سراغ کابینت خوراکیها و آبی (اسمارتیز ) می خوای و اگه نباشه پاتیل (پاستیل )می خوای  چند وقت پیش هم رفتیدر یکی دیگه از کابینتها رو باز کردی و دسر خوریمو بردی بالای سرت و کوبیدی زمین و ریز ریزش کردی  کلا" به کوبیدن علاقه مند شدی همش وسایل رو می کوبی زمین چند وقت پیش هم تلفن رو کوبیدی زمین  راستی گلدون نقرمم شکستی  همش هم که یا زیر فرشی یا روی میز  تی وی و نهار خوری! میز نهار خوری هم شیشه ایه و به زودی دخل اونم میاری! مبل ها رو از این ور خونه میبری اون ور خونه ! همچین پسر پر زوری هستی شما !  دستت به روی کابینتها می رسه که هیچ! یه روز دیدم سر و صدات نمیاد اومدم تو آشپزخونه دیدم رفتی نشستی رو کابینتها! باور کن تا 5 دقیقه این شکلی جلوی آشپزخونه نگات می کردمتعجب از ماشین لباسشویی که هیچ از ماشین ظرفشویی هم تلاش می کنی بری بالا!

حتی به فرش نازنینم هم  رحم نمی کنی با اینکه در آبمیوه در سفت ترین حالتش بود موفق شدی بازش کنی و بردی بالا و انگار تو لیوان بخوای بریزی سر ریز کردی رو فرش ! اونم چی ؟! آب زرد آلو!  همون موقع شامپو فرش کشیدم ولی چه فایده که فرداش همین بلا رو سر دوغ آوردی! یه اخلاق عجیبی که تو این ماها پیدا کردی اینه که یک دفعه جو می گیرتت نمی دونم چت می شه که با خوشحالی و جیغ و خنده حمله می کنی به هر چیزی که اجازه ی دست زدن نداری و انقدر سرعت عملت بالاست که من و نانا دو تایی حریفت نمی شدیم مثلا" چند روز پی خونه ی مامان جون تبریزی یهو حمله کردی به تی وی بابایی دوید بگیرتت رفتی سراغ یاشار و مقادیری زدیش  اون بیچاره هم  انقدر شوکه شده بود که گریه هم نکرد  بعد رفتی سراغ پردشون که بابایی بالاخره گرفتت ! همه ی اینا در کمتر از 30 ثانیه اتفاق افتاد و بعد از اینکه بابا ولت کرد سر از زیر فرشی در آوردی که سفره روش پهن بود ! و باز هم دویدن ما و فرار شما! با قهقهه و شادی!

راستی به زودی تصمیم دارم جای خوابت رو عوض کنم ! از 5 ماهگی تو تخت و پارکت که کنار تختمون بود می خوابیدی که  1 ماهی هست کوچیکت شده و دیگه توش جا نمی شی برای همین جمعش کردیم و الان جات و رو زمین کنار تختمون میندازم ولی به زودی همزمان با گرفتنت از شیر قبل از 2 سالگی  می برمت رو تخت اتاقت می خوابونمت که در همین راستا دیروز ظهر برای اولین بار رو تخت اتاقت خوابوندمت هر چند بعد از 1 ساعت با ترس بیدار شده بودی و صدام می کردی ...اومدم دیدم وایسادی تو تختت و با بغض به در و دیوار نگاه می کنی ! الانم تو همون تخت خوابوندمت البته بعد از یک حموم خسته کننده !

دیشب  به همراه شاممون رفتیم پارک و شما تا اومدی خوشحالی کنی و بدو بدو کنی یه بچه ی سیریش اومد سراغت! 2 یا 3 سال ازت بزرگتر بود ولی فاجعه ای بیش نبود  تا دوچرخت و دید اومد سوارش شد و به بابات دستور داد هولش بده! ما هم گفتیم بچس بذار یه دور بزنه! بعد اومده بود نشسته بود پیشمون می گفت آب بده! همشم بهت چسبیده بود و دستتو می کشید و اصلا" یک لحظه ازت جدا نمی شد آخرش کلی دعواش کردیم تا رفت خیلی پر رو بود  بعد هم با باباجون اینا رفتیم شهربازیه همون پارک   و شما با چند تا از وسایل بازی کردی

از غذا خوردنت بخوام بگم ...به خاطر دندونت یه مدت بد غذا شدی و من با کلی ترفند بهت غذا میدادم الانم انگار شرطی شدی و بدون سر گرمی دوست نداری غذا بخوری! دیگه گذشت اون چند ماه خوبی که هر چی میذاشتم جلوت می خوردی البته شما که من رو می شناسی! به این راحتیها میدون رو خالی نمی کنم و الان یه راه خوب برای این موضوع پیدا کردم اونم تراس یا به قول شما تی یاسه! بله برای نهار و شام میریم تو تراس و شما همه ی غذات و می خوری به طوری که حسابی چاقتر شدی و این موضوع بیشتر از صورتت پیداست  البته این تراس گردی خاصیت دیگه ای هم داشته برات و اون آشناییه کامل با ابر و باد و آسمون و ماه و خورشید و ستارست حتی کلاغ و مگس و کبوتر!  و علاقه ی زیادی به آسمون به خصوص ماه پیدا کردی و من موقع نهار نمی دونم چطوری باید نبودن ماه رو برات توضیح بدم!

خدایی ببین چقدر دیروز و پریروز برات نوشته بودم که خلاصش انقدر زیاده! واقعا"  اشکم در اومد وقتی دیدم پست طولانیم نیست خدا از باعث و بانیش نگذره!دلخور

بریم سراغ عکسات

روزهای قبل از مهمونی وقتی شما اجازه نمیدی مامان تخت رو جمع کنه!

همون روزی که اومدم دیدم رفتی رو کابینت نشستی ! فقط برای یک آبمیوه این همه تلاش کرده بودی !

سکوت

اینجا نانا خونمون بود و داشت ورزش می کرد شما هم اداشو به شکلی که خودت دلت می خواست در میاوردی (کاملا" بی ربط به حرکت نانا)قه قهه

اینجا با مهمونها رفته بودیم تربیت

 

اینم شما و ترنم در لاله پارک

ببین تو عکس پایین چطوری داری ترنم رو نگاه می کنی

اینجا هم مهمونامون رفته بودن و ما یه شب رفته بودیم با نانا ایل گلی شام بخوریم و شما چه آتیشها که نسوزوندی

اینم نانای مهربون

اینم شما و نانا

عشق منی تو

اینجا هم با نانا رفته بودیم ولیعصر که آب حوض رو خالی کرده بودن و بچه ها اون تو بازی می کردن ما هم شما رو گذاشتیم بازی کنی که رفتی نشستی اونجا

اینجا هم یه روز دیگه با نانا بازم لاله پارک

اینجام بازم رستوران لاله پارک

اینم عکسی از توی تراس ! خیلی آسمون شفاف بود البته همراه با ابرای خوشگل

اینم یه عکس از غروب ( به ابرا علاقه مند شدم انگار!) از دست تنهایی که با آدم چها می کنه!

اینم دیروز جلوی در خونمون  آماده شدیم بریم ختم انعام(عاشق در پارکینگمونی و چون کشوییه همش میری هولش میدی باز بشه ...هر جا هم میریم همینطوری درها و پنجره ها رو هول میدی ! فکر می کنی کشویین

اینم دیروز که برای اولین بار تو تخت اتاقت خوابیدی

اینم دیشب در شهر بازی

همین دو ساعت پیش! اومدم تو اتاقت با این صحنه مواجه شدم (اون صندلی رو گذاشتن اونجا که بخوابونمت رو تاب)

یه روزم خودمون  با بابایی رفتیم پارک ولیعصر که رقص فواره ها داره و شما محو فواره ها بودی

همیشه خوب بخوابی

عکسهای گوشیه بابایی در پست بعد گذاشته می شه

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (5)

جیران بخشنده
28 خرداد 93 13:27
خاله مهربونم با کلی تاخیر تولدتون مبااااااارک 20 ماهگی آراد توپولی قشنگم هم مباااااارک آرادی معلومه حسابی شیطون شدیا
شهرزاد
پاسخ
مرسی جیران جوون بابت تبریکاتت و اینکه به کا سر می زنی
مامان آنيسا
28 خرداد 93 22:02
عزیزم ماشالاه چقدر تو شیطونی بانمک من عسلی عسل شهرزاد جون خیلی پسر ناز ودوست داشتنی داری من که عاشقشم مخصوصالپاشمهمون هم اومدنش خیلی خوبه اما رفتنش بد اونم اگه مادر آدم باشه اشتباه که نمیکنم فک کنم مادرت باشه درسته خدا برات نگهش دارهدیگه اینکه امیدوارم بتونیم همدیگر رو ببینیمایشالاه که بتونی سهشنبه 3وم تیر ماه بیای قرار وبلاگیمون
شهرزاد
پاسخ
مرسی خانومی لطف داری بله مامان منه ممنون ...شرمنده که بازم نتونستم بیام راستش با وجود آراد اصلا" نمی شه چون همش می خواد بدوه و من دنبالش نه به من خوش می گذره نه می شه همدیگرو ببینیم باید صبر کنم آراد بزرگتر بشه بعد منم دوست دارم ببینمتون
مامان مریم
29 خرداد 93 2:31
شهرزاد
پاسخ
مهتا
30 خرداد 93 23:36
سلام خوشگل خاله خیلی ماهی ماشالا خیلی بزرگ شدی از ممنون که به وبلاگم سر زدین
شهرزاد
پاسخ
مرسی خاله ی مهربون
مامان شینا
31 خرداد 93 1:17
عزیزم حرکاتش چقد شیرین شده مخصوصا زیر فرش رفتنش خیلی نازه ماشالا
شهرزاد
پاسخ
بله شیرین شده بلا شده زلزله شده