آراد و بابا بزرگش....
عسلم
همونطور که بهت گفته بودم..شما و بابا وحید ( که قراره بهش بگی آقاجوون!هیچ وقت دوست نداشت نوه هاش آقا جووون صداش کنن ولی از وقتی نوه دار شد بیخیال شد ما هم هی می گیم آقا جووون حرص و در میاریم)خیلی همدیگرو دوست دارید منم از یکی از لحظه های خوشی که با هم داشتید عکس گرفتم تا ببینی چه آتیشی می سوزوندی بیچاره آقا جون!هم خسته بود و از سر کار اومده بود با این حال کلی خندوندت!ببین....
این عکستونو خییییییلی دوست دارم(پایینی)
اینجا دیگه خسته شدی و سرتو گذاشتی رو سینه ی آقا جون!این عکستونم خیلی دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی