در سفر+بالا و پایین رفتن از پله+پیشرفت در ایستادنها
گلم
عزیزم دیروز با بابابزرگت(بابای من) و مامان بزرگت اومدیم اراک در کل روزهای خوبی رو تو تبریز با مهمونها گذروندیم و ۳ بار سورپرایز شدیم!
بذار از اول برات بگم که مامانم و خواهرم و آیلین یه روز جمعه در زدن و اومدن خونمون قیافه ی من اون لحظه قیافه ی مامانم اینا شما هم که خواب! بعد از چند روز بدون اینکه خبر داشته باشم دیدیم یکی جز خودمون تو خونمونه! و اون کسی نبود جز شوهر خالت!که با هماهنگیه خالت بدون اینکه زنگ در رو بزنه وارد شده بود! و بعد از چند روزش این بار نوبته بابام بود که مار و سورپرایز کنه و یک رو صبح دوباره دیدیم جز خودمون یکی دیگه هم تو خونس و این بار مامانم همکاری کرده بود با مجرم!
و اینگونه بود که ما ۳ بار سورپرایز شدیم و حتی بیشتر چون اصلا " خالت اینا قرار نبود بیان خونمون! تنها کسی که بدون شوکه کردن ما وارد شد دختر داییم و شوهر و دخترش ترنم بود بهر حال روزهای خوبی داشتیم و امیدوارم همونطور که به ما خوش گذشته به مهمونهامون هم خوش گذشته باشه ضمن اینکه هوای تبریز هم عالللللللی بود و حسابی ما رو جلوی مهمونهای اهوازی و کاشانیمون رو سفید کرد شما و آیلین دختر خالت هم خیلی با هم خوب بودید و شما درست از لحظه ای که آیلین رو دیدی به شدت پیشرفت کردی و زلزله ای شدی دیدنی! یه کارایی می کردی که تا روز قبلش حتی بهشون فکر هم نمی کردی ! آیلین هم که ول کنت نبود همش بوست می کرد اونم از لب! عکساشم موجوده!
و یه بار که داشت چونه ی شما رو بوس می کرد شما نامردی نکردی و دماغش رو گاز گرفتی! طفلک عزیزم کلی گریه کرد در کل کم گریشو در نیاوردی اون خیلی دوست داره ۱ سال و نیمشه و شما رو کامل می شناسه ولی شما هنوز نمی دونی جریان چیه محبت چیه اون نازت می کرد و شما موهای خوشگلشو می کشیدی بیچاره جواب محبتهاش همش زخمی شدن بود چه توسط شخص شما چه توسط ترنم... بچم ....یه بار ترنم دست آیلین رو چنان گازی گرفت که به هق هق افتاد و تا چند روز جای دند ونای ترنم رو دستش بود الهی فداش بشم ...شایان ذکره که ترنم ۱ سال و ۱ ماهشه و طبق معمول شما از همه کوچیکتر بودی
روز ۱۷ خرداد هم تولدم بود و قشنگترین کادو رو شما به من دادی با بالا و پایین رفتن از پله و من واقعا؛ خوشحال شدم همه ی مهمونها بهم کادو دادن و تولد هم تو پارک گرفتیم یه جمع خودمونی در روی چمنها و توی چادر و البته در حالیکه از سرما می لرزیدیم و خودمونو پتو پیچ کرده بودیم ...
از کارهایی که درست فردای اومدن آیلین شروع کردی به انجام دادنش خونه گردی به طور کامل بود! تا قبل از اون زیاد روی سرامیک نمی رفتی انگار یکی برات حد تعیین کرده بود که از فرش خارج نشی و تو اتاقها نری ولی با دیدن آیلین فهمیدی که می شه رو سرامیکها هم مانور داد و تو اتاقها گشتی زد و اینطوری بود که من همش تو خونه دنبالت می گشتم که ببینم کجایی! اکثر مواقع هم در حال لب گرفتن با آیلین پیدا می شدی! جالبترین قسمتش این بود که آیلین مثل یه مادر مواظبت بود و وقتی پیشش بودی ما اصلا نمی ترسیدیم که بخواد بلایی سرت بیاره همش وقتی شما تو رورویک بودی می دوید می رفت اسباب بازی برات میاورد به طوریکه دیگه رو رورویکت جا نبود تو هم خوشحال همشونو می گرفتی می خوردی! یک بار هم که شما داشتی چهار دست وپا می رفتی دیدیم آیلین خانم اومده نشسته روت و تو هم هیچی نمی گی و به راهت ادامه میدی
یک بار با مهمونها رفتیم لاله پارک و اونجا یکی از دوستای وبلاگت که اسمش آیلینه و اسم مامانش فاطمه ست رو دیدیم البته ایشون ما رو دید و اومد جلو خیلی جالب بود واقعا؛ از دیدنش خوشحال شدم و فهمیدم دنیا چقدر کوچیکه
خلاصه پسرم بد از اینکه مهمونهای کاشانیمون رفتند و مهمونهای اهوازیمون هم بعد از اون رفتند با مامان و بابای من و البته بدون بابایی دیروز صبح اومدیم اراک و تا ۱ ماه اینجا خواهیم موند کلی هم تو راه بودیم که هم دلیلش مسافت زیاده و هم اینکه تو راه پنچر شدیم ...برای ناهار هم وایسادیم که شما رو گذاشتیم رو میز رستوران بشینی و همونجا بود که یک لحظه ازت غافل شدم شما سریع فلفل پاش رو برداشتی و بلههههه کردی تو دهنت و یهو دیدم یه صدای عجیبی از خودت در آوردی و قیافت واااااای انقدر خنده دار شده بود که نمی دونستم بخندم یا نجاتت بدم!البته با یکم ماست مشکل رفع شد!
بعد از ورودمون به خونه ی مامان ناهید شما یه کار جدید انجام دادی که همچنان ادامه دارد! یهو اطراف رو نگاه کردی و لباتو غنچه کردی گفتی اوو و از دیروزهمین کار رو تکرار می کنی و یهو هیجان زده می شی دستاتو مشت می کنی داد می زنی( او )مامانی هم از دیروز بهت یاد داه می گه ساعت کو و شما سریع به ساعت نگاه می کنی بعد مامان ناهید می گه بگیرش و شما با اینکه ساعت ازت دوره دستت رو دراز می کنی طرفش و باز و بسته می کنی الهی فدات بشم
همونطور که قبلا نوشته بودم شما دستت رو به جاهای کوتاهی مثل دسته ی مبل و پله یآشپزخونه می گرفتی و بلند می شدی از وقتی اومدیم اراک همش رو زانوهات می شینی و دستت رو به مبل و میز می گیری و بلند می شی ضمن اینکه تلاش می کنی بدون اینه به جایی تکیه کنی از روی زمین بلند شی وایسی که تا یه جاهایی موفقی ولی هنوز نمی تونی وسط حال بدون کمک وایسی در حد چند ثانیه شاید
راستی رورویک سواریتم دیگه خیلی حرفه ای شده و می تونم بگم مدویی دیگه راه نمیری! و اگه از جایی تو نری و رد نشی انقدر عقب و جلو می کنی و می چرخی تا یه راهی برای رد شدن بیابی! ضمن اینکه امروز بری عبور از یک قسمت در آشزخونه با رورویکت همچین قدرت نمایی کردی که زدی صندلی رو انداختی اگه در اتاق هم بسته باشه میری عقب میای جلو می کوبی به در و انقدر این کار رو انجام میدی تا در باز بشه
فردا یه مقدار عکس تو گوشیم دارم که برات میذارم چون الان خستم آخه ساعت ۳ صبحه !